کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

میر حسین مهدوی

    

 
شهید عاصی درکنگره ی شعر" حنجره های شرقی"

 

 

 

استاد کاظم کاظمی چندی است که سلسله یاد داشت هایی را زیر نام "عاصی در ایران" منتشر می کند. در قسمت پنجم این یاد واره نویسی ها استاد شرحی از حضور شهید عاصی در کنگره ی شعر "حنجره های شرقی" را بازگو کرده اند. از آنجایی که این حقیر مسئولیت برگزاری آن برنامه ها را به عهده داشت ، خواستم که من نیز خاطرات خود از آن شب و روزهای به یاد ماندنی را بازنویسی کنم.

من در سال ۱۳۷۲ از طریق کنکور سراسری ایران وارد دانشگاه بین المللی امام خمینی شدم. در این دانشگاه بین المللی من اولین دانشجوی افغان بودم و در رشته ی فیزیک کاربردی درس می خواندم. در این دانشگاه استاد بزرگوار داکتر سلطان حمید سلطان، از مفاخر ادبی و علمی جامعه ی ما مسئولیت دانشکده ی ادبیات این دانشگاه را به عهده داشتند. حضور داکتر سلطان هم غنیمت بزرگی برای دانشجوی تازه وارد و مهم تر از آن افغانی ی چون من بود و هم مایه ی افتخار و مباهات. طبیعی است که این استاد (که استاد نمونه ی اخلاق نیز به حساب می آیند) در بسیاری از موارد دست مرا گرفتند و در بسیاری از حالت ها و مسایل مرا راهنمایی و مساعدت فرمودند.

در همان روزهای اول دانشجویی، با شاعر جوان ایرانی به نام اسلام اسلامی کیاسری دوست شدم. دوستی من و آقای کیاسری آن چنان شیرین و دلچسب بود که اکثر اوقات باهم بودیم. اگر کسی اسلام را بدون من می دیدید تعجب می کرد و اگر من بدون اسلام به جایی می رفتم همه سراغ او را از می گرفتند. خیلی ها خیال می کردند که اسلام اسلامی نیز اهل افغانستان است. چون اکثر آن خلایق می دانستند که من اهل افغانستانم.

به آقای کیاسری پیشنهاد کردم که چطور است شب شعری با هزینه دانشگاه و در دانشگاه برگزار کنیم که در آن شاعران افغانستان، تاجیکستان و ایران باهم و در کنار هم شعر بخوانند و با شعر و ادبیات همدیگر بیشتر آشنا شوند. او  به سرعت برق پیشنهادم را پذیرفت و از همان لحظه هردوی ما کار را شروع کردیم. پیش صدها مسئول زانو زدیم و دروازه ی ده ها مسئول را کوبیدیم تا سرانجام دانشگاه رضایت داد که هزینه بزگراری این شب های شعر را  بپردازد. نامش را گذاشتیم " حنجره های شرقی" و عده ی زیادی از شاعران جوان افغان و شاعران برجسته ی ایرانی را در برنامه های مختلف کنار هم آوردیم. نمی دانم چرا اما نتوانستیم شاعران تاجیکستانی را دعوت کنیم. البته شعر شان را و پیام شان را در برنامه های مان می خواندیم.

این برنامه ها در حضور عده زیادی از دانشجویان دانشگاه برگزار می شد. بسیاری از این دانشجویان با شعر افغانستان کاملا بیگانه بودند. آنچه از افغان و افغانستان می دانستند خشت مالی و کارگری و ایستادن افغان ها در سرگذرها بود. برای بسیاری از آن ها نخستین بار افغانستان صاحب چهره ی دیگری هم می شد و آنهم شعر و ادبیات بود. بگذارید این سخن را با خاطره ای  بیشتر توضیح بدهم.

در اولین کنگره ی شعر حنجره های شرقی، استاد  حمید سبزه واری از شاعران بسیار مطرح ایرانی را دعوت کرده بودیم. در میان شاعران ایرانی دعوت شده  نام هایی که هم وزن و هم سنگ استاد سبزه واری بودند نیز کم نبود. اجرای برنامه به عهده ی حقیر بود. خوب یادم است که وقتی از استاد حمید سبزه واری دعوت کردم تا به جایگاه تشریف بیاورند و برای حضار شعری بخوانند، با بردن نام استاد همه ی سالن را کف زدن ، شوق و احترام فرا گرفت و تقریبا همه ی حضار به احترام استاد از جای شان بر خاستند.. چون اکثر این جوانان دانشجو با نام ایشان از طریق کتاب های درسی ادبیات فارسی آشنایی قبلی داشتند. البته وقتی که شعر استاد تمام شد و ایشان به جای شان بر گشتند حجم تشویق ها بسیار کمتر شده بود. بعد از ایشان سید رضا محمدی را دعوت کردم. برای بسیاری از حضار این نام به هیچ عنوان آشنا نبود. وقتی هم که رضا از جای خود برخاست، توجهی را بر نیاگیخت. جوانکی کم سن وسال و لاغر اندام. رضا با تشویق بسیار کم – که آنهم بیشتر از سوی دوستان افغانش صورت می گرفت- به جایگاه رفت. اما سید رضا که لب بازکرد فضا کاملا دگرگون شد. با هر بیت شعری که رضا می خواند گویا سالن  از شدت تشویق حضار منفجر می شد. کف های ممتد، درخواست "تکرار، تکرار" و... سالن را پر کرده بود. وقتی رضا شعرش را تمام کرد و می خواست به صندلی اش بر گردد همان صحنه ی برخاستن استاد سبزه واری دوباره زنده شد. تا زمانی که رضا در صندلی اش کاملا ننشسته بود مردم کف می زدند.

