در قرن شانزدهم میلادی، انگلیسها از مرزهای غربی هندوستان،
داخل سرزمین پهناور جنوب آسیا شدند. در آغاز، بریتانیاییها در سرزمینهای
اقتصادی هند مشغول گردیدند. امّا بهزودی دانستند که هندوستان، چیزهای
جالبتر دیگری دارد و آن قدمت تاریخی، فرهنگی و نقش بااهمیت سیاسی این کشور
در منطقه است.
انگلیسها پیشرَوی کردند و خود را به مومبای و دهلی رساندند و از آنجا به
مناطق مرزی افغانستان یا پاکستان امروز. وقتی به ملتان رسیدند، دریافتند که
مرزهای بااهمیتی، افغانها و هندیها را از هم جدا میسازد. در قرن هفدهم،
برنامههای گستردۀ اقتصادی را با هندوستان راهاندازی کردند و مشارکت سیاسی
میان دو کشور، پیشتر گردید. امّا چیزی که مانع پیشرفت انگلیسها به آسیای
مرکزی میگردید، نقش پُرقدرت تزار روس بود که افغانستان را در میان دو
ابرقدرت بزرگ جهانی قرار میداد. بریتانیاییها و روسها، همدیگر را در
مرزهای جنوبی و شمالی افغانستان متوقف کردند و افغانستان را به عنوان دولت
حایل به رسمیت شناختند. از آن زمان، افغانستان شامل بازی بزرگ جهانی شد.
در قرنهای هژدهم و نوزدهم، انگلیسها و روسها نقش مهمی در
سیاستگذاریهای افغانستان بازی کردند. هر دو ابرقدرت، ژئوپلتیک افغانستان
را میدان اصلی استراتژیک خویش قرار دادند. در قرن بیستم، هندوستان به بحران
کشانیده شد و در این بحران، نقش خرابکنندۀ بریتانیا، خیلی مشهود بود. این
بحران، در آغاز، از نابسامانیهای اجتماعی آغاز شد و به بحران گستردۀ
اقتصادی انجامید. سپس، ادیان حرفهای سرنوشتسازی برای حلّ این بحران مطرح
کردند. سرزمین پهناور هندوستان، تجزیه گردید و کشوری به نام «پاکستان» از
پیکر آن جدا شد. در این زمان، افغانستان اهمیت ژئوپلتیک خود را برای
ابرقدرتها حفظ نمود. ابرقدرت غرب(بریتانیای کبیر) جایش را به ایالات متحدۀ
امریکا سپرد و روسیۀ تزار، جایگاهش را به ابرقدرت تسلیحاتی جهان(اتحاد
جماهیر شوروی) تعویض کرد.
پاکستان، از آغاز تأسیس خویش، به زخم ناسوری برای ژئوپلتیک افغانستان مبدل
گردید. جوهر اصلی شکلگیری پاکستان را اسلام سیاسی میساخت. برخلاف سرزمین
پلورالیست هندوستان، رهبران پاکستان تلاش کردند تا اسلام را از جوهر ارزشی
آن بیرون کشیده و به ایدئولوژی رهبریکنندۀ نظام سیاسی مبدل گردانند.
جنگ سرد، میدان ایدئولوژی پاکستان تازهتأسیس را گستردهتر گردانید. در
جهان، نخستین دولت اسلامی به نام «جمهوری اسلامی پاکستان» تأسیس گردید.
یورش شورویها به افغانستان در سال ۱۹۷۸، یک بار دیگر، پاکستان را به نقطۀ
عطف استراتژیهای دوران جنگ سرد، مبدل گردانید. دکترین برژینسکی ـ ریگان به
این نتیجه رسیدند که حمایت از اسلامی سیاسی و تقویت گروههای تحت حمایت
پاکستان، راه را برای انتقامگیری امریکا از جنگ ویتنام فراهم میسازد.
در سال ۱۹۸۰، ریگان هشتاد میلیون دالر را به حمایت از گروههای اسلامگرا
از راه پاکستان فراهم گردانید. بهزودی تا شش سال دیگر، این حمایت به هشتاد
ملیارد دالر رسید که از راه سازمانهای نظامی و استخباراتی پاکستان، بر ضدّ
منافع شورویها و دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان استفاده میگردید. در
این مدت، پاکستانیها، سازمانهای استخباراتی جهان را قانع ساختند که منابع
ضدّ کمونیستیشان را از دهلیز همآهنگی پاکستان و حمایت آن از گروههای ضدّ
کمونیستی فراهم سازد. این امر، سبب گردید که پاکستان در سال ۱۹۸۶، قراردادی
با ایالات متحده به امضاء رساند که مبنی بر آن، این کشور سالانه یک ۱.۸
میلیون دالر امریکایی برای حمایتهای نظامی خویش، از ایالات متحدۀ به دست
آورد. در سال ۱۹۹۱، این رقم به ۲.۴ ملیارد دالر بالا رفت و پاکستان، پس از
اسراییل، دومین کشور حمایتگیرندۀ بزرگ ایالات متحدۀ امریکا به رسمیت
شناخته شد.
پس از جنگ سرد و جنگهای تنظیمی و داخلی افغانستان، پاکستان شیوۀ تازهیی
را اختیار کرد: حمایت از متحجرترین گروه بنیادگرای اسلامی(طالبان). در این
مدت، هنوز هم، سایۀ دکترین برژنسکی بر جنگ منطقهیی افغانستان پخش گردیده
بود. وقتی کارد به استخوان رسید که گروههای بنیادگرا، امریکا را
نشانهگیری کردند و حوادث دو هزار و یک اتفاق افتاد. رویکرد ایالات متحدۀ
امریکا پیرامون پاکستان نیز دستخوش تغییرات گستردهیی گردید. امّا این بار
پاکستانیها روش دیگری را پیش گرفتند. آنها نخستین قدرت اتومی در جهان
اسلام بودند که از راه گروههای استخباراتی خویش، منابع غرب را تهدید
کردند. امریکا نتوانست خود را از این چالش غیرقابل کنترل مهار گرداند و از
ناگزیری استراتژیک، همکاریهایش را با پاکستان ادامه دهد. پس از دو هزار و
دو، پاکستان رویکرد پیشین خود را تکرار کرد و دست به حمایت گستردۀ
بنیادگرایانی زد که علیه منافع امریکا میجنگیدند.
چنین به نظر میرسد که پاکستان، این رویکردش را در آیندۀ نزدیک آبستن
تغییرات نسازد. پاکستانیها با مهارتی که دارند، دوستان غربی خویش را قناعت
خواهند داد که حرف نهایی معضلات منطقهیی را میزنند. برای این پیششرط،
پاکستانیها جنگافزار کشندهیی به نام بنیادگرایی و گروههای هراسافگن
بینالمللی را در دست دارند. پاکستانیها این سلاح را هیچگاهی به زمین
نخواهند گذاشت و اگر چنین کنند، فلسفۀ وجودی پاکستان دچار بحران میشود و
پاکستان بهزودی به کشوری ورشکسته در منطقه تبدیل خواهد شد. آنها شاید
افغانها را با جبین گشاده استقبال کنند، امّا سایۀ چتر سیاه بنیادگرایی،
آسمان افغانستان را میپوشاند.
|