کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

اندیشه شاهی

    

 
کهن تر از کهن ام!

 

 


كمي از من بخوان، كمي از من بشنو
كمي نگاه ام كن
كمي برايم بنويس
كه
من كهن تر از كهن زندگي ميكنم
دلم براي منتظر ماندن نامه هايت تنگ است..
دلم براي نگاهي پنهاني ات تنگ است،
دلم هواي اغوش تو ميكند
اما پنهان از زمانه
كمي من بهانه دختر همسايه كنم
كمي تو كنار جويبارها چشم در راه ام بماني
كمي ديرتر بيايم
تو ناله سر كني
اشك چشمانت را بنوشم
بغض گلوات قورت كنم
و
به امن ترين ميهنم پناه ببرم
كه اغوش توست..
دلم هواي عشق افسانه كرده
كه من حياء زنانه گي ام برگردد
و
شبها دنبال قلم و كاغذ
سفر به شهر كنم..
تو بروي اسكري، من بنويسم با خون رگهايم ..
تو برگردي سلامت، من رقص شادي كنم.،
مادر بگه؛ دخترم حالت خوبه؟
من شرم و حيا كنم
تو بيايي خواستگاري، ببيني ام در حال گريه هايم كنار اجاق
كه دامنم در گرفته ز دست زمانه
كمي من ناز و عشوه كنم
رو سري ام را گاز بگيرم، و اهسته
با يك چشم پنهاني نگاهت كنم
پدر با نگاهي غرور و لبخند شادي نگاه ام كند
من با حياء دخترانه
خاموش اما لبخند مثبت راضي بشم..
امد بهاري كه منم شدم عروس تو،
با يك نفس شام را كنم سحر
هنوز سحر بوسه هاي اتشين ترا روي سيما حس نكردم
كه
رفتي سرحد براي ارامش ثانيه ها دشمنت.،
بنويسم نامه هاي انسوي جنگل هاي وحشي
كه مواظبت باش عزيزم.،
منتظر دوباره عهد ابراز خنديدن كنار هم،،
نفس از نفس هايم در امد
نگاه من شام نداشت
كلكين هايم اسير قلب تو بود
كه رفتم و نميدانم امدي اخر در مزارم..

اندیشه شاهی

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۴                            سال دهم                            سنبله/میزان           ۱۳۹۳  خورشیدی            ۱۶ سپتمبر  ۲۰۱۴