کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عزیزالله ایما

    

 
در ملک خدا دادِ افغانستان

 

 

  

سفرنامۀ افسر اتریشی ایمیل ریبیچکا که بار نخست در سال ۱۹۲۷ در لایپزیک آلمان به چاپ می‌رسد، با برگردانِ پارسیِ رتبیل شامل آهنگ و روح‌الله یاسر پس از هشتادوهفت سال بازهم در آلمان به چاپ رسیده‌است.

کوششِ مترجمان در ساده‌سازی بیان و گویش پارسی کابلی بی‌نتیجه نبوده‌است. نمی‌خواهم به چندوچون زبان و بیان کتاب بپردازم، ولی گفتنی می‌دانم، روشن‌سازی واژه‌گان و سخن دیگرسازیِ آن، تا آن‌جا که سیمای یک خاین ملی را در پسِ پردۀ دگرگونی‌های هویت‌زدا آشکار کرده‌است، ستودنی‌ست. هرچند دامنۀ این نام‌زدایی‌های تأریخی بسیار گسترده و بیش از آن است که در پی‌نوشت‌های سفرنامه آمده‌است. همان‌سان که هیچ آگاهِ پشتون، طالبانی را که جهل، بیسوادی، تاریکی، جنگ و کشتار را در جنوب و شرق کشور بیش از هرجای دیگر خانه به خانه برده‌اند، نخواهد بخشید، کسانی چون محمدگل را که به دستور دیگران شناسنامۀ سرزمینی را مسخ کرده‌اند، نیز هیچ شهروندی از سرزمینم بخشیدنی نمی‌داند.

سفرنامۀ در کشور خداداد افغانستان که از سوی یک افسر اسیرِ جنگ جهانی اول نوشته‌شده‌است، خالی از ماجراجویی‌های شخصی و بیان رویدادهای واقعیِ لحظه‌هایی از تأریخ نیست.
نویسنده که نمی‌تواند به کلی فارغ از نوعی خودبینی غرب‌محور باشد، گاه از چشم عام به پدیده‌ها می‌نگرد و گاه هم در بند کلیشه‌ها می‌اندیشد. جالب این‌که نگاهِ امروز یک اتریشی و آلمانی نسبت به روس‌ها بسیار دگرگون از نگاهِ یک سده پیش سفرنامه نویس نمی‌نماید.

 سفرنامۀ در کشور خداد افغانستان گواهِ رخدادهای پایانِ کار سلطنت امیرحبیب‌الله و آغاز به قدرت رسیدن شاه امان‌الله است.

در برگ ۸۸ کتاب می‌خوانیم:

"امیر به دلایلی که بیش‌تر قابل هم است، به فکر افزایش قدرت فردی و خانواده‌گی‌ش بود. قدرت در همه‌جا و به خصوص در شرق وابسته به جایداد و پول می‌باشد. بناءً کاملاً منطقی می‌نمود که امیر تلاش داشت تا انگلیس‌ها را مجبور به پرداخت پول‌های بیش‌تر سازد."

آن‌گونه که امیر حبیب‌الله – در سرزمینی که فقر از در و دیوارش نمایان بود و تصویرهای مندرجِ سفرنامه نشان می‌دهد که بازاریان، فروشنده‌گان دوره‌گرد و مردمان کوی و برزن کابل یا پابرهنه اند ویا با ساده‌ترین پاپوش‌های دست‌ساخت رفت و آمد می‌کنند، سرزمینی که آبادی‌هایش چیزی بیش از کاخ‌ها، حرمسراها و تفریحگاه‌های امیران و فرمانروایان نیست – سیاست می‌کرد، امروز پس از یک سده در ادامۀ همان سیاست، ایستاییِ تأریخ حاکمان افغانستان را به خوبی می‌توان دید. پس از سرازیرشدن ملیاردها دالر - سنگین‌ترین پول پلۀ ترازوی تأریخِ فرمانروایان افغانستان، هنوز کابل کثیف‌ترین شهرهای جهان است و سیاست همان. هنوز کارمندان گمرک‌ها آن‌گونه که در برگِ ۱۱۴ "در کشور خداداد افغانستان" آمده‌است، به رهزنان و رهگیران می‌مانند.

ریبیچکا چشمی بر رویدادهای دوران پادشاهی حبیب‌الله و شاه امان‌الله دارد، نه چون چشمِ بیدار و چراغِ روشن کاتبی در گوشه‌های تاریکِ شبستانِ قدرتِ پدر حبیب‌الله. او از یک‌سو از ضیافت‌های شاهانه، کینه‌ها و کمین‌های درون دربار می‌گوید – تا آن‌جا که قصۀ قتل امیرحبیب‌الله را به زیباییِ زن برادر سپه‌سالار نادر و مخالفت سیاسی نایب‌السلطنه نصرالله بی‌پیوند نمی‌داند - از سوی دیگر از مردم می‌گوید، مردمی‌که سخت مهربان، مهماننواز، صبور، بامهارت، دست‌ودل‌باز، کاکه و ازخودگذر هستند. او به گونه‌هایی از بیدادِ فقر یادمی‌کند و از زیبایی‌های خیره‌کنندۀ طبیعتِ دست‌نخورده و بهشت‌مانند. در تصویرهای گذر از بامیان و سرزمین‌های هزاره‌نشین، شکوه طبیعت با شکوه و عظمت انسان می‌آمیزد، انسانی که در اوج فقر، متاعِ معنوی‌ش را که مهربانی و مهماننوازی‌ست در برابر هیچ متاع مادی تبادله نمی‌کند.

