معین نشراتی وزارت اطلاعات و فرهنگ است. شاعر است و از زبانش واژهها
جاریست. موقف رسمی و مقام دولتی را خشن و یکنواخت نمیخواهد. از دید او
روابط و تعامل با رسانهها هم هنر است. دیدگاههای سیمنغزل، روزنههای
امیدبخش است برای تعامل بهتر رسانهها با وزارت اطلاعات و فرهنگ. اینک
میخوانیم گفتوگوی دوستانه با سیمینغزل را:
سیمین از خودش بگوید!
دختری با موهای خرماییرنگ، پوست سفید و روشن، پر جنبوجوش و پرتکاپو، شاد،
با انگیزه و سرحال هم در محیط خانواده و هم در اجتماع. از خود نمیخواهم
بگویم؛ بل خود را از زبان دوستانی که با من نزدیک بودهاند تعریف میکنم.
سیمین یک انرژی مثبت و انگیزهبخش برای دیگران. البته این نوعی
خودستاییاست، خوب مشخصهی من همین است. سیمین در یک روز داغ تابستان، در
شهر چاریکار به دنیا آمد؛ اما سرزمین آباییاش کوهستانهای بلند و پر از
برف مناطق مرکزی افغانستان، ولسوالی بهسود میدان وردک است. آموزش عالی خود
را در شهر کابل به پایان رسانید. در تحصیل کوشا بود و پس از سپری نمودن
امتحان کانکور با نمرهی بسیار بلند وارد دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی شد و
با درجهی اول از این دانشکده فارغ گردید. در آن زمان شرایط نابهسامان
زندگی سیاسی و اجتماعی به گونهیی بود که مجبور به ترک یار و دیار گردید و
کولهباری از غربت بردوش وارد کشور همجوار و همزبان (ایران) شد و زندگی
دور از وطن را سپری کرد. در این مدت در میان مهاجران هموطن به فعالیتهای
اجتماعی و فرهنگی پرداخت. به طور مشخص وظیفهاش کار در رسانه بوده است؛ به
عنوان گوینده و تهیهکننده برنامههای فرهنگی- اجتماعی رادیو دری.
ظاهر شاد، سرزنده و پرنشاط را از چه گرفتهیی؟
انسانها فطرت خدادادی دارند. خداوند انسانها را بر مبنای فطرت خود آفریده
و فطرت خدا زیباست. فطرت خدا یک انگیزه بسیار قوی هست برای تعالی، پیشرفت و
برای به کمال رسیدن، اما من همین فطرت خدادادی را تلاش کردم تکامل ببخشم و
پا به پای این فطرت خدادادی پیش رفتم. احساس کردم من به دنیا آمدهام برای
اینکه آفرینش را درک کنم و همپای آفرینش به سمت و سوی آن تعالی قدم
گذارم. از این رو با فراز و نشیبهایی که روبهرو شدم، در فرازها به غرور و
تکبر نرسیدم و در نشیبها به تسلیم نیندیشیدم. در برابر سختیها لبخند زدم
و در برابر غصهها تبسم داشتم و در برابر گشایشها متواضع و شکرگزار بودم.
همین بود که احساس کردم انسان باید انسانی زندگی کند. انسان یعنی مجموعهیی
از خوبیها و خوشیها. انسان یعنی یک موجود همهبعدی که در آن هم غرایز
مثبت و هم منفی و نیازهای مختلف است و اگر در مهار غرایز منفی و پاسخ دادن
به غرایز مثبت، حالت اعتدال رعایت گردد، روحیه شاد، انسانی و پرتحرک انسان
که به سمت کمال باید برود در انسان شگوفا میگردد.
از عکسهایی که در صفحه فیسبوک میگذاری، سیمین را بیشتر در
طبیعت میبینیم، چه پیوندی میان سیمین، غزل و طبیعت وجود دارد؟
بدون درنظرداشت پدیدارهای طبیعت در کنارم و بدون درک و لمس آن احساس میکنم
که نمیتوانم نفس بکشم. نمیتوانم خلاق هنری باشم، نمیتوانم چیزی
بیافرینم. احساس میکنم پدیدههای طبیعت: کوه، دشت، زمین، آسمان، ستارهها،
مهتاب پا به پای ما در این آفرینش سهم دارند وهمگام و موازی با ما حرکت
میکنند و جزیی از زندگی ما هستند. باید اینها را درنظر بگیریم و
همراهشان گپ بزنیم. حرف آنها را بشنویم و منتقل کنیم. وقتی آسمان و
ستارهها را تماشا میکنم در حقیقت حرف آنان را میشنوم و به سخن آن شاعر و
ادیب بزرگ « در طبیعت پدیدارهایی نهفته است که فقط انسانهای با بصیرت
میتوانند آنها را درک کنند.» شاعر میتواند پدیدههای پنهان طبیعت را درک
کند. بنابراین نمیتوانم از طبیعت جدا زندگی کنم. چنین نیست که مجبور شوم
برای طبیعت شعر بگویم، من طبیعت را لمس میکنم. صدایش را میشنوم و با آن
گپ میزنم.
