القاعده، طالبان و اینک داعش سازمان های افراطی و تندروی هسند که با شعار
اسلامی کردن همه چیزو همه کس شکل گرفته و به زعم خودشان برای رسیدن به این
هدف دست از هیچ کاری از جمله توسل به غیر انسانی و خشن ترین عملکرد ها
برنداشته اند. قتل ، کشتار، سوزاندن و به بردگی گرفتن مردم برای داعش تنها
یک توجیه داشته و آنهم اسلام است. داعش می گوید که جهان پر از نامسلمان شده
و برای بازگرداندن اسلام به جهان اسلام و دنیای کفر راهی غیر از جهاد
ندارد. اگر از زاویه ی داعش به دنیای آنان بنگریم، همه ی نگرانی های آنان
در یک چیز خلاصه می شود و آنهم اسلام است. افراد وابسته به داعش میزان و
محور عمل شان را نه حقوق بشر، دموکراسی و رای مردم بلکه قرآن و حدیث می
دانند. در دفاع از عملکرد شان نه به توجیهات عقلی رجوع می کنند و نه عدالت
و انسانیت را معیاری برای عمل شان معرفی می کنند. آنان در توجیه هر عمل شان
فقط یک دلیل می آورد و آنهم چیزی نیست جز یک آیه و یا حدیث.
مخالفان داعش اما همه ی حرف های آنان را دروغ محض دانسته و عملکرد آنان را
مایه ی شرم جهان اسلام می دانند و عمل شان را صد در صد غیر اسلامی. به باور
مخالفان، داعش ( و همه ی گروههای اسلامی تندرو مثل القاعده، بوکو حرام،
طالبان و...) گروهی است که با وسیله قرار دادن اسلام در پی رسیدن به اهداف
سیاسی خویش است و اسلام و عقاید دینی مردم را به عنوان ابزاری برای رسیدن
به قدرت استفاده می کند. به صورت خلاصه مخالفان داعش عملکرد آنان را صد در
صد ضد اسلامی می دانند.
در این کار و زار که داعش غیر داعشیان را کافر می خوانند و مسلمانان مخالف
داعش، داعشیان را کافر، سئوال اینست که حق با کدام طرف است؟ اگر نگاهی
کاملا بیطرفانه به این قضیه بیاندازیم، حق با کدام طرف است؟ کدام یکی از
این طرف های درگیر از اسلام نمایندگی می کند؟ بگذارید سئوال را کمی واضح تر
بسازم. آیا می توان ایدئولوژی داعشی را قرائتی از قرائت های اسلام دانست؟
پیش از اینکه به این پرسش پاسخ بدهم تذکر یک نکته را ضروری می دانم و آن هم
اینست که هم داعش و هم علمای مسلمان مخالف داعش در یک نکته اتفاق نظر دارند
و آنهم وجود یک قرائت یگانه و صائب از اسلام است. این دو گروه متخاصم در
این قضیه تفاهم نظر دارند که اسلام فقط یک معنا و یک شکل دارد اما داعش می
گوید که آنان اسلام " اصیل" را یافته اند و مخالفان شان می گویند که نه،
اسلام " اصیل" اسلام صلح و برادری و اسلام ضد داعشی است.
به نظر می رسد که برای یافتن پاسخ به این پرسش ها نیز باید دقیقا سراغ همین
نقطه ی اتفاق این دو گروه رفت. اتفاقا مسئله ی اصلی در همین اتفاق نظر
نهفته است. چرا پیش فرض را در این بگذاریم که اسلام را فقط می شود به یک
شکل فهمید؟چرا باید فرض را براین گذاشت که اسلام فقط یک شکل و یک معنا
دارد؟ دلایل تاریخی زیادی را می شود در خصوص عدم درستی این رای مطرح کرد.
یک نگاه ساده ی درون دینی نشان می دهد که ما حد اقل چهار نوع درک متفاوت از
اسلام در درون مذاهب اهل سنت و دو قسم نگاه به اسلام در میان شیعیان (
اسماعیله و دوازده امامی) داریم که همه ی شان رسمی و پذیرفته شده اند. به
این دلایل تاریخی و اسناد درون دینی مسایل زبان شناسانه را هم اگر اضافه
کنیم مسئله بسیار واضح تر می شود. یک متن را –چه متن دینی باشد و یا ادبی-
نباید صد در صد گویا فرض کرد. یک متن به دلیل اینکه به زبان نشانه ها سخن
می گوید و از کلمات و عبارات استفاده می کند صامت و ساکت است. این خواننده
است که متن را به صدا در می آورد و آنرا می خواند. و طبیعی است که خواننده
آنگونه می خواند که می خواهد، آنگونه می خواند که می تواند. البته که دلایل
برون متنی( سیاسی، فرهنگی و اجتماعی) در نحوه ی به صدا در آمدن متن و
خوانده شدنش تاثیر زیادی دارد اما چیزی که مستقیما از این عوامل تاثیر می
پذیرد نه متن که خواننده ی متن است. بگذارید با مثالی از قرآن و حدیث این
مسئله را روشن تر توضیح بدهم:
آیه ی سوم سوره ی مبارکه مائده از جمله مثال های خوبی برای این بحث است.
