بنده یکی ازکسانی هستم که
هشتادسال عمردارم وتمام رویدادهای زنده گی مثل سریال تولسی وپرینا ازپیش
چشمم تیر شده وهمه چیزه دیده ریش وموی سرخوده سفید کدیم. به همی خاطرمی
خایم بعضی ازچیزها ره طی ای نامه به مقایسه بگیرم وهرباری که ازاوغایتها
یاد می کنم افسوس می کنم که چی بودیم وچی گشتیم.
باورکنین اوغایتها عجب
غایتهای بود که هیچ وقت تکرارنمیشه اوغایتها کابل ما پاک وصفا بود مردمش
فرهنگ شهر نشینی ره بلد بودن ، جویچههای سرکها عاری از کثافات بود ومردم
با چوروالی که اوغایت شاروالی می گفتنش همکاری می کدن اما ای غایت مردم با
چوروالی همکاری نمی کنن فرهنگ شهر نشینی ره بلد نیستن ، شهرما پراز خاک
وکثافات است.
اوغایتها مردم کثافات خانه
خوده ده بیلرکثافات مینداختن اما ای غایت مردم ده دور و بر بیلر کثافات
میندازن. اوغایتها مردم یک زنده گی غریب بانه داشتن ولی محبت بین شان زیاد
بود اما ای غایت مردم زنده گی مدرن وخوبی دارن اما محبت وخوشی ازخانههای
شان رخت بسته.
اوغایتها زن وشوهرها با هم
دوست وصمیمی بودن وبه پای یک دیگر پیر می شدن اما ای غایت زن وشوهر با هم
چنان دشمن هستن که حتی گوش وبینی یکی دگه خوده می برند.
اوغایتها وقتی ازسر پل سوخته
تیر می شدی اززیرش بوی آب تازه به مشامت می آمد اما ای غایت وقتی ازپل
سوخته تیرشوی بوی چرس وتریاک وپودراذیتت می کنه.
اوغایتها اگه کسی رشوه می گرفت
شب وروز خو نمی داشت و وجدانش نارام می بود اما ای غایت هرکس که رشوه می
خوره وجدانش همیشه خواب است وبه ای کارش افتخارهم می کنه.
اوغایتها وقتی کسی ده خانه خود
عروس میاورد عروس خوده مثل اولاد خود فکر می کرد اما صد افسوس که ای غایت
وقتی عروس میارن فکر می کنن عروس ما نوکرماست.
اوغایتها مردم کوشش می کردن
بینی کسی خون نشه اما ای غایت یک نفر خوده انتحاری می کنه وصد نفره بینی ره
چی می کنی که جانشه ازش می گیره.
اوغایتها وقتی ده ادارات می
رفتی کارت ده پنج دقه خلاص می شد وتره دفتر به دفترسرگردان نمی کدن اما ای
غایت خدا کارته به ادارات دولتی نبره تا تل بودتت پوست سیروجیبت غار نگرده
کارته خلاص نمی کنن.
اوغایتها جوانان به پیران
احترام داشتن وهرقدر که سنت بالا می رفت ده بین مردم ازشخصیت ومقام بالا
برخوردارمی بودی اما ای غایت هرقدر پیر شوی کسی برت احترم نمی کنه وبی ارزش
میشی وبعضی وقتها برت میگن که توتاریخت تیر شده واکسپایر شدی.
اوغایتها وقتی دختری ازخانه
بیرون میشد کسی ده سرک آزارش نمی داد اما ای غایت وقتی دختری ازخانه بیرون
شوه یک صد موترخو برش برک می زنه که بیا که مه برسانمت واگه ده موترش بالا
نشد هرچی که ازدانش برآمد نثاراو دخترک می کنه.
اوغایتها موترهای ملی بس بیست
وچارسات ده خذمت مردم بود اما ای غایتها بس شهری وجود نداره ومردم ده
تونسهای شخصی رفت وآمد می کنن که ده چوکی سه نفری چارنفر می شانه که نه
برت روده می مانه ونه قبرغه.
اوغایتها روغنها وخوراکههای
که مردم می خریدن تاریخ تیرشده نبود اما ای غایت تمام چیز بدل وتاریخ تیر
شده است و وقتی می خوری شکمت مثل تبله واری پیش می برایه وسروصدایش پیش
همگی می شرمانید.
اوغایتها اول خو مریض نمی شدی
اگه مریض هم می شدی داکتر مریضیته تشخیص وبا نوشتن یک نسخه وخوردن چند
تابلیت خوب می شدی اما ای غایت خدا پیش داکترنبرید اول خو دردت تشخیص نمیشه
واگه تشخیص هم شوه دواها کلش بی کیفیت وتاریخ تیر شده است که هرقدر می خوری
هیچ جور نمیشی.
اوغایتها کوچه وپس کوچه ما به
روی مردم باز بود اما ای غایت صلاحیت تمام سرک وکوچه ره یک خانه داره که ده
او خانه یک زورمند دولتی می شینه که برش بگویی اوبرادرچرا کوچه ره بند کدی
نه برت پوز می مانه نه چنه.
اوغایتها کسی ده جان کسی نمی
زد اما ای غایت حتی سر برادرت هم اعتبار نیست. خلاصه ای که چی غایتهای بود
ده غایت ای غایت یک غایت او غایت
|