پیشتر از تلاش انسان برای رسیدن به کمال یاد کردی، سیمین توازن
میان کمال و جمال را چگونه رعایت کرده است؟
معتقد هستم که انسان آفریده شده تا به کمال برسد و در کنار کمال دایرههای
رسیدن به کمال از طریق درک عمیق فلسفههای آفرینش مهیاست. آفرینش زیباست.
در سرتاسر آفرینش جلوههای جمال و کمال خدا را میبینیم. انسان هم به عنوان
شاهکاری از آفریدههای خداوند موجودیست دارای کمال و جمال. این را انسان
باید کشف کند، به منصه ظهور رساند، روح جمال و کمال را صیقل دهد و به طبیعت
و دیگر انسانها عرضه کند. عدهیی هستند که در مسیر رسیدن به کمال فقط به
جلوههای ظاهری میاندیشند که نباید این گونه باشد. در حقیقت کمال و جمال
هر دو نعمتهای خداوندند. نباید تنها به زیبایی ظاهری فکر کرد؛ بل مهم
زیبایی اندیشه، رفتار و فطرت است. این زیباییها را نباید زشت کرد. تلاش
کردهام چهرهیی از خود به اطرافیانم ارایه دهم که نشاط، سرزندگی، حرکت و
در کل زندگی، عاطفه، عشق، احساس و همدلی را در آنها زنده کند. همیشه چه
در محیط خانواده و چه اجتماع جنبههای مثبت زندگی را برجسته ساختهام.
بیایید زیباییهایی که انسانیت را زیبا میسازد، برای دیگران عرضه کنیم.
«غزل» چه زمانی درِ ذوقتان را کوبید و از شما «سیمینغزل» ساخت؟
اجازه دهید با بیتی از یکی از غزلهایم شروع کنم که: به یاد عشق تو مشهور
میشوم روزی/ به یک دو شعر که سیمینغزل نخواهم شد. در ضمن از همان آوانی
که کودک بودم، نواهای کودکانهیی که بر زبانم جاری میشدند، به گونهیی که
مادرم صحبت میکند، آهنگین و موزون بوده است. یعنی طبع شعری داشتهام. از
سالهای ابتدایی مکتب بود که احساس کردم به شعر و نویسندگی علاقهمندم.
کتاب زیاد میخواندم و گاهی داستان مینوشتم. خانواده این زمینه را برایم
بیشتر مهیا میساخت. از همان سالها گل شعر در من شکوفا شده بود. زمانی که
این استعدادم را خانواده درک کرد، بیشتر تشویق شدم. در زندگی هیچگاه
فراموش نمیکنم اولین هدیهیی که مرا بسیار خوشحال کرد دیوان پروین اعتصامی
بود که پدرم به من تقدیم نمود. در جریان درس در دانشگاه هم، همان جوش و
احساس دوره جوانی و عشق آن دوران بود که شعر و شاعری را در من هر روز
شکوفاتر میساخت. در کنار هر جزوه که در کنارم بوده قلم هم وجود داشت. هم
درس میخواندم و هم جرقههای شعری را یادداشت میکردم.
مجموعه «شگوفههای پوهنتون» یکی از نشریههای ادبی پوهنتون بود که
سرودههایم در آن چاپ میشد. در کنار زندگی رسانهیی، زندگی شعری هم شخصیت
مرا رنگ و رو داد.
قالبهای مختلف شعر را تجربه کردهام. در قالبهای مختلف چهارپاره، دوبیتی،
مثنوی، سپید و رباعی شعرهایی سرودهام. اما غزل آهوی وحشیی بود که احساس
میکردم از من میرمد و حتمن باید آن را رام بسازم. با عشق و علاقهیی که
به این قالب زیبای شعر زیبای کلاسیک که هیچگاه در طول عصرها و نسلها با
آنکه وجود دیگر قالبهای شعری کمتر مورد توجه قرار گرفت؛ اما غزل در هر
عصر و زمانی باقی ماند و در عصر امروز هم زیبایی و جذابیت خاصی دارد. هر
زمانی که شعر میگویم فقط به غزل میاندیشم. حس میکنم که همین قالب عطش
شعری مرا اقناع میکند. روح من با قالب غزل تناسب دارد. با آنکه از دیدگاه
برخی شاعران این قالب دستوپاگیر است و محدودیت دارد، اما من این محدودیت و
دستوپاگیری را شکستاندهام. توانستهام حس، سخن و برداشتهای خود را از
تماس با طبیعت در همین قالب زیبا ارایه کنم. بنابراین غزل هر زمان حتا در
اینجا (وزارت) و در روابط رسانهیی هم به سراغ من میآید.
