قهار عاصی نامی ماندگار در شعر معاصر افغانستان، و صدای رسای غزل نوین
در این کشور محسوب میشود. جان باختن عاصی، درد بزرگی است که وحشت جنگ را
در هر ذهنِ بیداری تداعی میکند. سالمرگ عاصی بزرگ در هر میزان، به میزان
قابل توجهی حرفها و یادوارههایی در باره او را بر میانگیزد و
سوگسرودهایی را در دفتر بزرگ شعر امروز افغانستان به یادگار میگذارد.
اما در این میان، همیشه و بهویژه در روزهای نزدیک به سالمرگ عاصی،
قلمها خشن میشوند. یکی فلمی در یوتیوب میگذارد و ادعا میکند که عاصی در
جنگهای داخلی سالهای هفتاد اشتراک داشت و به سوی شهر و مردم شلیک میکرد
و دیگری علت مرگ او را به هر عاملی که سر راهش میآید، نسبت میدهد. در این
میان، یکی از عواملی که همهساله نام گرفته میشود، فرهاد دریا، هنرمند
صاحبنام و جایگاه افغانستان است. اگر فرهاد سوگوارهای مینویسد و یا هم
خاطرهای از شبانوروزان شیرینش با عاصی را مینویسد، لبهی تیز تیغ
انتقاد شماری از نویسندگان و شاعران بر گلویش گذاشته میشود و او را به
گونهی غیرمستقیم عامل مرگ عاصی میدانند – مرگی که بر اثر اصابت راکتی کور
در کنار عاصی، او را در یکی از نقاط کابل شهید ساخت و دریا را که فرسنگها
دور از او، تازه با درد غربت آشنا ساخته بود، یک دریا سوگوار کرد.
همه آنچه که تا امروز مورد بحث قرار گرفته، اتهاماتی بودهاند که از سوی
برخیها مطرح شدهاند و هیچگاهی نیز کسی به واکاوی این قضیه از طریق
برقراری تماس با فرهاد دریا و میترا عاصی (همسر قهار عاصی، که شاهد همه
ماجراها بوده است) نپرداخته است. اکنون که بیستمین سالروز مرگ عاصی را با
سوگ برگزار میکنیم، روزنامه ۸صبح خواست تا از طریق یک گفتگو به این ماجرا
بپردازد و قضیه را برای خوانندگان روشن بسازد. این گفتگو از جانب روزنامه
۸صبح با فرهاد دریا و میترا عاصی آنجام شده است.
۸صبح: نخستین بار محمدآصف رحمانی، یکی از شاعران هرات، در مقدمهی کتابِ
«هر بار که از دهکدهات مىگذرم» نوشت که فرهاد دریا دست عاصی را، در
هنگامیکه در ایران به سر میبرد و در تلاش رسیدن و پناه بردن به غرب بود،
نگرفت؛ عاصی ناگزیر شد بنا بر مشکلاتِ دستوپاگیر اقتصادى، دوباره با
خانوادهاش به کابل برگردد و در اثر اصابت راکت در کنارش، به شهادت برسد.
اینک در بیستمین سالروز شهادت عاصى مىبینیم که محمدکاظم کاظمى، شاعر و
پژوهشگر افغان نیز، به این قافله مىپیوندد و مىنویسد که عاصى مقدار پولی
نزد دریا داشت و در زمانى که در ایران سخت به آن نیاز داشت، دریا از پرداخت
آن پول انکار کرد، و همین مساله به عنوان یکى از علتهای برگشتش به کابل
گفته شده که بالاخره به شهادت او آنجامید. این قضیه چقدر واقعیت دارد؟
فرهاد دریا: آقاى محمدآصف رحمانى ماجرایى را بهنام «جفاى فرهاد دریا در
حق عاصى» قصه میکند. فردایش این افسانهى پرجاذبه، نقل مجالس میشود و
کسانى که بنابر دلایل سلیقهاى با من مشکل دارند، و یا در اوج بىخبرى شکار
این افسانهى عاطفى شدهاند، آوازهها را چاق و چاقتر میکنند و هر کسى
به فراخور نفرت و یا بىخبرى خود از اصل قضیه، گپِ نوى به آن میافزاید.
از روزى که رحمانى آن افسانه را به چاپ میرساند، من هر روز ایمیلها و
نامهها و کامنتها و حتا تلیفونهاى پر از نفرت میگیرم و صداى خود را
بلند نمیکنم؛ نفرتى که جناب آصف رحمانى و یکى دو دوست دیگر مسوول آن است
و من هرگز مستحق آن نبودهام.
راستى چه ضمانتى وجود دارد که اینسان که جناب آصف رحمانى مرا در یک
«محکمهى صحرایى» محکوم میکند، ایشان راست گفته باشد و من دروغ؟
براى آنکه از افسانه به حقیقت برویم، لازم است بدانید در آخرین گفتگوى
تلیفونى که من و عاصى با هم داشتیم، روى چه مسایلى صحبت کردیم. آن روز محور
تمام صحبتهاى ما را دشوارىهاى اقامتش در ایران، ختم ویزه، اذیت و آزار
پولیس جمهورى اسلامى، دلتنگى و بالاخره بىسرآنجامی او در آن کشور تشکیل
میداد. با وجود آنکه خودم نیز تازهمهاجرى بیش نبودم، برایش قول دادم تا
هر طورى شده زمینهى آمدنش به آلمان را فراهم کنم. از او خواستم اسناد لازم
و گذرنامه خود را به من بفرستد تا هرچه زودتر اقدام کنم. شاهد این
حرفهایم، خانم میترا و نیز نامههاییست که من به عاصى فرستاده بودم، و از
بخت بلند، هنوز هم نزد خانم میترا موجود است. در پایان صحبت، قرارهاىمان
را با هم گذاشتیم و خداحافظى کردیم. مدتى بعد به جاى کاپى اسناد و گذرنامه،
آخرین نامهى او را گرفتم که از غیرقابل تحمل بودن اقامتش در ایران حکایت
میکرد و نوشته بود «به شهر خود روم و شهریار خود باشم». در آن نامه از من
تقاضا کرده بود کتاب «از آتش از بریشم» او را در آلمان به چاپ برسانم. اگر
عاصى امید خود را از من کنده بود، پس چرا پیش از برگشت به افغانستان آخرین
کتاب خود را براى چاپ به من فرستاد- در صورتى که خوب میدانست چاپ کتاب به
ویژه در غرب براى یک تازهمهاجر، خالى از اشکال نیست و هزینهى بلندى نیز
دارد؟ بالاخره من آن کتاب را که توسط کاظمی ویرایش شده بود، به همکارى
تنگاتنگ برادر و رفیقم «یما یکمنش» و یک دوست دیگر در جمهورى سلواکیا چاپ
کردم.
و اما اینک شوربختانه محمدکاظم کاظمی، شاعر و پژوهشگر، کسى که هرگز تصور
نمیکردم با درایت و دانشى که دارد، دنبال «آوازهها» و روایتهاى دست دوم
و سوم برود و چنین قضاوت بزرگى را بر اساس چند روایت شفاهى آنجام دهد؛
هرگز هم تصور نمیکردم کسى مانند او حاضر شود چنین ماجرایی را مثلا در
«خبرگزارى فارس»، یکى از بزرگترین آژانسهاى خبررسانى ایران به چاپ و نشر
برساند و «بگو بشنوم تا چه شنیدهاى»ها را شامل «تاریخ شعر و ادب» سرزمین
آبایى خود، افغانستان، بسازد.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930705001227
او که دیروز گفته بود، عاصى بنابر دستتنگى از دریا پول طلب کرد؛ امروز
بى آن که نیازى داشته باشد، حتا از آصف رحمانى هم فراتر میرود و در
صفحهى رسمی فیسبوک خود مینویسد که [این بار] محمدعارف رحمانى (برادر
آصف رحمانى، نه آصف رحمانى) گفته است که عاصى براى وى گفته بود که، «… پولى
که نزد فرهاد دریا داشت و دریا در آن زمان در آلمان بود؛ عاصى مدتى پیگیر
این قضیه شد و از وصول این مبلغ در آن زمان ناامید شد… .»
