کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

زینت نور

    

 
تو لبم باش، بخند…

 

 


اگر تو
تکه یی از من بودی
مثلن…
چشمهایم…
با تو به آیینه نگاه میکردم
به خودم، به صورت شادم…
با تو
رومیو و ژولیت
حافظ و مولانا می خواندم
همه کتابهایی را که دوست که داشتیم
و شعرهایی را که برایت سروده بودم
کلمه به کلمه …
بار بار…
با تو فلم تماشا میکردم
فلم های عاشقانه
صحنه های بوس و کنار
"تایتانیک " و " زن خوشبخت" را
با تو به آسمان نگاه میکردم
به دریا ،
به ماهی های قشنگ قرمز
به ماه ،
با تو زل می زدم به ستاره گان
و آمار شان را می گرفتم
آنقدر با تو،باتو،باتو
یک، دو، سه …
دوباره …
چهار، پنج… هزار....
تا هرگز دلتنگت نشوم

به مردم می گفتم
بدون چشمانم زندگی نمی توانم
می گفتم نه! اقلن من
نمی توانم کور باشم
می گفتم
که چقدر ترا دوستت دارم
که چقدر چشمانم را…
با تو به خواب می رفتم
تاببینی
همه آن جاهایی که قبلن با هم نبودیم
خانه ی رویای ما را …
جاهایی که «هیچ وقت» دیده بودی
با تو بیدار می شدم
روزنامه ی آفتاب می خواندم
خبر مرگ شب را

مثلن ... اگر چشمهایم می بودی …
کاش … چشمهایم می بودی…

آه … اشک های لعنتی ..
بگذار ، پاک شان کنم

زینت نور
دفتر " خند بزن لبهای من باش"

 



 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۲                            سال دهم                             اسد/ سنبله           ۱۳۹۳  خورشیدی              ۱۶ اگست  ۲۰۱۴