در شعرهایتان لحن افغانستانی محسوس است با آنکه در میان شاعران
مهاجرت قد افراشتی؛ آیا قبای لهجه فارسی ایرانی بر بالای شعرهایت کوتاه
آمده یا خود میخواستی افغانستانی شعر بگویی؟
کسی که هویتاش مشخص نباشد هیچ وقت نمیتواند به درجهیی از پیشرفت برسد.
شناختنامه یک شخص باید همیشه مشخص باشد. قبای لهجه فارسی ایرانی هیچ وقت
بر شعر من کوتاه نیامد، اما خواستم با دستان خودم خیاط پیراهن سبزی باشم که
بر قامت شعر خود میدوزم؛ آن خیاطی که زیباترین صنایع دستی افغانستان را
میسازد و فرهنگ و ظرافت هنر ما را به جهان عرضه میکند. در تمام نشستهای
ادبی دوستان ایرانی که حضور مییافتم آنها را شگفتزده لهجه زیبای دری
میساختم؛ همین قسم شگفتزده واژههای زیبایی که در زبان دری رایج است. در
برنامههای شعرخوانی، واژههای زبان دری و کاربرد آن را شرح میدادم. این
باعث میشد که آنان بیشتر علاقهمند زبان دری شوند.
حس وطندوستی شدید در شعرهایت جاریست، این حس را از چه
دریافتهیی؟
نگویید که اشکهایم جاری میشود. سالهایی که در وطن بودم و کوچک و در میان
باغهای پر از سیب و تاک بازی میکردم، بدون دغدغه و مشکل مکتب میرفتم و
کوچههای کابل پاهایم را نوازش میداد و سالیانی که از وطن دور شدم، تا
زمانی که آدم کوچک است، قدر وطن را به خوبی نمیداند. اما زمانی که خود را
شناختم، دیدم که زیباترین چیزی (وطن) را که به نفسهایم گره خورده از دست
دادهام. با تمام آنکه در فضای مهاجرت امکانات رفاهی خوبی مهیا بود، اما
باز دغدغهی بیوطن بودن همیشه مرا آزار میداد. وقتی به درختهای زیبای
محیط مهاجرت میدیدم احساس میکردم که اینها از من نیستند. پیش خود
میگفتم آن شاعر عزیز دروغ میگفته که: آسمان هر جا که میروی همین رنگ
است. اما میگفتم آسمان اینجا آن رنگی را که آسمان کابل برای من دارد،
هرگز ندارد. خارج از افغانستان در هر نفسم به یاد افغانستان بودم. کار کردم
و به یاد وطن قلم زدم و واژه را در خدمت و عشق وطن گذاشتم.
شاعران مهاجر با آن که داد از وطندوستی دارند و بیداد از هجرت،
چرا در وطن تاب نمیآورند و پس از مدتی به کشورهای دیگر باز میگردند؛ چه
فکر میکنی؟ آیا به حس و زبانشان باید شک کرد یا دلیلی هست که حق را با
آنان نشان میدهد؟
دوستان شاعر ما آزردهخاطر نشوند، به حس و زبانشان باید شک کرد. شاعر،
هنرمند و هر انسان متعهد باید در خدمت ساختن و آباد کردن و در خدمت مساعدت،
همکاری و همیاری با همنوعان، هموطنان و وطنش باشد. اما در افغانستان ما
حقایقی تلخ و تکاندهنده است. زندگی در اینجا سخت است. شرایط کار، اشتغال،
رفاه و آسایش تنگ است. اما تا کی عرصه را به دیگران واگذاریم و احساس کنیم
دیگران بیایند برای ما کار کنند و بار مسوولیت خود را به دوش جامعه جهانی
بگذاریم؟ حال زمانی است که اندوختههای دوران مهاجرت را به وطن عرضه کنیم.
البته وظیفه نهادهای دولتی هم است که شرایط را برای پذیرش مهاجران فراهم
بسازد. همین سرکهای خراب و آب و هوای آلوده، ملکیت خود ماست؛ پس به ملکیت
خود غرور کنیم و آن را بسازیم.