بگذارید به افتخار و به جهر بگویم که آرى! من از عاصى قرضدار خیلى چیزها
چون دوستى، همکارى، محبت، برادرى و خوبى بودم و هنوز هم قرضدارش استم؛ قرضى
که پرداخت آن خاصه در نبودش، از توان منِ کوچک پوره نیست. با عاید خوبى که
در آن زمان عاصى از کار در جریدهى دهقان و چاپ آثار خود در رسانهها به
دست میآورد و زندگى مرفه که من در افغانستان داشتم، به خاطر ندارم ما
هرگز از همدیگر قرضدار «پول» بوده باشیم. خوشبختانه رابطهى ما خیلى
فراتر از دادوگرفت پولى بود.
حال اگر جناب کاظمی چیزی در دل ندارد و در گفتههای خود میخواهد صادق به
نظر آید، پس چرا برای شهادت آوردن و اثبات ادعای خود، فقط به روایت
«رحمانىها» بسنده میکند و حتا یک بار هم از توضیحات خانم میترا و من در
این ماجرا یادى نمیکند؟ این طرز قضاوتش، در صورتی که مرا یک راس یا یک
طرف این ماجرا میداند، خیلى جانبدارانه به نظر میآید.
غمانگیزتر آن است که کاظمیِ پژوهشگر در صفحهى رسمی خود در پاسخ به
علی حسینی(AliHussaini)که به گفتههاى کاظمی در مورد فرهاد دریا به
دیدهى شک نگریسته است، مینویسد، «حقیقت این است که من از جزییات اطلاع
تمام نداشتم! و آنرا به کسانى که بیشتر خبرداشتند، واگذار شدم» (که منظورش
از خانم میترا عاصى، فرهاد دریا و رحمانى است). وقتى جناب کاظمی گرامی
از «جزییات» این افسانه اطلاع تمام نداشت، آیا شایسته بود به عنوان یک
پژوهشگر صاحبنام و معتبر، آن را نه تنها در صفحهى رسمیخود، بلکه حتا در
«خبرگزارى فارس»، که از معتبرترین آژانسهاى خبرى در ایران است، نشر کند؟
فکر نکنم این شیوه میان همه پژوهشگران متداول باشد. با انتظارى که از کاظمی
به عنوان یک شخصیت مهم ادبى دارم، و اکنون که بانو میترا عاصى، همسر
عبدالقهار عاصى نیز اتهامی را که توسط رحمانى و کاظمی مطرح شده از
بنیاد تکذیب میکند، جا دارد تا آقاى کاظمی گزارش بىپشتوانهى خود را
تصحیح و یا حذف کند. افزون بر آنکه چیزى از شان او کاسته نمیشود، برعکس،
یقین دارم چیزى به بزرگى خود نیز میافزاید. اظهارات آقاى کاظمی و جناب
رحمانى باعث ایجاد نفرت و انزجار در برابر من شده است؛ نفرتى که سالهاست
از فیض ایشان و آقاى رحمانى از آن رنج بردهام … نفرتى که هرگز مستحق آن
نبودهام!
آقای ویسالدین نجات که در زمان اقامت عاصی در ایران، کارمند سیاسی سفارت
افغانستان در آن کشور بود، و نیز میزبانی رسمی عاصی را-الی زمان طی مراحل و
چاپ کتب اشعارش- به عهده داشت، در صفحهی رسمی خانم میترا عاصی، علت خروج
عاصی از ایران را مشکل ویزه، کنار نیامدن با «حاکمیت ارتجاعی» ایران و کشش
وطن ذکر کرده است. آقای نجاب مینویسد: «… عاصی مرد آزاده بود و زندگی
مشروط را قبول نداشت. وی شرایط ناگوار و ناامن کشور را بر زندگی با قیدوشرط
ترجیح میداد. اگر زندگی مشروط حاکمیت ارتجاعی و فرهنگدزد ایران را قبول
میکرد، زمینههای رفاهی زندگی بهتر از غرب برایش مهیا میکرد… .»
https://m.facebook.com/harirmji?fref=ufi&feed_ufi=comments
از نوشتهى یما ناشر یکمنش که در توضیح بر نوشتهى کاظمی در صفحه
فیسبوک خود نشر کرده است، نقل قول میکنم «… وقتى کسى ویزه نداشته باشد،
چگونه میشود گفت که یکى از دلایل رفتن او نداشتن پول بود؟ با پول میشد
ویزه خرید؟ گفتن در مورد تنگدستى و بیپولى عاصى کاری درست، ضرورى و بهجا
بوده اما ارتباط دادن آن با برگشت عاصى، در صورتى که واضح است که ایران
برایش ویزه نداده، منطقى نیست!»
https://m.facebook.com/kaakataighoon
رحمتالله بیگانه، مدیر رادیو آموزگار، یکى از دوستان نزدیک عاصى و من
که در روز واقعه یکجا با عاصى زخم برداشت، در گفتگویی با هفتهنامه نوروز
میگوید، «عاصى با دلتنگى از ایران برگشت و نظامیان ایرانى را به باد
انتقاد میگرفت… .»
https://www.facebook.com/mohammadharoon.majidi/posts/355062274654402
عزیزى به نام فراز (Faraz Nashibi) در صفحهى یما ناشر یکمنش مینویسد
«… جناب کاظمى، این عادلانه نیست! شما که براى اثبات حرف دیگران از یکمنش
فلم و مدرک میخواهید، براى اظهارات خود (در مورد عاصى و دریا) چه مدرکى
جز «حرفِ هوا» دارید؟.. .»
جناب فراز دقیقترین سوال را از آقاى کاظمی پرسیدهاند که جز ادعاى
خاطرهى یک خلوت با عاصى عزیز، چیزى در دست ندارد. بهتر نیست به جاى گوش
دادن به «باد هوا»، به مدارک و اسناد و نامههایى که به قلم خود عاصى نوشته
شده، مراجعه کنیم؟
تعجب میکنم آن چگونه ماجرا بود که تمام ایران و افغانستان از آن آگاه شد،
و کسانى نیز گویا آن را با گوش خود از عاصى شنیده بودند، اما میترا عاصى،
رفیق زندگى قهار عاصى، کسى که زخم شهادت او را بیشتر از هر کس دیگر در تمام
ایران و افغانستان بر گرده برداشته، به صراحت آن را تکذیب میکند و از آن
اطلاعى ندارد؟! من بیشتر از این حرفى ندارم!
گپ آخر که عاصى را، سیلى بیرحمانهى مامور انتظامی و پولیس جمهورى
اسلامى، در حالى که ویزهى اقامتش تمام شده بود، از ایران بیرون راند، و
آتش گلولهى کسانى او را در وطن خودش به خاک و خون کشانید که عاصى سالها
براى آنان سروده بود!
۸صبح: خانم عاصی، شما هم شاهدِ زندهی این ماجرا هستید. آنگونه که از
عاصی روایت میشود، پس از برگشت دوباره به کابل، گفته بود که غم غریبی و
غربت را نمیتواند برتابد و میخواهد به شهر خود برگردد و شهریار خود باشد.
اصل قضیه چیست؟
میترا عاصی: سلام به هموطنان عزیزم و تشکر از ۸صبح که مرا به این مصاحبه
دعوت کرد. میخواهم در آغاز، کوتاه و مختصر، در رابطه به سفر عاصی، من و
مهستی به ایران بنویسم. چون سفر از ما بود، اما سفرنامههای متفاوت را
دیگران نوشتند.
