"عاصی در ایران" نوشتۀ از جناب محمد کاظم کاظمی است که من پس از خواندن آن
می خواهم عجالتاً به چند نکته در این نوشته اشاره کنم:
ــ کتاب "از آتش از بریشم" در شهر دورتموند نه بلکه در کشور سلواکیا، شهر
کوشیتسه چاپ شده و این گپ در پشتی کتاب به حروف لاتین ذکر شده است. سلواکیا
همان نیمۀ شرقی کشور چکوسلواکیای سابق است که این چکوسلواکیا امروز به دو
کشور جداگانه تقسیم شده. در "طبع و نشر ایام بره کی" جایی که کتاب عاصی چاپ
شد، همانجا یک گزینۀ شعری از شبگیر پولادیان به نام "فراز برج خاکستر" و یک
کتاب از من به نام "خرنامه" هم به چاپ رسیده؛ بعداً گمانم یکی دو کتاب از
خود آصف بره کی که مسوولیت این انتشارات را به عهده دارد، هم همانجا چاپ
شده است. این که کتاب در سلواکیا چاپ شود، پیشنهاد من بود زیرا ارزان تر از
آلمان تمام می شد و من به ارتباط سابقۀ تحصیلی در آن، هنوز دوستانی در
آنجا داشتم. مقدمۀ دریا را که با پُست برایم فرستاده بود، من می خواندم و
یکی از دوستان مشترک من و دریا که در یک ادارۀ آلمانی کار می کرد و به دلیل
کار با خانم های افغان، برنامۀ فارسی نویسی را هم در کامپیوتر داشت، تایپ
می کرد. اغلاط چاپی که در این مقدمه آمده است، لغزش های خوانشی من بود که
دستخط دریا را درست خوانده نتوانسته بودم. با امکانات کمی که در آن دفتر
بود، آن دوست ما مقدمه را با چاپگر معمولی و ارزان قیمت چاپ کرد و نتیجه آن
شد که مقدمه با خط نازیبا که با متن کتاب همخوانی نداشت، از چاپ بیرون شود.
امکان اصلاح هم نبود زیرا از امکانات آن دفتر نمی شد هر روز استفاده کرد.
روزگاری بود که همه کامپیوتر دار و کامپیوتر شناس نبودند.عکس روی جلد را
شیرشاه ابوی، عکاس مشهور افغانستان گرفته است. او برایم قصه کرد که وقتی از
دریا و عاصی در خانۀ ما در کابل، چند تا عکس گرفت یکبار بدون مقدمه عاصی رو
به دیوار ایستاد و گفت، عکسش را بگیرم. ابوی خندیده بود که این چگونه عکس
است. عاصی برایش گفته بود: پشت گپ نگرد، یک روز به درد می خورد.
پیشنهاد استفاده از این عکس و این که آن عکس در چهار سوی خود با غبار سفیدی
آهسته آهسته کم رنگ شود هم از من بود. تأکید داشتم که در این طرح باید تنها
نیم تنۀ بالای عاصی معلوم شود که بدبختانه آنطور نشد که می خواستم. نه طراح
می شناختیم و نه کس پول پرداختن طرح را داشت. مفکوره را آصف بره کی در
سلواکیا به صورت طرح جلد کتاب در آورد.
کاظم کاظمی در نوشته که چند سال پیش در وبلاگ خود گذاشته بود و همان نوشته
در بی بی سی هم به نشر رسیده بود، نوشته که کتاب "از آتش از بریشم" به همت
فرهاد دریا به چاپ رسیده است. در این یادداشت های تازۀ خود نوشته که کتاب
"با پیگیری ما " چاپ شده. فرهاد دریا در مقدمۀ همین کتاب از سر لطف
برادرانه آورده که کتاب به همت یما یکمنش چاپ شده. من با چشمدید خود از چاپ
آن ( با صرف نظر کردن از تناقضی که در این قسمت گپ های کاظمی آمده) با
اطمینان می توانم بگویم که کتاب به کوشش فرهاد دریا به چاپ رسیده و در این
چاپ جمع غفیری از دوستان همکاری داشتند که مهم ترین آن ها(نظر به میزان
همکاری و سگ دوی ها) یما ناشر یکمنش بوده است.
