کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

باران سجادی

    

 
اي محرم الحرام من

 

 

اي حرام شبهاي بي شعر و شراب و شمع و شرر!
آه اي چشم بي خواب
اي موهاي انبوه سياه وحشي
اي حرام من

اي كتاب افسرده
اي پاييز بي بديل
آه اي تشابه اقاقيا
شايد بشود امشب در كنار آسمان
تا همه زندگي مشق نوشت
مشق هايي كه بوي جريمه دارند
آه اي چهره بيهمتاي سينمائي من
آه اي تلخي ازدواج
اي مردن مستمر!!!!
زمان گذشت و درخت ها مردند و زنده شدند
نميدانم كجا بود و چه شد
أوائل ماه مهر بود كه اتفاق افتاد.....
زني در ميان لباسهاي سياه
زني در ميان لبهاي برجسته ناخن هايش را ميخورد
جايي شبيه پاييز
و جنگلي از مردگان
چيزي بنام قلب از قفسه سينه كنده شد
من شبيه يك گنگ گياهخوار
من شبيه يك كوه تاريك خورشيد نديده بدبخت
من شبيه يك تاريخ
من حتي شبيه يك رياست ارگ بي مرام نامرد
من شبيه يك زن بي هويت
كپره بستم و نماز خواندم
من نماز خواندم روي دستهايت
جنازه مرا حمل كرده بودي و جنس را ميشناختي!!!
جايي شاعر ميميرد و زمان و مكان را تميز نخواهد داد
ما در مكان ملاقات خواهيم كرد
ما در جايي از زمان كه
خالي ميگذرد
با سالاد فصل پذيرايي خواهيم شد
باران سجادي

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۷                           سال دهم                          عقرب           ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی           اول نوامبر ۲۰۱۴