ما در ۶ جدی ۱۳۷۲ صاحب دختری شدیم که درست در پنجروزگیاش جنگهای شدید
داخلی میان مجاهدین در شهر کابل در گرفت، و با اولین راکتی که به عقبِ بلاک
ما واقع در مکروریان سوم اصابت کرد، مهاجرت ما آغاز شد. به کارته پروان که
منطقهی امنتری بود، به منزل پدرم محمدهاشم ارشادی پناه بردیم و جاگزین
شدیم. عاصی دو-سه ماه اول منتظر بهبود وضع امنیتی کابل و برگشت صلح و ثبات
بود؛ ولی میدید که هر روز وضع بدتر شده میرود و بالاخره تصمیم گرفت تا
بهخاطر چاپ کتاب، که در آن زمان در افغانستان ناممکن بود، به کشور همسایه
ایران مسافرت کند. در مدت چند روز پاسپورت و ویزهاش را تنظیم کرد و در ۱۷
حمل سال ۱۳۷۳ راهی هرات وسپس به ایران شد.
خانواده من هم به خاطر ناامنی بار سفر بستند تا به اسلامآباد بروند؛
جایی که اکثر اعضای خانواده مادرم زندگی داشتند، و من با آنها رهسپار پا
کستان شدم. ۲۹ حمل تلیگرافی از عاصی رسید و دو شب بعدش تلیفونی حرف زدیم.
فهمیدم خیلی دلتنگ ما شده- مخصوصا دلتنگ دختر ۴ماههاش. تصمیم بر این شد که
ما هم نزدش برویم. با شناختی که عمهام در سفارت ایران در پاکستان داشت،
ویزهی زیارتی ایران را اخذ کردم و از طریق تفتان به مرز زاهدان رسیدم،
تاریخ ۲۷ ثور بود.(تاریخها را از سببی مینویسم تا نشان دهد دقیقا ما چه
مدتی را در ایران مسافر بودیم و البته تاریخها را از روی کتابچه خاطرات
روزانهام از آن سالها برداشتهام) البته در این سفر سخت ممنون مادر و
برادر عزیزم هستم که مرا تا مرز همراهی کردند. عاصی با دوست عزیز، فرهنگی
محترم رحیم غفاری-که در آن زمان در زاهدان زندگی میکرد- به پذیرایی ما
آمدند؛ همان روز پس از صرف شام از زاهدان راهی مشهد شدیم. ۲۸ ثور به مشهد
رسیدیم؛ در جریان راه عاصی به من گفت که در منزل یکی از دوستان فرهنگی
اقامت میکنیم. ایشان لطف کردهاند و اتاقی در طبقه پایین منزلشان در
اختیار ما قرار دادهاند و باید وسایلش را تهیه کنیم تا مزاحم سفره دیگران
نگردیم. گفتم چرا به خانه برادرت نرفتی؟ گفت: نشد، بعد میرویم.
عاصی برادری در ایران داشت که سالهای خیلی متمادی آنجا زندگی میکرد و
در سالهای آخرِ قبل از عیادت ما از ایران، با یک خانم ایرانی ازدواج کرده
بود. قرار بود ما به منزل ایشان برویم؛ ولی برایم توضیح داد که وضع زندگی
خوبی ندارند و نمیخواهد با عث اذیتشان شود. البته ما دو-سه بار برای
چندین شب از آنها در تهران عیادت کردیم. دو روز پس از رسیدن ما، یعنی اول
جوزای ۱۳۷۳، برای شرکت در محفل شعری که در قزوین برگزار میشد، راهی تهران
شدیم. دوم جوزا حوالی ساعت دوی بعد از ظهر به دانشگاه امام خمینی رسیدیم.
بعد از ختم محفل، مهمان محترم سلطانحمید سلطان استاد افغان در دانشگاه
امام خمینی بودیم که آن شب خانوادهشان خیلی به ما محبت کردند. ۳ جوزا
دوباره به تهران برگشتیم و به منزل برادر عاصی برای دو شب ماندیم. ۵ جوزا
دوباره مشهد بودیم که این بار الی اول سرطان را در مشهد گذراندیم. از اول
سرطان الی ۱۲ سرطان را تهران بودیم در منزل برادر عاصی، و ۱۲ سرطان مهمان
محترم نجات در سفارت افغانستان شدیم.
۷سنبله آخرین روز اقامت ما در مشهد و در کل در ایران بود و همان شب را
مهمان آقای کاظمی بودیم. ۸سنبله با تاکسی دربست راهی هرات شدیم. در حقیقت
تمام جریان سفرعاصی بیشتر از ۵ ماه نمیشود و ما توانستیم ۳ بار ویزه خود
را تمدید کنیم که بیشتر از آن امکان نداشت. توصیههای دوستان عاصی برای
مهاجر شدن ما در ایران به جایی نرسید؛ چون تا آنجایی که به من گفته بود،
او اصلا نمیخواست در ایران مهاجر شود، و میگفت «اگر نتوانم از نوک قلمم
زندگی کنم، بهترین جا برای من وطنم است».
فرهاد دریا در اولین نامهای که به آقای ویسالدین نجات عنوانی سفارت
افغانستان نوشته بود، از آمدن عاصی به ایران بینهایت شاد شده و تذکر داده
بود که نشانی یا شماره تلیفون او را برایش بدهد. البته در جریان بودوباش
ما، نامه مفصلی هم فرستاد که آنرا با خود دارم. در آن نامه، از عاصی صبر و
حوصله و در ضمن از هر دوی ما مدارک تحصیلی و اسنادی که برای آینده ما کمک
میکرد، در خواست کرده بود.
ما در مدتی که درایران بودیم، بر علاوه کارهایی فرهنگی عاصی و تنظیم
کتاب برای چاپ، به سیر و سیاحت نیز پرداختیم. به زیارت مرد سخن، فردوسی
رفتیم و از پارکهای تفریحی لذت بردیم. یادم هست در راه سفر به تهران با
خانوادهای ایرانی در بس آشنا شدیم که ما را به خانهشان دعوت کردند که
عکسهای پرخاطرهای هم از آن سفر داریم.
از فرهاد دریا مقداری پول دریافتیم که در کنار پول حقالزحمه کارهای
فرهنگی نهچندان چشمگیری که آغای کاظمی از آن یاد کردهاند، آن چند ماه را
سپری کردیم. از عکسالعمل فزیکی پاسبان با عاصی پس از خواندن نوشته آقای
کاظمی باخبر شدم و از زبان عاصی همچه چیزی را نشنیده بودم. ولی دقیقا
میدانستیم که مهاجرین در ایران شرایط جالبی نداشتند و البته از زندگی
پرمشقت مهاجرت کی نمیداند؟ همه به نحوی مشکلات خود را داشتند و برای توقع
بیجا جایی وجود نداشت. حال که من خودم در مهاجرت بهسر میبرم خیلی خوب
میتوانم درک کنم زندگی در غربت یعنی چه. ما آن زمان حتا در کشور خود غریبه
بودیم و در آن شرایط دشوار از محلی به محلی با هزار دلهره و ترس راه
میرفتیم، پس چرا گله از دیگران کنیم. برای رسیدن به جایی و مقامی در دیار
غربت باید از هفت خوان رستم گذشت… .