ــ شاید سال ۱۹۹۱ میلادی بوده باشد. ظاهر هویدا در پانسیونی که مالک آن یک
هموطن هراتی بود، در شهر هامبورگ زندگی می کرد. یکی از روز ها که به دیدنش
رفته بودم با هیجان خاص شعری را با آواز بلند برایم خواند. گفت صاحب
پانسیون دیشب برایش داده و گفته که این شعر را یک شاعر افغان گفته که
برادرش در افغانستان کشته شده و او فردای سرودن شعر راهی افغانستان شده
است. از شنیدن آن خیلی عاطفی شدیم. من ورق شعر را برایم کاپی کردم و فردایش
شروع کردم به فوتوکاپی کردن آن. شاید در یکی دو هفته بیشتر از پنجاه ورق
برای هر که در نظرم با سواد می آمد، داده بودم: پیاده آمده بودم پیاده
خواهم رفت. شعر کاظمی بود. همان روز ها و شاید هفته ها من نامۀ به عاصی
نوشتم و ضمن گپ، یک فوتوکاپی این شعر را نیز برایش فرستادم. شاید عاصی این
شعر را با نامۀ من برای بار اول خوانده بود و شاید هم پیش از آن آن را جایی
دیده بود، هر چه بود کاظمی با این شعر برایم آغاز شده بود.
امروز چندین تا شعر کاظمی را دوست تر دارم. چاشنی طنز در شعر او را خوش
دارم. چندین نقد خوب از او خوانده ام. مهمترین کار او را اما، بودن او در
ایران می دانم. بودن او در ایران به دلیل شهرت بسیاری که کسب کرده، به این
معنا است که یعنی ما هم مردمی هستیم؛ یعنی حتی در اوضاع نامساعد ایران برای
ما افغان ها، هم چند افغان است که سواد خواندن و نوشتن دارند و ما این را
با بودن کاظمی و استفاده از شهرت او می توانیم ثابت سازیم. کوشش او برای
شناسایی شعر افغانستان به نظرم غنیمتی بزرگی است؛ به ویژه وقتی در نظر
داشته باشیم که بسیاری ایرانی ها نمی دانند که فارسی، زبانی فقط مختص به
ایران نیست. وقتی اما می خوانم و ویدیوی آن را می بینم که در حضور رهبر،
زانو زده و به دستبوسی او می شتابد، دلگیر می شوم. نمی توانم قبول کنم که
مثلاً یکی از نامداران شعر ایران، بدون قصد مقایسه فرضاً اخوان، می آمد و
دست داکتر نجیب الله را می بوسید. سیاووش کسرایی که چند سال در کابل بود
نیز چنین کاری را نکرده است. یکی دو ماه پیش که در فیسبوک کسانی نوشتند
کاظمی جاسوس ایران است، بدون آنکه سندی ارائه کنند، بسیاری هم نوشتند یا
ننوشتند اما به این نظر بودند که کاظمی جاسوس ایران نیست. این ها هم سندی
نداشتند. اصلاً چرا برای هر ادعای مفت و جفت سند بخواهیم؟ ما کاظمی را دوست
داریم، برای ما جاسوس ایران نیست. تویی که او را دوست نداری، برای تو جاسوس
ایران است. من همانجا که پیام ها را خواندم به این فکر افتادم شهرت او در
ایران اندیشه جاسوس بودن او را هم با خود به ارمغان آورده. این شهرت ولی
جنبه های دیگری هم دارد. در رژیمی مانند رژیم جمهوری اسلامی، نمی توانی هم
به شهرت برسی، هم در داخل ایران بمانی و هم موافق سرسخت نظام نباشی. این را
رژیم تا حال اجازه نداده و برای یک افغان ولو شاعر و نویسنده هم باشد که به
هیچ صورت اجازه نمی دهد. داور بودن سالانه در صد برنامۀ شعر، اشتراک در
محافل بی حساب شعر و نقد و کتابخوانی، مصاحبه در رادیو و گاه در تلویزیون،
مهم تر از همه شامل شدن در کتاب درسی مکتب این ها دست آورد های کمی نیست.
