کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

نصیر احمد نصیر

    

 
چند گپ کوتاه در پیون با
در کشور خدا داد افغانستان

 

 

یکی از بهترین کتاب هایی که در این اوخرخوانده ام، کتاب درکشور خدا داد افغانستان، سفر نامه ی افسر اتریشی اثر ایمیل ریبیچكا ۱۹۲۰ـ ۱۹۱۵ است. برگردانندگان کتاب رتبیل شامل آهنگ گرامی و سید روح الله یاسر گرامی با همکاری بانوان گرانقدر کریستینا شامل آهنگ و یاسا یاسر است.
هرچند کتاب پیرامون گوشه ی از وقایع تاریخی زمان سلطنت سردار امیر حبیب الله خان، شاه امان الله خان و آن چه بر نویسنده گدشته است، می باشد بی گمان می تواند بازگوی زندگی نامه ی هر فرد افغان در آن
زمان باشد.
ریبیچکا سعی نه کرده است، پای قضاوت و داوری بنشیند. او خواسته است که چشمدید هایش روزگاری اسناد تاریخی شوند مانند بسا از تاریخ نگاران که اوضاع روزگار شان را می نویسند.آمدن او به افغانستان به خاطر فرارش از زندان روس است. او هنگام جنگ با روس ها اسیر می شود اما می تواند که از زندان فرار کند و به افغانستان پناه بیاورد. در چهار سالی که او در افغانستان بسر می برد، جنگ اول جهانی جریان دارد و این سال ها مقارن است با امارت حبیب الله خان. ریبیچکا می تواند که با امیر افغانستان و دولتمردان دیگر نشست و برخاست کند و از آن ها در کتاب اش یاد کرده است.
باری همنشینی او با شاه و مردمان با نفوذ دیگر مانع نه شده است تا او از آنچه بر مردم عادی افغانستان می گذرد غافل بماند.
"خانواده ی کوچی می خواست با شتری كه علاوە با بار اش زن و كودك و خود اش را حمل می كرد از پُل ابتدایی که مقاومت خوبی نه داشت، بگذرد. تخته های پُل می شکند و در نتیجه همه به جوی می اُفتند. شوهر خانم با وجودی که رانش زخم خونین و بزرگی داشت، تلاش می ورزد تا شتر را از جوی بیرون آورد. از اسبم پایین پریدم تا کمکی کنم، بی تردید نخست به انسان ها. هنگامی که به مرد جوان که پایش زخمی بود، نزدیک شدم، با اشاره به من فهماند که نخست خانمش را کمک کنم. واقعن متعجب شده بودم که به یك بیگانه اعتماد کرده بود. مرد جوان بیم آن داشت که خانم و کودک اش بیشتر آسیب دیده باشند. زن به من اجازه داد تا نه تنها او را، بل زخم های دست و پای کودک اش را با الکهول تمیز و با بنداژ بپیچم. وقتی به سراغ مرد جوان رفتم، وضعی به مراتب بد داشت. زمانی که پارچه های چوب را با "پنست"از زخم اش بیرون می کردم، مرد جوان با شجاعت درد را تحمل می کرد. بعد با دوستم سراغ شتری که شاید یگانه سرمایه ی خانواده ی کوچی بود رفته و او را نجات دادیم."
"چندی بعد دوباره نزد خانم و کودک رفتم تا ببینم که در چه حالی ھستند. زن با نگاه های پرسنده به سوی شوهر اش دیده، یک سکه ی نقره را از زیر آستینش بیرون کشید و شوهرش به رسم رضایت سر جنباند. خانم با هردو دستش دست راست مرا گرفت و گفت :"خداوند پشت و پناهت مرد بیگانه، تو در حالت بد به ما کمک کردی."رد ھدیه در فرهنگ افغان ها توهین است، باید سکه را می گرفتم. تا کنون از دیدن این سکه لذت می برم كه یادآور خاطره ای که من دو انسان را مدد رساندم."
ریبیچکا با وجود دریافت ھدیه ھا از دولتمردان افغان، تنها از این سكه یاد می كند و از صداقت و صفای مردم کوچی سخن می گوید.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۷                           سال دهم                          عقرب           ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی           اول نوامبر ۲۰۱۴