در بارۀ شهر بلخ – که امروز بسیاری از مردم آن را مزارشریف می‌نامند – نوشته‌است:

"امروز آن شهر نامدار تنها یک محل کوچک، می‌خواهم ساده بگویم، یک ده با حد اکثر دوهزار باشنده باقی مانده‌است. در کنار تعداد کمی از ازبیک‌ها و تاجک‌ها بیش‌تر یهودی‌ها در آن‌جا بودوباش دارند، یهودی‌هایی که امیر عبدالرحمان آن‌ها را از کابل به آن‌جا انتقال داده‌بود. آن‌ها در کنار زبان پارسی که زبان بازار و دفاتر است، به زبان عبری نیز صحبت می‌کنند."

در مورد هرات می‌خوانیم:

"در افغانستان بسیار کم ساختمان و یا آثار تأریخی را می‌شد پیداکرد که در وضعیت خوب قرارمی‌داشت ...

گفتنی‌ست که هرات امروز نمونۀ کوچکی از آن‌چه که این شهر در گذشته‌ها بود، است. درین شهر پیش از حملۀ مغل حدود یک‌ونیم ملیون انسان زنده‌گی می‌کرد. بنابر گزارش‌ها هرات باستان محلی با بازارهای بزرگ با ده هزار دکان، چندین هزار حمام و مکاتب فراوان بوده‌است."


همین‌گونه قندهار، زابل، کابل، بامیان، سمنگان و ... حتا تا امروز با خانه‌های گِلی، جاده‌ها و عمارت‌های جدیدی که بنیاد هندسی و مهندسی شهری ندارند، خالی از هر شکوهی به چشم می‌خورند.

نویسندۀ در کشورخداداد افغانستان صحنه‌یی از جنگ سوم افغان و انگلیس را – که وزیر جنگ و سپه‌سالار جبهه صالح محمد، آن‌گاه که فقط زخم کوچکی بر انگشت دست دارد، همراه با یاور نظامی‌ش محمدگل مومند میدان جنگ را ترک می‌گوید – در برگ 231 چنین به یاد می‌آورد:

"ظاهراً نصف نیروهای افغانی، یعنی شش هزار سرباز کشته شده‌بودند. سربازان به اندازه‌یی ترس خورده بودند که هر لاشخوار را که در آسمان می‌دیدند با هواپیمای جنگی اشتباه می‌گرفتند."

افسر سفرنامه‌نویس که همنشین و همخوان شاه امان‌الله هم بوده‌است، در پایان جنگ فقط از پیمان صلح انگلیس و افغانستان یاد می‌کند.
این‌ها گوشه‌های کوچکی از سوگنامۀ سرزمینی‌ست که به نگارش آمده‌است. سرزمینی که بلخ آن‌را مادر شهرها و کانون یکی از دیرینه‌ترین تمدن‌های بشری می‌دانند. سرزمینی که پس از قتل‌عام‌ها و ویرانگری‌های چنگیز و بازمانده‌گانش در خواب و خاموشی فرومی‌رود. نه آباده‌یی در آن سربلند می‌کند و نه سری برای آبادی بنیادی. برای آزادی اما خون ایستاده‌گان و آزاده‌گان بی‌شماری به زمین می‌ریزد و در فرجام، جامِ شاهان و فرمانروایان لبریزِ بادۀ مستی می‌شود که "به سلامتی" مردم سرمی‌کشند.

آن‌چه را که در سطرها و پشت سطرهای سفرنامه می‌توان یافت، تصویر پرتگاهی به نام کشور خداداد افغانستان است، سرزمینی که نه به بحر راه دارد و نه پیوندی با قطارهای آن‌سوی مرزهایش که شیپوری از جهان نو دارند.

در آخرین برگ سفرنامه، افسرِ سفرنامه‌نگار حکم قاطعی دارد که انگار "دور از کشور است که انسان متوجه نژاد و ملیت اصلی‌ش می‌شود." و آرزو می‌کند که افغانستان با احساس ملی و افتخار نژادی الگویی برای اتریش گردد.

برخلاف آن پنداشت است که مدتی پس از چاپ سفرنامه، آلمان و اتریش درفشِ فاشیزم را در میان شعله‌های آتش و دود، سالی چند برمی‌افرازند و برای خون، خون ملیون‌ها انسان را می‌ریزند ...

 

هنوز صدایِ عشق و جستنِ انسانِ آن کودک مهاجرِ پیش از طوفانِ آن‌سوی سده‌ها "خداوندگار بلخ" رها از بند زمان و مکان در گوش جهان بلند است.

 

 

 

عزیزالله ایما

سویس
آبان (عقرب) ۱۳۹۳ خورشیدی

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۷                           سال دهم                          عقرب           ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی           اول نوامبر ۲۰۱۴