عاصی به من هرگز از بیوفایی فرهاد دریا- یا اینکه او زیر قولی زده
باشد- حرفی نزده بود. بر عکس قبل از برگشت از ایران برایم گفت «بهتر است
برویم هرات بمانیم تا اگر کارهایی سفر ما را فرهاد سر و سامان داد،
بتوانیم راحتتر برگردیم و مجبور نشویم از کابل بر گردیم؛ چون فاصله برگشت
ما از هرات کوتاهتر خواهد بود تا برگشت از کابل به ایران. در ضمن مجبور به
اخذ و تمدید ویزه هم نمیشویم.» با این امیدواری روانه هرات شدیم. در هرات
دوستی داشت به اسم قاسم (برادر نوذر الیاس، دوست شاعر عاصی) که قرار شد
آنجا مدتی بمانیم؛ ولی بدبختانه وقتی به هرات آمدیم، دوست عزیزش به ایران
رفته بود و امکانات ما در آنجا نامناسب بود. خلاصه قسمت نبود ما در هرات
که کشور خود ما هم بود بمانیم و بر گشتیم کابلجان.
۱۰سنبله ۱۳۷۳ ما به وسیله طیاره نظامی از هرات با پرداخت پول هنگفتی به
بگرام و از آنجا کابل رسیدیم. در کارته پروان منزل والدینم زندگی
میکردیم؛ چون هنوز وضع خراب بود و کسی جرات زندگی در مکروریان را نداشت.
شوربختانه ۶ میزان برای دیدار دوستانش از خانه بیرون شد و در منطقه باغ
بالای کابل مورد اصابت راکتهای کور که برادران مجاهد ما به سوی همدیگر
پرتاب میکردند قرار گرفت و در دم، جانش را به جانآفرین سپرد. من اصلا
نمیتوانم مهر تصدیق بر حرفهایی که خودم نشنیدهام بزنم و آنچه را که
حقیقت است هم چشمپوشی نمیکنم.
اینها را نوشتم تا بدانید که سفر ۵ماهه عاصی، که ۴ ماه کمترش را با
خانوادهاش گذراند، نمیتواند آنقدر دغدغهبرانگیز باشد که رسانهها و
اشخاص از آن قصه و داستان بسازند. نمیخواهم حرفهایم به جاهایی باریک
بکشد، چون اگر بنویسم چه روزهایی را که از دست هموطن خویش در وطن خویش
دیدم و دیدیم، بر سیلی همسایه شکر خواهیم کرد. خلص کلام، به نظر من عامل
مرگ عاصی و میلیونها تنی چون عاصی، تنها و تنها هموطنان ناخلف و بیاحساس
خودش بودهاند و بس.
۸صبح: آقای دریا، شما بیشتر از هرکس دیگر از عاصی یاد میکنید. با این
همه بیشترین درد را از اتهاماتی که به شما در رابطه با بیمهریتان نسبت به
عاصی بسته شده است، کشیدهاید. چرا کسانی با اصرار ادعا دارند که دریا به
عاصی هیچ کاری نکرده است؟
فرهاد دریا: ما ملتى با حافظهى تاریخى کوتاه استیم و زود فراموش
میکنیم. آوازهها را بیشتر از حقیقتها استقبال میکنیم و خیلى زود
مسحور ماجراهاى منفىگرایانه میشویم. شرمم میآید اگر بگویم براى
آنیار، چهها کردهام. براى لحظهاى، دوستىام را با عاصى کنار میگذارم.
او به عنوان یک شاعر و یک انسان بزرگ، ارزشی بود که هر که برایش هر چه
کرده، کم بوده؛ او شایستهى بیشتر از اینها بود! من کسى نبودهام که یاد
او را فقط در سالگشتهاى شهادتش تازه کنم؛ چنانکه دیگران میکنند. در
دهسال نخستِ مهاجرتم که دسترسى به آثار عاصى براى عاشقان شعر در غرب امکان
نداشت، شاید برابر با رقم تیراژ آثار چاپ شدهاش، کتابهاى او را به منظور
پخش میان فارسى زبانان افغان و ایرانى و کتابخانهها در اروپا و امریکا
«فوتوکاپى» و تکثیر کرده باشم. اولین آلبوم آهنگهایم در مهاجرت به نام
«بیگم جان»، با تصویر، ذکر خیر و سپاسگزارى از عاصى رونمایى شد. کتاب «از
آتش از بریشم» او را چاپ و پخش کردم، نخستین سالگشت شهادتش را با جمعى از
فرهنگیان صاحبنام چون زندهیاد استاد احمد جاوید، پویا فاریابى، عسکر
موسوى، زندهیاد بیرنگ کوهدامنى … در لندن تجلیل کردم. دوستدارانم هیچ
کنسرت مرا در غرب و هیچ مصاحبهى مرا در رسانهها به خاطر ندارند که خالى
از ذکر نام و جایگاه عاصى و یا حداقل خالى از یکى دو حکایت او بوده باشد…
بالاخره من به عنوان یک هنرمند موسیقى، بیشترین آهنگها و سرودها بر
اشعار و تصانیف و ترانههاى عاصى را خواندهام؛ سرودهایی که هر روز تکرار
میشود و سالهاست نام عاصى و دریا را در خاطرهها زنده نگهداشته است.
براى ما هر دو – که با دو سه سال تفاوت، شعر و موسیقى را همزمان در
رسانههاى رسمیآغاز کرده بودیم – آن سرودها و آهنگها نام و اعتبار
فراوان به ارمغان آورد. این یادداشتها شمهاى از کارهایى است که من تنها «براى
خاطر خودم» انجام دادهام نه «براى عاصى»، که حرفهایم را اشتباه نخوانید!
افغانستانى که خود در آتش جنگ میسوخت، نتوانست براى قهار عاصى آنچه را که
حق او بود، برایش بدهد، من که فقط یک شهروند کوچک و مهاجر بودم، جز آنچه
کردم و هنوز هم انجام میدهم، چیز بیشترى از توانم بر نمیآمد. با اینهم
فراموش نکنیم که بخش خیلى کلان این تصور آزاردهنده، میوهى ماجرایى است که
با اظهارات جنابان رحمانى و کاظمی ایجاد گردیده است. زیرا پیشتر از آن،
مردم دوستى ما دو تن را – چنانکه بود – صاف و بىغش میدانستند، معصومیت
آن دوستى را دوست میداشتند و به همدیگر مثال آن را میدادند. اظهارات
بىاساس و بىریشهى این دو عزیز، آیینهى دوستى عاصى و من را در چشم شمارى
از دوستداران هردوى ما مکدر کرد.
۸صبح: این سوال متوجه هردوی شما میشود. چرا تا امروز در بارهی این همه
حرفهایی که در مورد عاصی و دریا میگویند و بیشتر برای تخریب اعتبار و
جایگاه قهار عاصی و فرهاد دریا صورت میگیرد، خاموش بوده و چیزی نگفتهاید؟
میترا عاصى: من سالهای زیادی از خیلی جریانها و آوازهها بیخبر بودم.
شنیده باشید که میگویند مرده به یک راه میرود، زنده به هزار راه. من از
مصیبتهایی که بعد از شهادت عاصی دستوپاگیرم شد اینجا چیزی نمینویسم.
ولی اگر عمر باقی بود، زندگینامهی خویش را در کتابی شرح خواهم داد. فرار
از بندهای سنتی- که برای دختران سرزمین من نه تنها کار ساده که گاهی
ناممکن است- برایم آسان نبود و تا زمانی که توانستم برای خود کسی شوم و
برای دخترم همهکس، سالها زیادی سپری شد؛ ولی من هر گاه به خبر یا سخنی
ناپسند و بیجا در بارهی عاصی بر خوردهام، سکوت نکردهام. مثلِ پخش فلم
مستندی که در رابطه به عاصی از طریق تلویزیون صبا درست شده و در آن اشاره
به خیلی مسایل خصوصی شده بود، موضع گرفتم و اعتراض خود را رسما نوشتم؛ اما
اصلا از آن نه جایی یاد شد و نه از اشخاص مسوول جوابی گرفتم.
