کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

مجیب مهرداد

    

 
سیدرضای محمدی شاعری یگانه در سبک شعری و سبک زندگی

 

 

نشر شده در مجله دردری
شیوه زندگی یگانه شاعر
سید رضا محمدی شاعری است مستعد و سرشار از ظرفیت برای بزرگ شدن و به یاد ماندن. از همان تیپ هایی که به قول رمبو ترجمان خدایان اند. از همان شاعران اشراقی، شاعری که انگار با جهان ماورا ارتباط مستقیم دارد و نه تنها سطرهای نخستین شعرش را که همه شعرهایش را خدایان در گوشش خوانده اند. شاعری که هنوز که هنوز است منش شاعرانه شخصیتش با واقعیت های سخت جهان معاصر جور در نیامده است. او در یک کلام مغلوب ذات شاعرانه خویش است.سید رضا محمدی همیشه مرا به یاد شاعران رمانتیک قرن نزده انگلیس می اندازد، آنانی که در برابر تفاخرهای مدرنیته ایستادند و از طبیعت صاف و ساده زندگی دفاع کردند، احساس و عاطفه را در برابر خرد دوران روشنگری قرار داند و شعر را آخرین مذهب و تخیل را آخرین ناجی انسان نامیدند، حتا سبک زندگی سیدرضا نیز شبیه سبک زندگی شاعرانی چون لردبایرون و پرسی بیشی شیلی است. تسلیم شدن به عالم خلسه، پناهنده شدن در جزیره رویا و بی پروایی به قواعد متعارف اجتماعی و آسان گرفتن زندگی. هرچند آن شاعران و سیدرضا در دوبستر فرهنگی کاملن متفاوت زیسته اند، اما شباهت هایی میان سبک و نگاه آن شاعران به زندگی و نگاه سید رضا به زندگی وجود دارد و منظورم هرگز شباهت سبک شعری شان نیست، زیرا شماری از شاعران رمانتیک انگلیس مانند ویلیام وردزورث از نوعی شعر سخن می گفتند که بر نوعی زندگی شبانی و ترجیح آن بر زندگی شهری تاکید داشت، چیزیکه با فضاهای رویاگون شعرهای سیدرضا همخوانی ندارد.
من از این‌گونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربدری خوشبختم
من نسیمم نفس آرای جهان دگران
به خوشی های جهان دگری خوشبختم

