ميانِ من و تو
فاصله ايست
که با هيچ چيز نميتوان آنرا پر کرد
ميانِ من وتو
پُل های رابطه را منفجر کرده اند
ميانِ من وتو يک لبخند
رَخنه يی در اين شب تاريک نمی گشايد
ميانِ من وتو آن قنِد اعتماد و همهمه
آب شده است
و عشق,
در پسِ ديوار سنگی تعارف
از نفس افتاده است
در اين باغی که مرا به پاسبانی نشانده يی
درختان فاصله گل داده اند
در اين باغی که مرا به پاسبانی نشانده يی
درختان فاصله هر روز
هزار بار به برگ و با ر ميرسند
و تو هر روز
هزار بار
پرنده گان کوچک خاطرات مرا
به سوی درختان فاصله
پرواز ميدهی
در اين باغی که مرا به پاسبانی نشانده يی
همه چيز مانند دستان تو سرد است
همه چيز مانند دستان تو سرد است . |