نام محمد کاظم کاظمی و سید ابوطالب مظفری البته که نامهای آشنایی بودند. بسیاری از استاد ادبیات فارسی دانشگاه به شوق این دو به محفل آمده بودند. شعر خوانی این دو بزرگوار نیز دو زلزله ی قشنگ و به یادمانی "حنجره های شرقی" بود. شریف سعیدی،بشیر رحیمی، فضل الله قدسی، ضیاء قاسمی، زکریا راحل، فاضل محجوب، محمود جعفری، نقاش زاده، علوی نژاد بلخی و ... نام های مبارکی بودند که هر کدام شیرینی در دری را به کام تشنه ی دانشجویان و استادان آن دانشگاه ریختند.

کنگره ی شعر حنجره های شرقی هر بار با حسرت و امید به پایان می رسید. حسرت از اینکه " چرا این برنامه ی خوب باید به پایان برسد؟" و امید به تکرار دوباره ی آن در سال آینده.

 

صادقانه می گویم، در آن روزها اصلا عاصی را نمی شناختم. ما – یعنی همان برگزار کنندگان شب شعر-  همه ی شاعران افغان را دعوت کرده بودیم. شاعران آمدند و در میان شاعران، در کنار استاد کاظمی مردی با قامت متوسط، چشمانی نافذ و صورتی گیرا ایستاده بود. این مرد همسر و فرزندش را نیز به همراه خود آورده بود. در همان نگاه اول متوجه شدم که این آقا اگر شاعر هم باشد یا شاعر تازه کاری است و یا شاعری است که من تازه او را دیده ام و تا حالا چیزی از او نخوانده ام. نمی دانم از کی ولی از کسی در آن حوالی جویای مسئله شدم. به من گفته شد که این آدم عبدالقهارعاصی است. همان آدم به من گفت که عاصی جزو شاعران بسیار مطرح و طراز اول داخل کشور به حساب می آید.  من سری از روی احترام و حیرت تکان دادم. حیرت و البته خجلت از اینکه چرا شاعری به این منزلت را هنوز نشناخته و حتی اثری از او را نخوانده بودم.

با چهره ای متبسم و سیمایی خندان به سراغ عاصی رفتم. من جوانک لاغر اندامی بودم که همواره در حال جنب و جوش بود. به عاصی عزیز و همسر گرامی شان خیر مقدم گفتم و آنان را به داخل سالن دعوت  کردم. سالن آمفی تئاتر دانشگاه تقریبا پرشده بود و دانشجویان منتظر شروع برنامه بودند. شاعران افغان عاصی را چون نگین گران بهایی در میان خود گرفته بودند و هرکسی که به این جمعیت نگاه می کرد متوجه می شد که عاصی باید یکی از مهم ترین چهره های این جمع باشد.

به یاد دارم که آقای کاظمی شعر "زمستان" را خواند. این خدا کیست که یخ بسته ی تابستان است؟ استاد مظفری نیز در میان تشویق پی هم حضار شعر "مادر" را خواند. مادر سلام ما همگی ناخلف شدیم. شهیدعاصی نیز به جایگاه آمد. عاصی برخلاف انتظار مدت کمی را در جایگاه گذراند، چند رباعی خواند و صحنه را ترک کرد. شاید عاصی تنها شاعری بود که مهاجر نبود و به تازگی از افغانستان آمده بود. شهید عاصی با اینکه فقط چند رباعی بیشتر نخواند اما  با لهجه ی شیرین کابلی توجه ویژه ی حضار را به خود جلب کرد.

شب شعر به پایان رسید و عاصی به همراه شاعران دیگر با ما خدا حافظی کرد. مدت کمی گذشت و بازهم خبری از عاصی به ما رسید. خبر اما این بار تلخ و تکان دهنده بود. عاصی در یک حمله ی کور در خانه اش به شهادت رسیده بود. ما بازهم تلاش کردیم که چراغ یاد عاصی را روشن نگهداریم. برای بزرگداشت از شعر و زندگی عاصی شهید، شب شعری با نام " خدا حافظ گل سوری" برگزار کردیم. عده زیادی از بزرگان علم و ادب ، چهره های برجسته ی شهری و دانشگاهی برای ادای احترام به این شاعر شهید افغان در این محفل حضور یافتند و یاد او را گرامی داشتند.

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۵                           سال دهم                          میزان           ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی            اول اکتوبر ۲۰۱۴