البته محبوبیت او در میان پارسی زبانان یک دلیل مشخص دارد، و آن شعر درخشان و اصیل سید رضا است. سبک زندگی او نیز به همان اندازه منحصر به فرد است، سیدرضا شیوه زندگی منحصر به فردی دارد در قدم اول او به معنای واقعی کلمه مهاجر است. یک مهاجر جنگ زده جغرافیایی و یک مهاجر ذهنی، کسی که از مکانی به مکانی رانده شده است و اگر درجایی هم مجال اسکان یافته است، علیه آن مکان قیام کرده است. موجودی که کمتر شباهت به انسان منقاد قانون و قراردادهای این جهانی دارد. گاهی فکر می کنم سید رضا هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای برای زندگی اش ندارد، کسی که خودش را به دست تقدیر می سپارد. من هرگز از سید رضا شعار سیاسی نشنیده ام. هرگز نشنیده ام کسی را به راه راست یا کج هدایت کند. موجودی که مرا بیش از همه به یاد مورسوی کامو می اندازد، بیگانه ای پرتاب شده در میان انبوهی از قوانین دست و پاگیر، در درون یک زندگی ای که با فورمول و برنامه از پیش تعیین شده باید اندکی سهلش ساخت، زندگی ای که هیچ هدف مشخصی نیز ندارد.برای همین سیدرضا از ماندن در چیزی و جاییخوشش نمی آید. سرشت او با سرگشته گی و رهایی گره خورده است.انگار زندگی او سراسر مکاشفه ای شاعرانه است که باید به واسطه شاعر و از طریق تجربه های غریب طی شود. انگار غایت زندگی او جستجو است و سرگرمی با معماهای عینی و ذهنی ایکه جهان ما سرشار از آن هاست، عین یک باستان شناس که گورها و بیغوله ها را بیشتر از کاخ ها دوست دارد. برای همین بود که کابل که آمد از ما شاعران کابل نشین دعوت کرد که باهم برویم عاشقان و عارفان، من شخصن بیست سال در کابل بودم اما آنجا نرفته بودم. در جستجوی شعرهای نوید بود و می خواست رازها و قصه های صوفی فرزانه کابلی، صوفی عشقری را بداند. شاعریکه غزل سراست اما شیفته شعرهای آزاد است و من یکی از دلایل وجود امکانات گسترده در غزلش را در عنایت او به شعرهای آزاد فارسی و غیر فارسی می دانم، شاعریکه شعرهایش را فقط باید با زبان و ادا و اطوار خودششنید. شاعری یگانه در سبک شعری و سبک زندگی اش.شاعری که شماری از شعرهای نزار قبانی را به زبان عربی در حافظه دارد. همه شعرهای خودش را نیز از بر می خواند. در هنگام شعر خواندنش انگار در این کره خاکی فقط یک مخاطب وجود دارد و آن خود خواننده شعر است، هنگامی که شعر می خواند گوش هایش را بیش از مخاطبانش باز می کند تا تمامت کلمات و آواز غریب و نا آشنایش را دریابد او در هنگام شعر خواندنش به یک شنونده مبدل می شود و ما نیز به عنوان مخاطبان ثانوی از این نجواهای او چیزی حاصل می کنیم، یک چیز ژرف و شور انگیز.
درست است که شماری از شاعران با دهان های پر از زر و زیور شعرهای ماندگار گفته اند، شاعرانی در سایه ساران کاخ شاهان شعرهای ماندگارشان را نوشته اند، و شاعرانی هم در زندان ها و با غل و زنجیر، در واقع همه این شاعران و زندگی هنری شان معطوف به دیدگاهی است که به ابزار گرایی ادبیات معروف شده است. Instrumentalism"" در این نوع نگاه به ادبیات شعر می تواند نبرد افزار باشد یا وسیله امرار معیشت، چیزی که شکلوفکسی ادبیان را از آن برحذر می داشت. صورت گرایان روسی بدین باور بودند که" تمامی پیام ها داده شده و همه حرف ها زده شده است، و حرف جدیدی برای گفتن نیست، بلکه فقط این صورت ها هستند که جدیدند" ( نقد صورت گرایانه/ سایت راسخون) برای همین شعر سید رضا محمدی داعیه سیاسی و اجتماعی ندارد، به گونه مثال مثل شعر پرتو نادری التزام به آرمان های مردمی ندارد، یا مانند کاظم کاظمی روایتگر شرایط مهاجرت نیست، البته خالی از دغدغه های اجتماعی هم نیست، اما شاعر بیشتر خودش را تسلیم طبیعت اصیل شاعرانه کرده است. افسار را داده است به اشراق های نا به هنگام که گاهی از واقعیت تلخ انسان معاصر افغانستانی می آیند و گاهی از میان مه غلیظ رمانتیسیسم. به قول مولانا" تو مپندار که من شعر به خود می گویم" برای همین است که شعرش از حوزه شاعرانی که شعرشان را ابزار می سازند بیرون است. او پیش از همه چیز به شاعری اش ملتزم است و به الهام های شاعرانه اش متعهد.

