"اين شعر را تقديم به اقاي مهندس اميري ميكنم. "
تو فقط يك بار اتفاق افتادي
وقتي بهار لبخندت باغ
پاييز ام را سبز ميكند
و گل هاي زر از پنجره ي نگاه ات
سلامم ميكند
و
ساعت ها قطره قطره اب ميشويم
ديگر هيچ زمستاني تكرار نخواهد شد..
و زبان زمان زُلال جهل را اتش ميزند
ديروز وقتي ناگهان صداي
نيامدنم اتفاق افتاد
از قبل خبر شده بودي
كه اهنگ رد پا ام چقدر غريبه
اما باران عشق تو
بوسه هاي اتشين تو
ناگهان در مسير راه ملاقات ما
حضور بهشت را شرمسار كرد..
عزيزم!
اينجا بازار معجزه هاست
وقتي تو رگبار عمق تصور ات معكوس كرده
در وحشت بيگانگي پُست جهنم را گاز ميگيري..
اما وقتي دوباره مي انديشي
در تاريكي شب
لمس تن عريان زن هم شهواني ات نميكند
و از باغ ميوه هاي ممنوع بي حس
رد ميشي
ديگر ابر اسمان دولت شكاف ميشود
وقتي درِ سنگ برايم اجازه ي ورود ميدهد..
قلبت را همچو كعبه زيارت ميكنم
و
در بزم حسرت عشقت
ترا در ذهنم نقاشي كرده ام
وقتي چشم هايم را ميبندم
دل ديوانه ام سرود جدايي ميخواند..
و تراژيدي يك زندگي
ماجراي قلب من و ترا روي قلم ميرقصاند.
اندیشه شاهی
|