تنت،
گوارا و مقدس است
دلت پولاد سرخ
وجودت کوه استواری بود
از دل گوهر
برای زندگانی که هنوز امیدش تو هستی ...
چه نامردیست آنکه پیکرت بر زمین زد
چه نامردیست آنکه دست مرگ آلود هوس بر دامنت برد
چه نامردیست آنکه به نگاه پر رمزت ندید
به فریاد بی دفاع گوشی نداد
و سر از از تن ربود
چه نامردیست آن...
وقتی ندایت بلند شد
بزرگی ات آسمان را فراگرفت
شرم ماه و خورشید
و ستاره های که به جای نور دشنام می فرستادند
هیچ نترسید
هیچ نگفت
چه نامردیست آن...
وقتی از تو بپرسند
تنها، کوه می داند
و گرگ سوزه می کشد
حسنیه/ پاریس/ ۲۹ آگست ۲۰۱۴ |