 

 

البته نگاه ابزاری به ادبیات یعنی به قول معروف ما" کارکشیدن" از ادبیات فی نفسه خوب یا بد نیست، منتها در افغانستان که بعدن به آن مفصل تر خواهم پرداخت ادبیات به خصوص ادبیات ملتزم پناه گاهی شد برای پنهان کردن تنبلی، سترونی تخیل و بی مسوولیتی های شاعر، شاعر حتا در اجتماعی ترین صورت کلمه در برابر زبان و به خصوص ادبیت رسالت دارد، لوکاچ یکی از نظریه پردازان ادبیات ملتزم است او می گوید که شعر فوران عاطفی پیام است نه بیان دمدستی پیام.
کار شاعر ارتقای بوطیقاست، کشف و نشان دادن ظرفیت های تازه بیانی است، گسترش افق های زیبایی شناسانه است نه پنهان کردن ضعف تخیل در شعار هایی به نام اجتماعیات. پل ریکور در کتاب"زندگی در دنیای متن" در جایی از این کتاب گفته بود که زبان علمی دشمن زبان است، زیرا زبان را از خصلت شادابی و ابهامش تهی می کند و در نهایت زبان را می کشد، پل ریکور در این کتاب می گوید که ادبیات پاسبان پهنه زبان است، یعنی شعر کلمه را از پوسیدن آنگونه که در زبان علمی اتفاق می افتد نگه می دارد، هر لحظه به آن رنگ و بوی دیگری می بخشد، می خواهم بگویم که در افغانستان شاعر ما عین زبان علمی زبان را و تخیل را فاسد و فرسوده کرده بود. گروهی از واژه گان در دست کم چهار دهه در حوزه ادبی افغانستان به کارکرد های خاصی گماشته شده بودند و تمامت شعر ما به جز گشتن شاعران بر محور چند سمبل نبود، این گونه رویکرد با رویکرد علمی مورد نظر ریکور تفاوتی ندارد و در نهایت زبان را و تخیل را از سرزندگی اش باز می دارد. تخیل فراگیر و شعری تو ام با شهود و مکاشفه است که می تواند زبان را و واژه را دوباره از نو متولد کند. شعر اجتماعی ما با زبان و تخیل کاری را کرد که یک متحجر با مذهب می کند، البته تفاوت یک متحجر با یک شاعر تنبل در این است که او از سر وظیفه بر مواضع پوسیده تاکید می کند و شاعر ما از سر تنبلی در مرداب یک زیبایی شناسی مصرف شدهمی ماند تا اینکه خود نیز در آن می پوسد.

بوطیقای نیم قرنه

من با سیری در ادبیات معاصر افغانستان به نکات زیادی برخورده ام که پرداختن به آن ها وظیفه نسل ماست. ما باید به دلایل بنبست زیبایی شناسانه ایکه شعر ما در چیزی بیشتر از نیم قرن گرفتار آن بودبپردازیم. استاد خلیل الله خلیلی تقریبن هم زمان با نیما و به پیروی از اونوآوری هایش را آغاز کرد. اما نیما در آن زمان با درک مسوولیت تاریخی اش برای ادبیات سرزمینش و پشتوانه عظیم تیوریکش زیبایی شناسی جدیدی را در میان فارسی زبانان جا می اندازد.چیزی نمی گذرد که این زیبایی شناسی در سطح فرم با شاملو دیگرگون می شود، اگر وزن را بخشی از فرم بدانیم و همچنان واژگان و موسیقی کلمات را شاملو دستکم در این دو زمینه بوطیقای نیمایی را ارتقا داد. نزدیک کردن شعر به قول نیما به دیکلماسیون طبیعی گفتار همان چیزی بود که در شعر سپید شاملو اتفاق افتاد، هرچند تفاخر زبانی و باستان گرایی های واژگانی و نحوی شعر شاملو اندکی از آن دکلماسیون طبیعی گفتار نیما فاصله می گرفت اما دست کم برداشتن وزن عروضی یک گام مهم در آن مسیر بود و ای بسا که شاملو شعرهایی نیز به زبان گفتار سرود، مانند شعر پریا و شعرهای دیگر او که به منطق گفتار نزدیکتر بودند. در همان دهه های بیست و سی موج های تازه شعری ظهور می کنند، یدالله رویایی و احمدرضای احمدی و بعد تر تا اواخر دهه پنجاه چندین شاعر مروج چشم اندازهای تازه شعری می شوند. یعنی از دهه بیست تا دهه هشتاد حوزه شعر فارسی در ایران گواه ظهور جریان های گوناگون شعری بوده است، البته و صد البته یاد کنم که جنگ در افغانستان می تواند بهانه خوبی برای توجیه کم کاری های شاعران ما باشد، اما جنگ همه دلیل آن نیست، زیرا شاعرانی بودند که در بیغوله های جنگ شعرهای درخشان خلق کردند، مانند شیرکو بیکس، محمود درویش و ده ها شاعر و نویسنده دیگر. برای من همیشه این سوال مطرح بوده است که چرا شعر افغانستان در چیزی بیش از نیم قرن در درون یک بوطیقا اسیر مانده است. این در حالی است که شماری از شاعران پیش کسوت ما به زبان های انگلیسی، روسی، اردو، فرانسوی آشنایی داشتند و حتا از آن زبان ها ترجمه نیز می کرده اند، اما با این هم تحول بوطیقایی در افغانستان اتفاق نیفتاد. شاعران ما در بوطیقایی که من نامش را بوطیقای "سمبل-استعاره" گذاشته ام گیر ماندند و هیچ کسی نتوانست از دایره آن پا فراتر بگذارد.من فکر می کنم یکی از مهمترین دلایل این ماندگاری در دام استعاره و سمبل نبود یک جریان نقد، بی ارتباطی با تحولات ادبی جهان و همچنان توقع پایین شاعران ما از کار ادبی بوده است.

