ارزیابی
شتابزده شاید اکثر خوانندگان بامن هم نظر باشند که جنبه اساسی رمان « زنی
که زندگی پس انداز می کرد»، جنبه داستانسرایی آن است. داستان خانواده انوشه
و وخشور که زندگی نیمه شهری و نیمه دهاتی دارند. انوشه و وخشور برای گریز
از شهر هر هفته به دهکده زادگاه شان می روند. در جوار دهکده، اردوگاه
سربازان خارجی است و تانکهای آیساف با گشت های شان، قبر ها را ویران کرده
اند. انوشه محصل فلسفه است و وخشور دانشجوی طب. انوشه به عشق اسفندیار
همبازی دوران کودکی اش تمایلی نشان نمی دهد و مادرش یا قوت از فرط اندوه می
میرد.
انوشه با وخشور که رستورانتی در شهر دارد، پیوند
زناشویی می بندد و هر دو به کار رستورانت رونق می بخشند و فرزندانش را
هامون و میترا نام می گذارند. شهر کثیف است وسرطانی و نا امن و زمامداران
در اتاقهای شیشه یی و میان دیوار های سمنتی محصور اند. گرفتاری ها و
تفاوتهای اجتماعی و طبقاتی و حوادث انفجار و ترور و اختطاف در شهر بیداد می
کند و انوشه همه را دستمایه کار قرار داده، پیوسته می نویسد و می نویسد و
حالات و خاطرات زندگی را به تعبیر نویسنده پس انداز می کند. به تدریج زندگی
خانوادگی وخشور و انوشه از هم می پاشد . وخشور به دیگری دل می بندد و میترا
دخترش را به امریکا می فرستد تا شرش را کوتاه کند. دختر درس نظامی می خواند
و با سرباز امریکایی ازدواج می کند. وقتی به افغانستان بر می گردد و به
قبرستان خانوادگی دهکده پا می گذارد،انفجار رخ می دهد. چندین نفر کشته و
زخمی می گردند و صحنه هایی از این قبیل در داستان کم نیستند... طرح و
چهارچوب کلی داستان و خلاصه وقایع داستان را مسایل فوق تشکیل می
دهند.داستان در میان صحنه های ریالیستیک و رویایی آونگان است. گاهی
ریالیستیک گونه است و گاهی به خیال و رویا و حتا افسانه و اسطوره پهلو می
زند. طرح و ساختار داستان تا حد قابل قبولی تازگی دارد. بصورت کل اگر
بنگریم در این رمان وحدت زمانی وجود دارد. محل وقوع آن یکی از روستاهای
کشور است. فضا سازی آن بد نیست. تعداد اشخاص رمان محدود است و شخصیت های
اصلی و فرعی آن از نه ده نفر بیشتر نیستند. انوشه و وخشور از شخصیت های
اصلی داستان هستند که شرکت عمده در پیشبرد ما جرا ها دارند و داستان
ظاهراً به روایت های متفاوت نگارش یافته است .
با وجود، این داستان دقایق و جزئیات چندانی ندارد. شرح و
توصیف مستقیم صحنه ها حرف اول را می زنند و گفت و گووکرکتر سازی نقش چندانی
در پیشبرد ما جراها ندارند. قیافه انوشه و وخشور و میترا و حرکات و سکنات و
ویژگیهای فردی آنان را در داستان کمتر می بینیم . یا مردم خون گرم و سرشار
از زندگی و نیرو و فعالیت به نظر نمی رسند . اشخاص داستان کمتر صحبت و حرکت
دارند و کاری نمی کنند که با گفتار و رفتار خویش شخصیت و خلق و خوی خویش را
به معرض تماشا و قضاوت خواننده بگذارند و دوستی و دشمنی آنان را بر
انگیزند. اما البته این به معنای تائید وصف ساده و افراطی حالات و حرکات و
قیافه اشخاص داستانی نیست. رشته حوادث داستان ناگسسته به نظر نمی رسند. اما
بکلی خطی و بهم پیوسته هم نیست و نویسنده گهگاهی عنصر زمان و تقدم و تأخر
آن را در توصیف صحنه ها نادیده می گیرد. و حتا بعضاً از گذشت یکصدو پنجاه
سال یاد آوری می کند. ما جراها و حوادث داستانی تا حد زیادی علی و منطقی به
نظر می رسند اما بکلی شرح وقایع عادی و روزمره هم نیستند و بعضی از صحنه
ها، رویایی و خیالاتی و هنری به نظر می رسند. نویسنده هرچند وحدت اکسیون و
فضا را رعایت کرده اما گهگاهی صحنه ها و نقش شخصیت ها در ما جرا ها و حوادث
داستانی زود زود عوض می شوند و ارتباط صحنه ها و رفت و آمد و حرکت آدمهای
داستانی پختگی یا استحکام لازم را نداشته، بعضی از صحنه ها به زندگی
روزمره پرداخته، علاقه خواننده گان با معرفت را ارضاء نمی کند. خالده فروغ
شاعر است و استاد دانشگاه و طبیعی است که زبان داستانی او هم زبانیست ادبی
و دانشگاهی و زمان میخواهد تا او به زبان داستانی نرم و پرانعطاف دست یابد
. او در اثر داستانی اش تاحد زیادی وابسته به سنت است،حفظ سنت ادبی جزیی
از کار و مکلفیت اوست. بصورت کل اگر بنگریم نویسنده در کاربرد زبان یکدست
وسلیس در بخشی از صحنه های داستانی تا حد زیادی موفق است .