در رابطه به حرفهای آصف رحمانی در مورد فرهاد دریا و عاصی هم، تا زمانی که
فرهاد برایم زنگ زد، چیزی نشنیده بودم. عاصی برای من همچه حرفی نزده بود.
باید بگویم که نه از کتاب خبری داشتم، و نه از خبری که در کتاب نشر شده
بود. خواستم تکذیبنامه بنویسم، ولی فرهاد دریا نخواست این کار را کنم- به
علت بیاهمیت جلوه دادن خبر.
این اواخر از برکت فیسبوک و دنیای پیشرفته و مدرن انترنتی، از خیلی چیزها
باخبر شدهام. به خصوص در بیستمین سالگرد شهادت عاصی و آنچه راجع به سفرِ
ما در ایران نوشته شده بود، حرفهایی خواندم که خیلی اذیتم کرد و از روی
این نوشتهها حس کردم که ما هر روز روی سفرهی این و آن بودیم و گویا عاصی
آدم مجبور و محتاجی بوده که به هر در میکوبیده تا به مقصد برسد. این
بهنظرم بیانصافیست. او افتخار و عزتش را به هیچچیز و هیچکس نمیفروخت.
این حد اقلِ آن چیزیست که در موردش در آن یکونیم سال زندگی مشترک
میدانم.
در کشور من، ساختن و بافتن حرف دروغ، کار نوی نیست؛ ولی میبینم که در
پینه کردن و پیوند دادن فلم دروغ بهنام آدمهایی که مردهاند و نمیتوانند
از خویش دفاع کنند نیز دست کم نگذاشتهاند. من نه تنها فلم منتشرشده از
عاصی را- که گویا به مردم شهر از کوهی نشانه میرود- دروغ میدانم بل به
اندازه سر سوزن باور نمیکنم شخصی که در فلم است، عاصی باشد. من لازم
ندیدهام در مورد یک خبر جعلی از انسانهای بیخرد که حالا با «فوتوشاپ» هم
خود را خویشاوند بارک اوباما و امیتابچهن میتراشند، داد و واویلا کنم.
تکنالوژی امروزه با دقت صددرصدی ثابت میکند که این فرد هیچ شباهتی با عاصی
ندارد و باید حدس زد که مروج اینگونه فلمها آنهاییاند که اگر در مسکو و
یا پشاور باران بگیرد، در کابل چتری بهسر میگیرند.
فرهاد دریا: اشتباه من در آن بود که وقتى آقاى آصف رحمانى افسانهى خود
را به نشر رسانید، ترجیح دادم خاموش بمانم. لازم ندانستم با پاسخم، آن
افسانه را بیشتر از حد معمول کلان کنم. چون میدانستم حقیقت ندارد و زندگى
هنرمندان موسیقى در جهان، همیشه مالامال از اینگونه افسانهها و آوازهها
بوده است.
اما طورى که همه شاهد بودیم، محاسبهى من در خاموش ماندن، اشتباه بزرگى
بود. در نتیجه کسانى که از حقیقت قضیه آگاه نبودند، خاموشى مرا حمل بر
حقیقت داشتن آن روایت کردند. من از فرط سادهدلى و اعتماد به حقیقت، عمق
چاهى را که برایم «کنده» شده بود، درست حدس نزده بودم.
بعد از نشر نوشتهى آقاى رحمانى در بىبىسى آنلاین، با خانم میترا عاصى در
آن مورد صحبت کردم. او به غایت عصبانى شد و گفت: «اصلا از چنین چیزى اطلاع
ندارم. عاصى هرگز چیزى را از من پنهان نمیکرد. بهزودى به جواب رحمانى
خواهم نوشت.» و من اما در آن زمان مانعش شدم- که اى کاش نمیشدم!
۸صبح: دریای گرامی، ممکن نامههایی را که میان شما و قهار عاصی رد و بدل
شده، در اختیار داشته باشید؛ دلیل برگشت عاصی به کابل چی بود؟
فرهاد دریا: از اولین نامهاش در ایران که مست و شوخ و شنگول و امیدوار
معلوم میشد، تا آخرین نامهى او که برگشت محزونش را خبر میداد، اُفتِ
دردانگیزى دیده میشود. در اولین نامههایى که از مشهد به من فرستاد، کمر
به آن بسته بود تا حتا زمینهى سفر و اقامت مرا هم از آلمان به ایران مهیا
کند.
بعدها وقتى مشکل اقامت، معیشت، ویزه، شرایط کار و برخورد اهانتآمیز
مقامات دولتى و نظامی جمهورى اسلامی ایران را با استخوانهاى خود تجربه
کرد، در نامهى دیگرى به من نوشت: «… اینجا همانند دیگر افغانها زندگى
دارم. عایدى نیست، اجازهى کار ندارم، مراکز فرهنگىشان در گام اول از آدم
وطنفروش و جاسوس میسازند …» و نامهاش را با این رباعى پایان داد:
زین مرحلهى خرابِ کوتاهِ کنون
با چند ترانه با دو سه آیهى خون
مارا سفرى فتاده دشوارگذار
بدرود بنفشه الوداع آذریون
و بالاخره، در آخرین نامهاش مینویسد: «من به همان پیمانه که توانایى
داشتم، از عهده دورماندن برآمدم؛ باقى را نمیتوانم. کششهاى خاک و وطن و
اینها خیلى دستوپاگیرم است. بناءً یا على میروم کابل…»
(تصویر بخشى از آن نامه)
۸صبح: خانم عاصی، شما شرح زندگی عاصی را حداقل از یک زاویه بیشتر از
دیگران میدانید. دوستی و نزدیکیای که میان عاصی و دریا قایم شده بود،
چقدر در زندگی خصوصیتان از آن یاد میشد و پس از رفتن دریا به غرب، قهار
چه حسی داشت؟
میتراعاصى: عاصی رابطه خیلی خاص با فرهاد داشت و در مدت کوتاه زندگی
مشترک ما، کمتر روزی بود او از فرهاد یاد نکند. نامههایی بینشان تبادله
میشد که با شعر شروع و با شعر ختم میگردید. شوخیهای بامزه دو رفیق و
رازونیازهایی که کمتر کسی با نزدیکانش در میان میگذارد- مگر با رفیق. من
با فرهاد دریا تنها به عنوان یک هنرمند معرفی بودم اما بعد از ازدواج با
عاصی، با خانوادهی فرهاد معرفی شدم. به خصوص با مادر عزیزش -که تا حال
مثلِ مادر مهربان از حالم میپرسد- رابطهای تنگ داشتیم و عاصی ارادت خاصی
به خانواده فرهاد داشت. از شبنشینیها و روزهای شعر و موسیقی برایم قصه
میکرد. از شوخیها و بذلهگوییهایشان و از دوستی عمیق و تنگاتنگشان و
از آرزوهایشان چنان قصه میکرد که حس میکردم تمام لحظاتشان را من هم با
آنها زندگی کردهام.
جای خالی فرهاد را در کنارش آن سالها خیلی حس میکرد، ولی امیدوار بود
که روزی دوباره با هم میبینند و باز هم یکدیگر را مکمل میکنند. (به نظر
من یک شاعر و موزیسین مکمل همدگراند و جای یکدگر را نمیگیرند.)