شعر سید رضا

شعر افغانستان نتوانست به اشراق های ژرف شاعرانه برسد، سبک فردی نیز حاصل رنج و مرارتی است که شاعر برای رسیدن به شعری متعالی باید آنرا تجربه کند. شاعران ما نتوانستند قواعد متعارف زیبایی شناسی را عبور کنند و به قول فرمالیست ها نگاه شاعرانه مسلط را آشنایی زدایی کنند. در این میان مهاجرت برای شعر ما یک رخداد خجسته بود، فضای ادبی ایران که در آن شعر جدی گرفته می شود شعر مهاجرت ما را به شکوفایی رساند، شعر مهاجرت ما هرچند در قالب های آزاد حرف تازه ای نداشت و ما در میان شاعران مهاجر با شاعر جدی در قالب های آزاد رو به رو نیستیم اما در سبک نیوقدمایی شاعران ما شعری آفریدند که با بهترین نمونه های شعر معاصر فارسی همسری کرد و به لحاظ محتوایی حتا غنی تر از شعری بود که در ایران خلق می شد.محمد کاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، شریف سعیدی، سیدرضا محمدی و قنبرعلی تابش شعرهای ماندگاری در آن سامان آفریدند، برخلاف شعر ایران که یا درگیر اسطوره دفاع مقدس بود یا در تغزلی روزمره و گاهی عرفانی سیر می کرد، شعر مهاجرت ما سرشار از دردهای عمیق انسان کنده از سرزمینی بود که در زمان زندگی شاعرش در خون می تپید. شعر محمد کاظم کاظمی و به خصوص مثنوی بازگشت او یکی از ماندگارترین شعرهای نوقدمایی معاصر فارسی است. هرچند در شعر مهاجرت ما تلاش هایی برای رسیدن به سبک فردی انجام شد، اما در این زمینه شعر مهاجرت ما اقبالی نداشته است، شعر نیوقدمایی مهاجران ما تنها در حوزه ادبی ایران برای شاعر ما وجهه و تشخص فردی می بخشید، زیرا محتوای شعر او با شعریکه در ایران خلق می شد فرق داشت، و آن محتوا نوع خاصی از واژگان، طرز دید و بار عاطفی به شعر مهاجر ما در ایران می بخشید که از شعر شاعران ایرانی متفاوت تر بود.
اما در این میان شاید تنها شاعری که توانست به فردیتی شاعرانه آن هم در سطح نگاه شاعرانه دست یابد سید رضا محمدی بود، سید رضای محمدی در کنار استفاده از همه تکنیک های زبانی و روایی معمول در شعر نیوقدمایی فارسی به نوعی اشراق شاعرانه دست یافت که خاص خودش بود.
آرتور دانتو سبک فردي را چيزي"داده شده" ،"ذاتي" و "غير قابل تفکيک" مي داند كه به هنرمند متعلق است.( سبک فردی پس از پایان هنر/سایت حکمت و معرفت)
رجینا ونینگر در مقاله ای که نام بردم به نقل از دانتو سبک فردی را چیزی برخاسته از ذات هنرمند می داند، برداشت ما معمولن از سبک فردی وجه فرمی و بیرونی آثار ادبی است، که حتا در اثر تعمد نیز به دست می آید. انگونه که احمد شاملو با مراجعه به لحن کتاب های مقدس و بافت زبانی و موسیقایی شماری از آثار کلاسیک فارسی چون تذکرت االاولیا به سبکی خاص رسید، اما دانتو بدین باور است که سبک چیزی است که حتا هنرمند خود از ان آگاه نیست، دانتو نگاهی ذات باورانه به سبک دارد، البته من با آشنایی اندکی که با شاعران دارم، با هردو گونه سبک رو به رو بوده ام، سبکی که محصول مرارت های شاعر است و سبکی که حاصل نوع خاص زندگی و دید شاعران به هستی است، مانند سهراب سپهری که ویژگی های شعرش از طبیعت منعطف و ملایم او جوشیده اند. او خودش در گفتگوی گفته بود که من یک نقاشم تا یک شاعر، و شعرهایش سرشار از جلوه های طبیعت و سبک زندگی اویند، برخلاف شاملو که خصلت های سبکی اش را کسب کرده است.