مطرح شدن در سطح کاظمی، برای یک شاعر ایرانی که همسنگ کاظمی باشد و طرفدار
پر و پا قرص نظام هم باشد، به نظر من اگر ممکن هم باشد، صد مرتبه سخت تر
است نسبت به این که برای او بوده است. به نظر من نظام جمهوری اسلامی او را
که موافق عقیدتی(یکی از دوستان طنز نویس او را لقب مولانا کاظمی داده است)
و جدی نظام است، مطرح کرده تا نشان بدهد که با افغان ها، لااقل با فرهنگی
های شان دشمنی ندارد. رژیم ها در تمام دنیا برای چنین منظور های به یکی
دوتا چهره های مشهور که توسط خودشان به شهرت می رسد، نیاز دارد. کاظمی هم
گاه گاه خود را مسوول می داند که در مقابل امتیازاتی که مفت به دست نمی
آید، وفاداری نشان دهد. از جمله می توان همین نوشتۀ "عاصی در ایران" او را
مثال آورد. او در مورد مشکلات عاصی در ایران به سه مسأله اشاره می کند.
پول، خانه و ویزه. در منابع ایرانی محمد حسین جعفریان و دیگران هم از ندادن
ویزۀ ایران به عاصی گفته اند. کاظمی همین گپ را تکرار می کند ولی اضافه می
کند یکی از دلایل برگشتن عاصی به افغانستان، یکی هم نداشتن پول بود. ای
خانه پُر پَلو! وقتی کسی ویزه نداشته باشد و امکان گرفتن ویزه را هم به هیچ
صورت نداشته باشد، چگونه می شود گفت که یکی از دلایل رفتن او نداشتن پول
بود؟ با پول می شد ویزه خرید؟ ظن من این است که کاظمی خواسته لااقل کمی از
مسولیت های اخلاقی و فرهنگی در مقابل عاصی را از دوش حکومت ایران سبک تر
کند. او نمی تواند و یا هم نمی خواهد ویزه ندادن را انکار کند چون جعفریان
و دیگران هم به این موضوع اشاره دارند، اما می تواند به عنوان یکی از
طرفداران نظام، دوش نظام را کمی سبک کند که می کند. نمی دانم شما همان
حکایت توپچی را شنیده اید؟ می گویند توپچی در یکی از جنگ ها از شاه امر
گرفته بود که در فلان ساعت شروع به فیر کند. جنگ شروع شد و شاه شکست خورد و
از فیر توپ ها خبری نشد. شاه توپچی را نزد خود فراخواند و پرسید چرا فیر
نکرده، گفت: شاها به شانزده دلیل. گفت، بگو. توپچی گفت: دلیل اول این که
باروت نداشتیم، دلیل دوم این که... شاه اجازۀ حرف زدن به او را نداده گفت،
همان یک دلیل کافی بود، وقتی باروت نداشتی، معلوم است چرا فیر نکرده ای.
حالا هم وقتی می بینیم که ایران به عاصی ویزه نمی دهد، و او بدون ویزه نمی
تواند آنجا بماند، چگونه می شود از دلایل دیگر رفتن عاصی گفت؟
گفتن در مورد تنگدستی و بی پولی عاصی کار درست، ضروری و به جا بوده اما
ارتباط دادن آن با برگشت عاصی، در صورتی که واضح است که ایران برایش ویزه
نداده، منطقی نیست. امیدوارم این برداشت من در مورد کاظمی غلط باشد، اما
برای این گونه استدلال کردن، به ویژه برای کسی که پژوهشگر است و کتاب و
مقاله می نویسد، هیچ دلیل دیگری، حداقل برای من، به نظر نمی رسد.