خالده فروغ شاعر در رمانش بیشتر نویسنده است تا شاعر و کمتر
نشانی از توصیف های شاعرانه و شور و هیجان آن چنانی را در برگهای رمانش می
توان یافت. شخصیت های داستانی مدام در دهکده آبایی شان رفت و آمد دارند اما
در صحنه های داستانی از زندگی روستایی کمتر اثری و نشانی به نظر می رسد.
خواننده نه بوغ گاوی را می شنود ؛ نه بانگ خروسی و بع بع بز و گوسفندی را و
نه از تپک و سرگین و دود تنوری خبری است. نویسنده تصویر گویایی از روستا و
طبیعت و طرز زندگی و معیشت روستائیان ارائه نمی کند.در سراسر رمان، نویسنده
قلبی ملایم و علاقه یی معقول به روستا دارد ولی این چیزها برای آفریدن یک
رمان واقعی کافی نیست. نویسنده در بخشی از کارش به ویژه در نامگزاری شخصیت
های داستانی به باستانگرایی و عتیقه پسندی رو می آورد. گزینش نامهایی مانند
انوشه،وخشور، میترا، اسفندیار و غیره شباهت زیادی به نامهای شهنامه یی و
باستانی دارندو گهگاهی فضای داستانی را سنگین و قدیمی می سازند. یا با فضا
و رویداد های معاصر داستانی همخوانی ندارند و یا کمتر همخوانی دارند. فکر
می کنم این کار، ناشی از تأثیر پذیری دیرپای نویسنده و شاعر از استاد واصف
باختری است و بهر صورت طبیعی نمی نماید. نویسنده در برخی از بخشها به
نارسایی های سیاسی و اجتماعی و سنت های مزاحم و مرد سالارانه میتازد و با
اوضاع کشور و فضای موجود در آن و عملکرد زمامداران مخالفت نشان میدهد. اما
نویسنده در معرفی و ارائه نمادها و تصویر ها چیره دستی چندانی بروز نمی دهد
. نماد هایی از قبیل اتاق های شیشه یی وموانع سمنتی و سربازان آیساف وسرفه
های مکرر و«طاعون» مانند شهروندان که بار بار در برگها و صحنه های رمان
تکرار می شوند،از جنبه هنری و ادبی داستان تا حدی می کاهند. انوشه و وخشور
با وجودی که حرکات و سکنات ظاهراً قابل قبولی دارند اما در سرتاسر داستان
سرد و کرخت به نظر می رسند. نه در دوران نامزدی و عروسی و نه حتا در موقع
جدایی شور و هیجان چندانی از خود بروز می دهند و صحنه ها و ما جرا ها بیشتر
توضیح و توصیف مستقیم است تا پرداخت هنری و نشان دادن...بهتر می شد اگر
نویسنده با شخصیت های داستانی خویش خلوت بیشتر می کرد و به شادیها و غمها و
به رویاها و احساسات و عواطف و به طبیعت انسانی و به محیط پیرامونش بیشتر
می رسید؛ تا به مذاق خوانندگان بیشتر خوش می آمد... به نظرم تصویر انوشه و
وخشور و میترا و ... کامل نیستند.
بهرصورت پایان رمان « زنی که زندگی پس انداز می کرد» با
وجودی که خواننده را به شدت به هیجان نمی آورد و شگفتی بر انگیز نیست اما
نتیجه منطقی ماجرا های داستانی به شمار می رود و به هیچصورت ملال آور نیست
و نویسنده برای پایان دادن سهل و ساده داستان به مرگ شخصیت های داستانی و
قتل وکشتاررو نمی آورد و کاری می کند که داستان در ذهن خواننده ادامه یابد
و این برارزشمندی داستان می افزاید. من سخنانم را کوتاه می کنم و به این
ارزیابی شتابزده اکتفاء کرده و امیدوارم که خالده فروغ با لطف خاصی که
دارند ،مرا ببخشند. آخر او شاعری است که به رمان نویسی رو آورده و از این
بابت کار او را باید شگون نیک گرفت و «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از
نتایج سحر است...»
حسین فخری |