سیدرضا محمدی نیز از جمع شاعرانی است که ویژگی های منحصر به فرد شعرش از شیوه خاص زندگی اش برخاسته اند. شاعری که زندگی واقعی اش به یک خلسه شباهت دارد تا به یک جریان واقعی، سیدرضا نیز از همان شاعرانی است که این جهان را رویایی بیش نمی دانند و واقعیت سخت و سفتش آن ها را سخت می هراساند. شعر سید رضا به لحاظ شهود شاعرانه در سطح زبان فارسی شعری یگانه است. تخیل سرشار او هرچیزی را به شعر مبدل می کند.
تو آشپز بشوی ماه می شود قابت
پس آسمان دیگت آفتاب بشقابت
تو آشپز بشوی باد می شود سفره
یک ابر نانت یک ابر کاسه آبت
ویژگی های شعری سیدرضا از خصلت های بیرونی شعر چون، قافیه و ردیف و زبان نمی آیند، خصلت های سبکی او کاملن درونی اند، ویژگی هایی که با سنجه های بلاغی کمتر می توان آن ها را سنجید؛ سبک سید رضا آمیزه ای از نوع نگاه او به هستی و یک تخیل پیشرفته متفاوت است.
هرچند سیدرضای محمدی در غزل هایش فضاهای زبانی و خیالین گوناگونی را تجربه می کند، اما در همه این شعرها تخیل منحصر به فرد فردیت خاصی به شعرهایش بخشیده است. رویا یک عنصر مهم در شعرهای سیدرضا است، شعرهای بلند او شبیه سفرهای روحانی عارفان اند، او چون سنایی غزنوی در سیر العباد الالمعاد چیزی یا موضوعی را بهانه سفر روحانی اش قرار می دهد. یکی از این سیرهای روحانی او در شعر معروف نقاشی او اتفاق افتاده است. این شعر او بازسازی اسطوره آفرینش است، او در این شعر افسانه خلقت را که قصه ای است عام، خصلت جغرافیایی و فردی می دهد. از نظر شاعر خلقت او داستانی دیگرگونه دارد، خلقتی که به یکباره اتفاق نیفتاده است، خلقتی که همه هستی او را دربر می گیرد، خلقتی که میان اسطوره و تاریخ معلق است.
این افسانه با استماع یک صدای آسمانی آغاز می شود.
صدا به کالبد تن به بر کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا
شاعر صدایی را می شنود، صدایی که کالبد دارد، این صدا ما را به یاد معشوق ازلی فارسی می اندازد، شعر با رویکردی تغزلی-عرفانی آغاز می شود. صدایی که هم کالبد خالق است و هم کالبد مادر-معشوق، بعد مهربانی های این معشوق ازلی زود به پایان می رسد، و معشوق در بیت دوم واجد همان خصلت های سادیستی معشوق غزل کلاسیک فارسی می شود.
صدا شد اسب ستم روح من کشان ز پیش
به خاک رفت به کوه و کمر کشید مرا
این شعر اما پس از همین بیت دچار یک گسست ساختاری است. این صدا و این معشوق مانند جرقه ای در آغاز شعر پدیدار می شوند و ناگهان ناپدید می شوند، پس از این بیت قصه نقاشی آغاز می شود، من واقعن دلیل ساختاری این دو بیت شورانگیز را در آغاز این شعر نمی دانم، شاید شاعر برای این تمهیدش دلیلی داشته باشد. به هر صورت پس از این بیت شاعر قصه آفرینش انسان خاصش را آغاز می کند.