ــ بیشتر خلق الله چنین می اندیشند، آن که نام دارد، نان دارد. این که صاحب
هنر چه می خورد و از چه می خورد، پول برای زندگی کردن و آفرینش اثر دارد،
برای ما اهمیت ندارد. وقتی این گپ مهم می شود که در ارتباط به هنرمند یک
حادثۀ ناگوار اتفاق می افتد، مثل مرگ غم انگیز عاصی.
حالا به نظر من، از دید تعدادی از خوانندگان، جالب ترین بخش نوشته مفصل و
خواندنی کاظمی، شده است این که آیا فرهاد دریا برای عاصی پول فرستاده یا
نفرستاده؟ این که یک تازه آواره به یک تازه آوارۀ دیگر، ولو که صمیمی ترین
دوست هم اند، می توانسته کمکی کند یا نه، اصلاً برای بیشتر ما مهم نیست.
تنگدستی عاصی و تنگدستی صاحبان هنر اصلاً برای هیچ کس مسأله نیست. مسأله
این است که دریای که امروز نام آور است و از بد حادثه هنوز زنده و فعال
است، برای عاصی که شوربختانه امروز دیگر در میان ما نیست، آیا پول فرستاده
یا نه؟ تا دیروز گپ از قرض دادن یا فرستادن پول توسط دریا بود. امروز کاظمی
برای بار اول مطرح کرده که دریا قرضدار عاصی بوده و پول او را خورده است.
چنین چیزی کاملاً دست اول است و من پیش از این از هیچ کسی دیگری چنین چیزی
را نشنیده ام زیرا وجود نداشته و ندارد. کسانی که عاصی شهید را از نزدیک می
شناختند، شاید این گفته را تصدیق کنند که آن چه آن بزرگوار از هر چه بیشتر
داشت، استعداد سرشار و شور و شوق و عشق بود نه پول برای قرض دادن. قرض دادن
و قرض گرفتن پول از نظر من مسألۀ شخصی افراد است. اگر در مورد صاحبان هنر
این استثنا را قایل شویم که از زیره تا پودینۀ شان باید ثبت تاریخ شود، پس
نباید از هر چه در مورد شان می شنویم و یا می خوانیم، فوراً بدون تأمل و
تفکر، پیراهن عثمان بسازیم. اگر نمی توانیم معنای بسیار چیز ها را کشف
کنیم، این را هم باید به خود اجازه ندهیم که چیز های که وجود ندارد را
اختراع کنیم. نباید افراد و مخصوصاً هنرمند جماعت را به روابط پولی آن ها
تقلیل بدهیم. البته اگر خواستیم هم می توانیم ولی این جز بی انصافی و یکسو
نگری، چه نتیجۀ دیگری می تواند داشته باشد؟ دوستی ها با پول سنجیده نمی
شود، معیار دوستی بالاتر از مسایل پولی است. این که ما قلم در دست داریم و
می توانیم بنویسیم، این حق را به ما نمی دهد که فراموش کنیم که فردا خود ما
یکی از خواننده های آن چیزی که نوشته ایم، هستیم. پیام گذاشتن های کاظمی
زیر نوشته های با عنوان " آیا دریا قاتل عاصی است؟" در همین فیسبوک، برای
من قابل فهم نبود و نیست. نمی فهمم، کاظمی که برای انتخاب عنوان یک مقاله و
کتاب آنقدر حساسیت به خرج می دهد، چرا با پیام گذاشتن زیر چنین اتهامی،
تمام وسواس و حساسیت خود را یک دم فراموش می کند؟ آیا این کار یک عادت
فیسبوکی است یا معنا و هدف خاصی دارد؟ کاظمی که هر جا پیام نمی گذارد؟!
بعداً با خود می گویم، آدم نمی داند او چه می خواهد، شاید هم قدمای ما
درست گفته بودند که: صلاح مملکت خویش شاعران دانند! هر چه است، خوب می شود
اگر آدم با مسولیت تر باشد و کاری کند که اگر فردا باز به یاد آن می افتد،
احساس پشیمانی نداشته باشد.
یما ناشر یکمنش
|