دود چراغِ موی تو مجمر به پا کند
ابرو مگو! که شدت خنجر رها کند
سرخ آمده است از شتکِ کافرش که باز
چاقو به رقص آورد و رگ حنا کند
آن نرگسی که باغ ز دستش در آتش است
کی سرمه را کنار زند، کی حیا کند؟
کی قوس را به زاویۀ خط هدر دهد
کی خط شود، کجا بخرامد، خطا کند؟
آهوست، آهویی که به بادام تن زند
ماهی است، ماهی یی که به دریا جفا کند
لب را مجاور آورد اما ستم کند
عقرب به روی ما بزند تا صفا کند
با قرمزِ مبارکِ آن تیغ خوشتریم
تا با امید این که مگر کی وفا کند
پرپر شدیم و لحن به چاه گلو نماند
صیاد ما کجاست که ما را صدا کند
از یاد رفته ایم در این گوشۀ تهی
کو همدمی که قصۀ ما را به ما کند؟
رفیع جنید، کابل ۱۳۸۵ |