او قصه اش را با اعتراض بر سرنوشتش آغاز می کند، او قصه اش را با خطاب و با لحنی تنبیهی آغاز می کند
بگو که بود که نقّاشی مرا می کرد
که با دو دیده همواره تر کشید مرا
چه وهم داشت که ا ز ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و دربدر کشید مرا
این شعر درخشان با وجود ظاهر تغزلی اش شعری است اجتماعی- فلسفی، شاعر دردهای انسانی و عینی اش را خصلتی ازلی می بخشد، انگار در خلقت او خطایی صورت گرفته است، شاعر تسلیم این تقدیر است و راه فراری نیز از این تقدیر ندارد، فقط علیه این تقدیر اعتراض می کند، قهرمان این شعر مانند قهرمان اسطوره هاست، او به اجبار به سوی این سرنوشت رانده شده است. جنگ نا فرجامش را هم تمام کرده است، شکست خورده است، و بر تقدیر شومش مویهمی کند. البته این تم یکی از تم های ثابت شعرهای سیدرضا است، او در غزل معروف دیگرش نیز بر سرنوشت از پیش تعیین شده نفرین می فرستد.
نفرین به خلقتی که مرا عرضه کرده است
من که تمام رنجم من که فقط غمم
گاهی در شعر نقاشی اسطوره آفرینش شاعر شبیه اسطوره آفرینش سامی می شود
دو نیمه کرد پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا
شاعر در این شعر می خواهد بگوید که انسان سیزیف وار مقهور سرنوشتی از پیش تعیین شده است، انسان بازیچه یک تقدیر شرور و محتوم است.
خوشش نیامد این نقش را به هم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
اما این آفرینش سرشار از تلخ کامی است، شاعر تلخ کامی های تاریخی اش را خصلت فرازمانی می بخشد، انگار شاعر در تاریخ نزیسته است، انگار شاعر در هنگام خلقت شکنجه می شده است، یا خلقت او روندی پایان ناپذیر از شکنجه به واسطه خالق است.
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد بی بال و پر کشید مرا
این شعر گویا می خواهد آیینه ای باشد در برابر تمام جلوه های زشت و رنج آور فرهنگ ما، خالقی که ما را از همان آغاز در قفس می اندازد، و خالقی که میان ما مرزهای سنی و جنسیتی را ایجاد می کند.
خوشش نیامد تصویر را به هم زد بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
این بیت به خصلت پدرسالارانه این خلقت اشاره دارد و گرنه اشاره به پدر و پسر چی منطق دیگری می تواند در این بیت داشته باشد.
شعر شبیه یک درامه است، در بیت بعد شاعر از تکنیکی استفاده می کند کهشکسپیر در تراژدی هایش استفاده می کرد، شکسپیر در اوج تراژدی گاهی کمیدی را چاشنی وار وارد درامه اش می کرد. این تکنیک در رومیو و ژولیت، و هملت تاجایی که به یاد دارم استفاده شده است. شاید شکسپیر عین این خالق نقاش می خواسته است از فضای سنگین و غم انگیز درامه هایش خودش را نجات دهد. بازی دراماتیک خالق با مخلوق منطقش را از زندگی عینی شاعر گرفته است، خالق که نقاش است- این هم تفسیری است هنری از فلسفه خلقت- گاهی نقاش در این فضای کابوس وار نقاشی هایش به سایه روشن های دلپسندی هم می رسد، مانند این که از یک نقاشی سیاه و سنگین گذار کند به یک نقاشی رنگی.