این آیه چنین است:
الْيَوْمَ
أَكْمَلْت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْت عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيت
لَكُمُ الاسلَمَ دِين
مسلمانان در خواندن این آیه به دو دسته ی مخالف تقسیم شده اند. شیعیان می
گویند که این آیه دقیقا قبل از حادثه ی غذیر خم و برای تایید ولایت علی و
جانشینی او آمده است اما اهل سنت می گویند که این آیه ربطی به علی و ولایت
و جانشینی او ندارد و یکسره در مورد خود اسلام و در بعضی روایت ها حج آخر
پیامبر اسلام است. هر چند عوامل برون متنی در خواندن این آیه نقش زیادی
بازی می کنند اما سرانجام این متن جامعه ی اسلامی را به دو گروه کاملا جدا
از هم تقسیم کرده است. دلایل تفسیری، فقهی، کلامی و فلسفی این دو گروه بعد
از نزدیک به هزار و چند صد سال هنوز که هنوز است به نتیجه نرسیده و هیچکدام
آنها دلایل طرف مقابل خود را نپذیرفته است. در مورد حدیث نیز حدیثی مرتبط
به همین آیه ی شریفه جالب تر است. حدیث اینست:
قال رسوالله (ص): من کنت مولاه فهذا علی مولاه. البته این حدیث بلند تر از
این است اما در مورد بخش های حدیث تفاوت نظر وجود دارد. این قسمت از حدیث
در میان شیعه وسنی به همین شکل روایت شده و برای همه قابل قبول است. هم
شیعه و هم سنی بر این باور است که این حدیث در مورد مقام علی (ع) آمده است.
تفاوت دراین است که شیعه می گوید که کلمه "مولا" در این حدیث به معنی رهبر
و پیشوای سیاسی- دینی است و پیامبر اسلام علی را به عنوان جانشین خود تعیین
کرده است اما اهل سنت می گوید که "مولا" یا "مولی" به معنی دوستی و محبت
آمده است. نزاع و جدال علمی علمای شیعه و سنتی پس از قرن ها هنوز هم به
نتیجه نرسیده و هر کدام راه خود را رفته و به تفسیر خود از این حدیث شریف
عمل کرده است.
حالااگر به موضوع اصلی بازگردیم، به نظر می رسد که یک پاسخ برای آن پرسش
بیشتر نباید وجود داشته باشد. داعش به اسلام خود عمل می کند و مخالفنش به
اسلام خودشان.داعش به فهم خودشان از اسلام عمل می کند و مخالفانش به فهم
خودشان از اسلام. چنین نیست که آیات جهاد، آیات و روایات مربوط به جزاء و
حدود مربوط به اسلام نباشد. این بستگی به مخاطب قرآن دارد که به کدام دسته
از آیات و روایات تکیه کند. دسته ای که در پی گسترش محبت و مهر اند قرآن را
کتاب مهر و امید می یابند و کسانی که در پی انتقام گیری و جنگ اند قران را
کتاب جنگ و جهاد. هم مولانا شاگرد قرآن است و هم ملا عمر. اما همه ی ما می
دانیم که میان این دو ملا تفاوت از زمین تا آسمان است.
داعش تمام اسلام و تمدن آن را به جنگ و جهاد تقلیل داده و از همه ی ابعاد
آن تنها بعد نظامی- جنگی آنرا دیده است. این گونه دیدن به هرچیزی بد است و
گمراه کننده. اصلا اینگونه نگرش به هرچیزی غیر انسانی است چون انسان را به
جنگ تقلیل دادن است.
البته این تنها اسلام نیست که اینگونه قابل تفسیر و تحلیل است. هردین و یا
مکتب فکری دیگری نیز شامل این قضیه می شود. شاید دین بودا را صلح آمیزترین
دیانت روی زمین بخوانند اما همین دین صلح آمیز را چند سال پیش عده ای از
علمای بودایی آنچنان خواندند که ملا عمر اسلام را می خواند. چنین شد که
بودایی ها کمر به قتل و کشتار مسلمانان بستند. آیا این قتل و کشتار را می
شود به حساب بودا و بودیزم نوشت؟ معلوم است که جواب منفی است. این کشتار ها
را فقط می شود به حساب کسانی نوشت که کتشار می کنند. به همین دلیل کشتار
داعش را فقط می شود به حساب خود آنها و تفسیر خونین آنان از اسلام نوشت.
هم فهم صوفیانه، عاشقانه مولانا از اسلام را باید به حساب خود او نوشت و هم
درک خونین و تاریک زرقاوی از دیانت را به حساب مغز تاریک زرقاوی. این ماییم
که دست به انتخاب می زنیم، این ماییم که عمل می کنیم و این ماییم که باید
در قبال گفتار و کردار خود مسئول باشیم.
|