۸صبح: آقای دریا، شما در این اواخر کرونولوژی دوستی و همکاریتان با
قهار عاصی را در یک نوشته در سایت بیبیسی نشر کردید که برای شمار زیادی
از خوانندگان زیاد جالب و باارزش بود، اما همین روایت از دوستی و همکاری،
زمینههایی برای تفسیرهای انتقادآمیز نیز در شبکههای اجتماعی از سوی
برخیها به دنبال داشت. شما چی میخواستید بگویید و دیگران چی خواندند؟
فرهاد دریا: من در آن نوشته از «قهار» و «فرهادِ» سى سال پیش حرف
زدهام، نه «عاصى» و «دریا»ى امروز! از روزهایى گفتهام که ما فقط دو جوان
و جان پر از هیجان اما خام بودیم و عشقهپیچان خوابهاى بزرگى، گِرد
کوچکىهاى ما تنیده بود. در آن نوشته با عنوان درشت عاصى؛ نیلوفر وحشى در
تالاب تُنُکِ «ترانه»، چنان که از عنوانش نیز هویداست، روى سخنم با عاصى
«ترانهسرا» یا «مصنف» بود، نه عاصى «شاعر». «ترانهنویسى» و «سرایش شعر»
مثل سیاه و سفید از هم فرق دارند. وقتى میگویم براى عاصى، ترانه «فرمایش»
میدادم و میخواستم چنین و یا چنان بنویسد، هرگز بدان معنى نبوده که
گویا عاصى نمیدانسته چه بنویسد و یا گویا من عاصى را «دیکته» میکردم
چگونه «شعر» بسراید. «شعر» دیکته نمیشود، در حالى که «ترانه» در تمام
جهان فرمایش داده میشود.
به گونهى نمونه، من آهنگى را کمپوز میکنم که هنوز کلام ندارد. وقتى
به منظور نوشتن کلام بر آن کمپوز، با یک مصنف یا ترانهساز صحبت میکنم،
باید برایش شرح دهم که وزن آهنگ من چیست، چند هجاى طویل و چند تا کوتاه
دارد، کدام گونه واژهها و کلمات در آن زیباتر جا میافتد، راگ آن چیست و
چه ویژگىها و چه رنگ دارد، شاد است، محزون است، حماسى است، عاشقانه است،
صوفیانه است، رقص و پاکوبى دارد، ممکن است بگویم در بارهى «چى» و حتا «کى»
باشد… . قرنها همکارى در جهان میان آهنگساز و مصنف یا lyricist به همین
شیوه معمول بوده و حرف نوى نیست. اینکه براى شمار زیادى از عزیزان در
افغانستان تازگى دارد، بیشتر به دلیل نو بودن پدیدهاى به نام تصنیف و
پیشینهى کم آن در موسیقى افغانى است. اما این شرح و این توضیح، هرگز به
معنى کوچک جلوه دادن ترانهسرا نیست. اینکه عاصىِ ترانهسرا، در اصل شاعر
بود، نه قصور من، بلکه فقط یک تصادف زیبا بود.
۸صبح: خانم عاصی، شما ممکن متوجه شده باشید که در سالگشت مرگ عاصی،
شماری با استفاده از ویدیویی، اتهامی به عاصی بستند که گویا در حال شلیکِ
گلوله است و در جنگهای داخلی نقش داشته است. با آن که این ویدیو به عاصی
نسبت داده شد، اما برخی از دوستان عاصی دست داشتن عاصی را، و شباهت عاصی را
با کسی که گلولهباری میکند، رد کردند. شما در این مورد چه میدانید؟
میتراعاصى: قبلا به این سوالتان اشاره کردم. عاصی هر چه میتوانست
باشد، آدمکش نمیتوانست باشد. او آدمِ احساساتی بود، پرخاشگر بود و
اندکرنج، ولی او درد را میشناخت و با آن زندگی کرده بود. عاطفی و مهربان
بود و هرگز نمیتوانست جان کسی را بگیرد و به کسی شلیک کند. بهخاطر داشتن
ریشوسبیل نمیشود کسی را متهم به کار ناکرده کرد و برچسپ قاتل بر او زد.
۸صبح: جناب دریا، اگر امروز عاصی زنده میبود، چه جایگاهی در زندگی شما
میداشت و چه تاثیری میتوانست روی هنرتان بگذارد؟
فرهاد دریا: چه زیبا میبود! واضح است که در آن صورت دوستىها و
همکارىهاى ما همقدِ عمر ما بزرگ میشد و ما دو یار، میدانهاى بیشترى
را در کنار هم میدرخشیدیم، با هم میآفریدیم و در کنار همدیگر پیر
میشدیم. جایگاه عاصى در دل من، در نبودش به همان قوت قدیم باقیست و هنوز
هم چشمهاى روشنِ چون خورشیدش را میبینم که با محبت به سویم خیره شده است
و لبخند بىریایش را، که هواى کوهستانهاى سخت و بلند دارد، نثارم میکند.
۸صبح: خانم عاصی، چندی پیش، جمعی از شاعران و هنرمندان به مقبره عاصی
رفتند و مراسم یادبود از او برگزار کردند. با این که عاصی جایگاه بزرگی در
ادبیات افغانستان دارد، اما مقبرهاش هنوز از آن شانوشکوهی که شایسته
عاصی باشد، برخوردار نیست. چرا تا امروز مقبره عاصی، باشکوه اعمار نشده
است؟
میترا عاصى: این سوال را باید از مقامات محترم دولتی میکردید، چون
باری، من هم از مقامات بلندپایه همین سوال بیجواب را پرسیده بودم. در
کشوری که صدها منار و بنای یادگاری حتا به قاتلان مردم کشورم ساخته شده و
هنوز این سلسله ادامه دارد، نتوانستهاند برای یک شاعر شهید، که تا لحظه
مرگ برای مردم و ملتش سرود، بنای یادگاری بسازند یا مقبرهاش را باشکوه
اعمار کنند.
۸صبح: دریای گرامی، «شعر عاصی، آواز دریا» سلسله مقالاتی بود که سالها پیش
از امروز در مجله سباوون در کابل نشر میشد. امروز که سالها از آن
روایتها میگذرد، شما چقدر خودتان را وامدار عاصی میدانید؟ و یا شاید
بهتر باشد بپرسم از شما دو تن، کدام یک باعث شهرت و نامآوری برای دیگرتان
شدید؟
فرهاد دریا: این سوال دو رُخ دارد. یکى رُخ عام که به این ارزشها بیشتر
به چشم سرگرمی یا «entertainment» نگاه میکند و من کارى به طرز فکر
آنها ندارم. رُخ دیگر، نگاه یک پژوهشگر اهل کار است که آن را نیز به اهلش
میسپارم تا اگر تاریخ موسیقى و شعر معاصر افغانستان ایجاب میکرد، به
واکاویاش بپردازند. همه میدانیم که جایگاه اصلى قهار عاصى شاعر را
شعرهایش تامین میکند که من از آن شعرها خیلى کم در سرودهایم استفاده
کردهام، و برعکس، بیشترینه ترانهها و تصنیفهایش را آهنگ ساختهام. پس
نمیتوانیم ادعا کنیم که سرودهاى فرهاد دریا عاصى را به شهرت رسانید. به
همین صورت، اگر شهرت و نام من تنها محصول اشعار و ترانههاى عاصى میبود،
پس من که بخشى از شهرتم را از سرودهاى پشتو و ازبکى و گویش هزارگى دارم، و
نیز سالهاست روى ستیژهاى خرد و بزرگ جهانى برآمدهام که نه فارسى و نه
درى و نه پشتوى ما را میفهمند، چه بگویم؟
درست است که در آغاز شمار قابل توجه کسانى که «شعرخوان» نبودند و بر سبیل
عادت، شعر را تنها از طریق موسیقى میشنیدند، براى نخستین بار از طریق
آهنگهاى من با نام عاصى آشنا شدند، که این میتواند یک تصادف شیرین باشد.
اما این تصادف هرگز چنین معنا نمیدهد که اعتبار عاصى، در گرو سرودهاى
دریا بود. با کمال افتخار میگویم که دوستى عاصى و من براى من و هنر من
دستآوردهاى پرارزشى داشت. در یک کلام، جاى هیچ حرفى نیست که هردو در
ساخته شدن و شهره شدن همدیگر نقش داشتیم. ولى بدون شک، هرگز تمام دلایل
شهرت و نام و اعتبار یکدیگر نبودیم.
