دلم خیلی میخواهد که رنگها را
با چابکی پروانهها
از یک رخ تا رخ دیگر بزدایم
تا همه شفاف بدرخشند چو آفتاب
دلم خیلی میخواهد
قلب ها را از قالب پوسیده شان پرواز دهم
تا سلول های مزمن درد را از خود آزاد کنند
به منجلاب
دلم خیلی میخواهد
برهنهگی تنم را با نفاست حسم ظریفانه بپیچم
تا کنارهها و پوستش با کامروایی بشکفند
به روی دستان مردی بی نقاب
و دلم خیلی میخواهد
در کلبه میان سبزههای آغشته با ارغوان
که درونش بوی عشق را دارد
و اطرافش غزاله های مست رنگین کمان را در آغوش
سالها نفس کشم با تنومندي عقاب.
|