خوشش نیامد این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
و در بیت دیگر به ثنویت اسطوره آفرینش اشاره دارد، انسان آمیزه ای از فرشته و شیطان است.
خوشش نیامد خط، خط،خط زد اینها را
یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا
آن هم با بار کنایی که استعاره استکان به ابژه گی انسان در نزد خالق اشاره دارد. نقاش خسته است و باید در پایان کار آفرینشش استکان چایی بخورد، اما این استکان نیز از کالبد قربانی-مخلوق است.
این تراژدی در پایان با تغزل یگانه می شود،
تو را شکر کرد و در رگان من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا
البته در تمام شعر با آنکه شاعر از خلقت دو تن حرف می زند اما هرگز هویت جنسیتی این دوتن در طول شعر فاش نمی شود. اما در پایان و از صفت شکر می دانیم که موصوف این شکر باید یک زن باشد.
ژرف ساخت اسطوره آفرینش شاعر همان اسطوره آفرینش آدم و هواست، اما گاهی و به خصوص در بیت پدر و پسر جنسیت این دو مخلوق مذکر نشان داده می شود، البته شاعر از آن فرصت استفاده می کند تا وجه پدر سالارانه این خلقت را نیز مکتوم نگذارد. البته می تواند قهرمان این اسطوره فردی دوجنسه باشد، ادبیات فارسی هم اکنون از ورود قهرمانان دوجنسه به عرصه خود خبر می دهد. قبلن این قهرمانان در شعر شاعران دهه هفتاد ایران بار بار در میان شعر زنان و مردان ظهور کرده اند.
باز آفرینی اسطوره ها در ادبیات امروز یک امر بسیار رایج است، انگونه که داستان اولیس جویس نیز باز آفرینی قسمت دوم حماسه ایلیاد و اودیسه هومر است، اما اولیس جویس در یک شهر مدرن راهش را گم می کند، همچنان خوانش فلسفی و باز آفرینی سیزیف آلبرکامو نیز در این میان معروف است.
باز آفرینی اسطوره ها در ادبیات امروز یک امر معمول است، اما این باز آفرینی باید چیزی نو بر این اسطوره ها بیفزاید، و گرنه شاعر و نویسنده کار بیهوده ای انجام داده اند.
می خواهم نبشته ام را با این جمله ببندم که سیدرضا یکی از شاعران بسیار متشخص در شعر معاصر فارسی به لحاظ سبک و استعداد شاعرانه است، اما ترس من این است که سیدرضا نیز در این جغرافیای قاتل شاعران خوب، در وسط های کارش در جا نزند. او باید افق های تازه ای به روی ما بگشاید او باید قدر استعداد خدادادش را بداند، او باید تلاش کند تا در جرگه شاعران متوسط قرار نگیرد. کار او عالی است، اما کافی نیست، اما به لحاظ کمی شاعر کم کاری است

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۲                            سال دهم                             اسد/ سنبله           ۱۳۹۳  خورشیدی              ۱۶ اگست  ۲۰۱۴