۸صبح: خانم عاصی، همین سوال را از شما هم میپرسم: به نظر شما، نام و
شهرت عاصی و دریا چقدر به همکاریشان با یکدیگر رابطه داشت؟
میترا عاصى: شعرهای عاصی که جنبههای حماسی و تغزلی داشت، کمتر برای
سرودهای دریا مناسب بود؛ ولی دوبیتیها و سرودههایی که در قالب آهنگهای
فرهاد دریا آمده است، رابطه تنگاتنگ شعر عاصی و صدای دریا را میرساند. هیچ
فردی یکشبه قهرمان نمیگردد و به شهرت نمیرسد. عاصی مثل همه آدمها شعر
را مزه کرد و جوید و قورت داد تا توانست خوبتر هضمش کند و برایش جاافتاده
شود. فرهاد دریا هم اولین تجربههایش خالی از بیرنگی نبوده ولی با گذشت
زمان، رنگ و رخ و تازگی گرفت و تا هنوز این تازگی جاریست. به نظر من هر
پدیده را در زمانش باید به داوری نشست. بیستوچندسال قبل عاصی و دریا کنار
هم شانهبهشانه راه میرفتند و حال فرهاد تنها قدم میزند. هر دو زمان،
جای پایش را در تاریخ هنر و فرهنگ ما بهجا گذاشته است و برتری دادن یکی بر
دیگری، یا خوشنام شدن آن یکی بر مبنای خوشنامی این یکی، کاریست نازیبا.
هر کدام برای خودشان هنرمندی بودند و بدون شک در شهرت همدگر سهم داشتند.
این یک موضوع انکارناپذیر است.
۸صبح: خانم عاصی، امروز مهستی که در هنگام شهادت پدرش کودکی بیش نبود،
بزرگ شده است. چقدر شعرهای پدرش را از روی کتابهایش میشناسد و چقدر را از
روی آهنگهای فرهاد دریا؟
میترا عاصى: دخترم درست در روز شهادت پدرش ۹ماهه شد و ۴ ماه بعد از آن
به حرف زدن آغاز کرد. من تا توانستهام او را با پدرش و سرودههایش آشنا
ساختهام و البته شعرهای پدرش را بیشتر در آهنگهای فرهاد دریا شنیده است.
موسیقی غذای روح است و ازین غذا، دختر من هم بیبهره نمانده است. ولی بدین
معنا نیست که او شعرهای پدرش را هرگز از طریق دیگری نشنیده است. او صدای
پدرش را دارد که با آواز خود شعر خوانده است. رابطه آدمها بیشتر در هنگام
حضورشان پررنگتر است تا در غیابشان. برای کودکی که هرگز از پدر چیزی
بهخاطر ندارد، تنها صدا بود که مانده است و میماند.
۸صبح: این پرسش مربوط هر دوی شماست. آیا آثار چاپناشده از عاصی هنوز
نزد شما و یا کسی دیگر در دست است؟ اگر هست، آیا تصمیم دارید آنها را به
زیور چاپ آراسته کنید؟ در این زمینه نیز آوازههای فراوانی وجود دارد که
گویا فرهاد دریا شماری از آثار عاصی را نزد خود پنهان کرده است. لطفا در
این مورد توضیحات بدهید.
فرهاد دریا: عاصى در یکى از آخرین نامههایى که از ایران به من نوشته
بود، از «سفرنامه» خود در ایران – که بانو میترا عاصى نیز از آن آگاه است –
یاد کرده بود و قول داده بود یک «کاپى» از آن را به منظور چاپ به من
بفرستد. از قراین چنین بر میآید که آن «سفرنامه» آخرین و یکى از مهمترین
آثار عبدالقهار عاصى شاعر بود که حسرتا امروز هیچ نشانهاى از آن در دست
نیست؛ اثرى که میتوانست گمگوشههاى آخرین روزهاى حیات یکى از بزرگترین
شخصیتهاى ادبى یک قرن اخیر افغانستان را گرهگشایى کند!
افزون بر آن، اکنون ٢٠ سال از کتاب «مردى از ترانه و آهن» یا شعرهاى مقاومت
عاصى میگذرد، که به همت محمدحسین جعفریان عزیز در ایران آماده شده بود،
اما هنوز امکان چاپ نیافته و دربهدر دنبال ناشر میگردد. همچنان چند
سال پیش، چند صفحهى «فوتوکاپى» شده از نوشتههای عاصى را، بانو میتراى
گرامی به من سپرد و در نامهاى که همراه با آن نوشتهها به من فرستاده
بود، نوشته بود که کوشش خواهد کرد در صورت ممکن آثار دیگر چاپناشدهى عاصى
را که به احتمال زیاد در کابل بود نیز جمعآورى کرده به منظور چاپ به من
بسپارد که از بد روزگار، چیز بیشترى دستگیر او نشد. بخش کلانى از آن
نوشتهها در کلیات و مجموعههاى اخیر عاصى به چاپ رسیدند و بخش دیگر آن از
جمع آثارى بود که فکر نکنم خود عاصى نیز قصد چاپ آنها را داشت.
از اقبال بلند، در این اواخر شمارى از اشعار کوتاه و پراکندهى عاصى را در
نامههایى که از افغانستان و ایران به من مینوشت، یافتم اما کاملا مطمین
نیستم همه به چاپ رسیده باشند. قرار است آنها را با کلیات و آثار
چاپشدهاش مقایسه کنم و چاپناشدههاى احتمالى آن را همراه با چند شعر از
یادداشتهایى که زمانى خانم میترا به من سپرده بود، امسال در حوالى بیستمین
سالگشت شهادتش در کابل به چاپ برسانم. افزون بر اینها، «فوتوکاپى» چند
نمایشنامه و فلمنامه از عاصى در دسترس خانواده و تنى چند از دوستانش قرار
دارد. تا جایی که خودش برایم گفته بود، هیچ یک از آن آثار را به منظور چاپ
ننوشته بود، بلکه دوست داشت مثلا هنرپیشهى دلخواه او «سلام سنگى»، آنها
را در برابر دوربین سینما تمثیل کند.
من اگر در چاپ آثار عاصى مشکلى میداشتم، کتاب «از آتش از بریشم» او را
چاپ نمیکردم. پنهان کردن آثار چاپناشدهى او براى من و یا جعفریان و یا
خانم میترا عاصى چه حُسن و منفعتى میتواند داشته باشد؟
ما نباید پس از درگذشت یک هنرمند، به خاطر حس «دَیندارى» و بستگى عاطفى به
او، تمام آثارى را که حتا خودش نیز به چاپشان راضى نبود، چاپ کنیم و در حق
صاحب آن قلم و دوستدارانش جفا کنیم. ذهن فورانى عاصى، او را بىتوقف به
آفرینش مشغول میداشت و کمتر مجال بازنگرى و تجدید نظر برایش باقى
میگذاشت. پیشنهاد میکنم تمام آثار چاپشدهى عاصى از چشم تیزبین اهل
کار بگذرد و از آن جمع پراکنده با در نظرداشت شاخصههاى اصیل شعر او،
مجموعهاى به صورت منتخب گزیده شود که در پرتو آن، شایستگى نام و جایگاه او
براى نسلهاى بعد نیز به روشنى حفظ شود. ما در گردباد آوازهها و
افسانههاى دو دهه بعد از مرگش، عاصى واقعى را گم کردهایم.