این واژهها سیمین را در یک کلمه یا عبارت کوتاه به یاد چه
میاندازند؟ پامیر، فروغ فرخزاد، پرستو، بهار سعید و سیاست:
پامیر: شانههای بلند مردان افغان. فروغ فرخزاد: آیینهی مقابل من. پرستو:
حنجرهی زیبای فریاد یک زن. بهار سعید: همیشه شکوفا. سیاست: مثل غزل باید
مهارش کنم.
معینیت نشراتی وزارت فرهنگ برای یک شاعر چطور جاییست؟ فکر نمیکنی
بسیار رسمی و روزمره است؟
از یک جهت بلی، اما از جهت دیگر نی. تعامل با رسانهها، نوعی هنر است.
سازماندهی امور رسانهیی، نوعی ظرافت هنری میطلبد. و مقابل شدن با صداها،
تصویرها و ایدههای مختلف در حقیقت مقابل شدن با سوژههای مختلف است. از
این جهت برای من یکنواخت و خستهکننده نیست. اما اگر به عنوان فقط معین
نشراتی بر اساس همان پست و مقامی که برایش داده شده بیندیشم، بسیار یک فضای
خشن، سخت و ناگوار برای روحیه من است. من به گفته یکی از دوستان رها هستم
یک رهای وحشی؛ اما نه رهای از قانون و اصول، بل رهای از هر قید و بند
دستوپاگیر.
در صفحه سیمین خواندم که: موج رسانههای که جنجال میکنند/ آیینه
را هر آینه بدحال میکنند. سوژه اصلی سرایش این بیت جو و فضای معینیت بوده
یا درد و درکی که از کار رسانههای مشخصی داشتهیی؟
نی، سوژه این شعر فضای معینیت نبوده است. به عنوان یک شهروند، عملکرد یک
رسانه را مخاطب قرار داده این شعر در ذهنم خطور کرد. خواستم سانسور کنم این
شعر را و به عنوان معین نشرات جواز نشر برایش ندهم، اما دیدم این در حقیقت
خلافورزی از قانون شعر است و همچنین خلافورزی از قانون رسانهها؛ چون
دلایلی برای عدم جواز آن نداشتم.
زمینههای کاری در جامعه امروز ما برای بانوان چقدر رضایتبخش است؟
به نظر سیمین بانوان چگونه وارد عمل شوند تا به خودباوری، توانایی و جایگاه
اصلی خود در جامعه برسند؟
البته با توجه به بافت سنتی جامعه ما و اینکه در طول عصرها، زنان به آن
جایگاه شایستهیی که باید به عنوان یک انسانی که کرامتاش با مردها برابر
باشد، قرار نگرفته است. این باعث شده هم در خانواده و هم در اجتماع به چنین
موقفی نرسد. اما خوشبختانه در طول این 12 سال پس از یک دوره تاریک و
اسفبار در زندگی زنان، دوباره روزنهها باز شد و زمینههای حضور فعال و پر
تلاش آنان در اجتماع فراهم گردید. قانون بر حضور زنان در عرصههای مختلف
صراحت دارد. اما باز هم میبینیم آن گونه که در قانون به حضور زنان صراحت
داده شده، به حقوق زنان پرداخته نمیشود. هنوز سنتهای ناپسندی که چه در
شهرها و چه در روستاها حاکم است، باعث محدودیت در فعالیت زنان میگردد. اما
نباید در هیچ شرایطی تسلیم چنین فشارها و محدودیتها شویم. حضور زن در
جامعه الزامآور میباشد؛ زیرا نقش اصلاحگری زن، انسانساز است.
از دیدگاه سیمین بانوی موفق چه کسی است؟
زنی که حقیقتهای موجود چهارطرف خود را درک کرده و مسوولیت خود را شناخته و
درصدد ادای این مسوولیت در برابر خانواده و اجتماع باشد.
این عبارت را کامل کن: زندگی زیباست اگر ...
اگر عشق در آن حاکم باشد.
ارزش زندگی را در چه میبینی؟ در فقط «بودن» و فرصت «اکنون» را
داشتن، چنانکه از خیام تا سپهری همه تاکید دارند و یا در داشتن «صدا»
چنانکه بیدل و شاعران معاصر تاکید دارند؛ بیدل میگوید: نقد حیرتخانه
هستی صدایی بیش نیست/ ای عدم نامی به دست آوردهیی موجود باش.
ارزش زندگی را در صدا میدانم. تنها صداست که میماند. میخواهم از قول
فروغ فرخزاد بگویم که: صدا، صدا، تنها صدا/ صدای خواهش شفاف آب به جاری
شدن/ صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک/ صدای انعقاد نطفهی معنی/ و
بسط ذهن مشترک عشق/ صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند.
و سخن پایانی: هرچی میخواهد دل تنگت نویس!
|