میترا عاصى: من تا زمانی که در کابل بودم، تمام تلاشم را کردم تا آثار
ناچاپ عاصی به چاپ برسد. مجموعه «سال خون سال جدایی» اولین مجموعه پس از
شهادتش بود که در کابل به کوشش انجمن نویسندگان و با اندکی تغییر به نام
«سال خون سال شهادت» به پیشنهاد استاد واصف باختری به چاپ رسید. در آن
مجموعه اکثر اشعار پراگندهی عاصی نیز به زیور چاپ رفت. دو سه مجموعه چون
«تلخ اما بیدریغ»، «از باغچههای تاریک» و «بروی نوار نازک نارنجی» اسم
مجموعههاییست که شعرهایش در کتابهای چاپشده زمان خودش و یا پس از
شهادتش جستهوگریخته به چاپ رسیده است. من همه را با خود دارم که میتواند
سندی باشد بر تصدیق حرفهایم. «دهکده طاعونزده» داستان یا فلمنامهای که
بهشکل پراگنده نوشته شده، نیز نزدم هست. «در دادگاه» نمایشنامهی ناقص و
«مرگ در سنگستان» که ناقص است، همه نزد من است؛ نوشتههایی که عاصی وقتِ
تنظیموترتیبش را نیافت و همه اینها جزو برنامههایی بود که نامکمل ماند.
ولی آیا میشود چند صفحهی پراگنده را که با حتم شاعر برنامهی تکمیل آن
را داشته تا بعد به دست چاپ بدهد، به یکی داد تا از خودش طرحی ریخته به آن
بیفزاید و نشرش کند؟ من با بزرگانی هم در رابطه به چاپ این آثار مشورت کردم
و خود نیز میدانم که هر چه را شاعر و نویسنده مینویسد، چاپ نمیکند. اثر
قبل از چاپ باید دقیق بررسی گردد و پس از ارضای خاطر نویسنده، ویرایش و
بازنگری گردد تا برای نشر آماده شود. از آثاری که ذکر کردم و در پشتی بعضی
از مجموعههایش، عاصی نیز نام گرفته بود، جزو برنامههای طویلالمدتش بود و
با تاسف بهسر نرسید.
من تعدادی از اشعار عاصی را به فرهاد دریا فرستادم که خودشان در زمینه
توضیحات دادند.
سفرنامه عاصی را از طریق یک «پُست» ملل متحد در سالهای پس از شهادت عاصی
به صبور سیاهسنگ که آن زمان در اسلامآباد بهسر میبرد فرستادم. چون قرار
بود برنامه از بیبیسی نشر شود و در آن بزرگانی چون واصف باختری و پرتو
نادری، آصف معروف و تعداد دیگری که اسمشان را به خاطر ندارم سهم داشته
باشند. قرار بود کتاب عاصی هم از طریق بیبیسی چاپ شود ولی آن کتاب هرگز
به سیاهسنگ نرسید. من نامه محترم سیاهسنگ را دارم که در آن از نگرفتن و
نرسیدن بستهی حاوی سفرنامه اظهار بیخبری کردهاند.
دوبیتیهای عاصی که میخواست برای بار دوم با طرح آن پشتی که خودش رسامی
کرده بود چاپ شود، نزدم است ولی سالها قبل پس از تلیفون فرهاد دریا
دریافتم که دوبیتیها را محترم آصف رحمانی به چاپ رساندهاند. و اینکه
ایشان با عاصی تفاهم کرده بودند و یا کاپی مجموعه را از عاصی گرفته بودند و
باخود داشتند و خودشان محبت کردهاند و آنرا به چاپ رساندهاند نمیدانم.
چون من هم دوبیتیهای عاصی را که قبلا در مجموعههای مختلف چاپ شده بود و
بعدا عاصی همه را جدا کرده تحت عنوان «هر بار که از دهکدهات میگذرم» با
طراحی خودش آماده کرد را نزدم دارم که همان مجموعه را آغای رحمانی به چاپ
رسانده. ولی من هیچ نسخهای از آن کتاب را ندارم. کتاب «از ترانه و آهن» که
شامل شعرهای حماسی عاصی میگردد نیز نزد آقای حسین جعفریان است که تا هنوز
اقبال چاپ پیدا نکرده است.
۸صبح: اگر حس میکنید حرفى از قلم و زبان مانده است، آن چه خواهد بود؟
میترا عاصى:
زنم شبیه هزاران زنان افغانی
دلی نشسته به غم چشمهای بارانی
گلوی شوهر من پاره شد ز نامردان
یکی نگفت و نپرسید ازین پریشانی
زبعد بیست پس از این غروب میگریم
هزار لعنت و نفرین به جنگ و نادانی
ز گوشهگوشهی این خاک درد کجفهمی
قلم بدست شدند مردها به مهمانی
گهی به فلم گهی با نوشته میکوبند
به نرخ روز خورند نان ازین مسلمانی
مشوی مردهی آنرا که زنده در خلق است
شهید عاصی و سقراط و شعر خاقانی
دگر بس است بدانید قصه پایان یافت
سکوت کرده دلم بیستسال پنهانی
میترا عاصی ۰۸٫۱۰٫۱۴
با تشکر
فرهاد دریا: توقع من از آقاى رحمانى و جناب کاظمی و نیز دوستان دیگرى
که مثل ایشان میاندیشند، این است که پس از خوانش پاسخها و توضیحات مشرح
خانم میترا عاصى و یادداشتهاى من، اظهارات خود را حذف یا تصحیح کنند،
بیشتر از این به آتش یک «افسانه»ى واهى هیزم نریزند و ناخواسته دکان
بیکاران را رونق ندهند. با رنجى که ما هردو در این مدت از نفرت حاصله از
سخنان ایشان متحمل شدهایم و نیز براى جنبهى حیثیتى بودن این ماجرا که
بیشتر به «ترور شخصیتى» شبیه است، جا داشت تا با ایشان خیلى تند برخورد
میشد. اما یقین دارم به جانِ نام و اعتبار افتادنِ چند شخصیت شناختهشده
در عرصهى فرهنگ یک کشور، در نگاه مردمی که توقع شایستهترى از نخبگان
خود دارند، حسن و افتخارى ندارد. اکنون وقت آن است تا این دفتر «شاریده» را
به آب ببخشیم!
من و عاصی مثل دو «دوست»، فقط به «همدیگر» پیوند داشتیم و تلخیها و
شیرینیهای آن رابطه تنها و تنها به «ما» ربط دارد. اما مثل دو «همکار» به
«همه» ربط داریم و کارهای مشترک ما پیش روی ملت است. هرکه میتواند در
بارهى آنها داوری کند… پیشنهاد میکنم بیهوده خود را درگیر مسایل شخصی
دیگران نکنند زیرا ناگزیر استند در نبود عاصى «داستانسازی» کنند؛ چون
بیشتر از این از «من» نمیشنوید و با اندوه که «عاصی» هم نیست تا چیزی در
این مورد بگوید. پس «روح» آن دوست و «خاطر» این یار را پریشان نکنند و به
زندگی خود برسند… اگر حرفی در بارهى «کار مشترک» ما دارند:
این من و این هم تو «این دل، چیست فرمانت صنم»
آرزو دارم بگذارند با «همان» عاصىای که میشناختم و دوست داشتم و دارم،
زندگى کنم؛ نه عاصىِ ساخته و پرداخته در آوازهها و بهتانها. خوشحالم
بالاخره پژوهش و تحقیق بیستسالهشان بر «قرضدارىهاى عاصى» و «خیانتهاى
دریا» به پایانش رسید. اینک نوبت آن رسیده تا حقى را که عاصى بر شاعران پس
از خود و نویسندگان و پژوهشگران صاحبنام دارد، ادا کنند و حد اقل بعد از
بیستسال پس از مرگش هم که شده، تحقیق و پژوهش بر شعر او را آغاز کنند!
|