به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همیـــن سخن بگوید به زبـان آدمیت
بدون
مقدمه باید بگویم که پاسخ پر از شکوه ات را سراپا مطالعه کردم. من
هم آرزو داشتم تا روزی برایم پاسخ بنگاری و گره ایده ات را واگشای،
تا خوبتر بشناسمت. راست گفتید که برای منتقد شدن عقده مندی کافی
نیست. اگرچند با دستور زبان پارسی دری چندان آشنا نیستم، اما
می اندیشم که اگر عنوان شکایت نامه ات را، برای منتقد شدن، تنها
عقده مندی کافی نیست؛ می نبشتی زیبا تر جلوه می نمود.
بلی،
فرهیخته گان ادبیات ومنتقدان حرفه یی برای نقد و تجزیه یی یک
آفریده ادبی
–
هنری روندهای متعددی، چون: نقدفنی، اخلاقی، روانی، اجتماعی،
تاریخی، طبیعی وغیره را پیشنهاد نموده اند. مگر چرا کسانیکه گذرا
نگاهی به فراسوی بدنامی دارند، از این شیوه ها سود نمی جویند؟
انگیزه اش را باید جستجو فرمای.
هرکس
وقتیکه سیاه گونه هایت را می خواند، به جز فحش چیزی دیگری در آن در
نمی یابد. این گفته به جا است که در ادبیات وهنر با واژه ها بازی
می شود ودرشعر وادبیات هنجار های عادی زبان شکسته می شود وهنجار
های دیگری ایجاد می گردد. یعنی هنجار شکنی صورت می پذیرد وشاعر
چندان به دستور زبان پا بندی نشان نمی دهد. یقیناً هر واژه در اثر
ادبی
–هنری
درضمن داشتن معنای متعارف خود، سیمای از خوبی ویا زشتی نیز می
داشته باشد؛ البته نه مانند بازیکه خودت انجام دادی.
چون
شوخی های که خودت با واژه ها انجام دادی، از برداشت جامعه فرهنگی
-اسلامی من بدخشانی که تو بی فرهنگ اش خواندی؛ بیرون است و حوزه
حافظه ام تحمل اینقدر برهنه برهنه فحش گفتن را ندارد. بالاخره ما
مسلمان هستیم ودرسرزمین زندگی می نمایم که وجب به وجب خون شهدا
ریخته شده تا از اعمال بهیمه تو بانو جلوگیری شده باشد. به جا می
اندیشید که در متن هرقضیه چیزها بکر فراوان است. مهم اینکه هرچیز
را باید در پرتو احکام شرعی نگریست. درشعر وشاعری نیز چنین است.
شاعرانیکه در روشنای فرامین الله وپیامبرش راه پیمودند، اسلام از
اآنها به نیکی یاد می کند ومسلمانان مکلف به تشویق شان هستند.
قطعاً شعر وادبیات مورد نظر ما وشاعر وسخنور درخور پسند ما همانا
شعر وادبیات اسلامی وشاعران نجیب و پرمایه مسلمان هستند. درغیر آن
باز همان حکم وشعراء یتبعهم الغاون * الم تر انهم فی کل واد
یهیمون وانهم یقولون مالا یفعلون*که شامل الاالذین آمنو(الشعرا
224/226) نمی شود.
با
این حجت به یقین نیاز نمی افتد که کتاب های پیشنهادی متن شکسته شما
را که نویسنده گان آن عبارت از ری ایگلتون، رنه ولک ورایش
رانیتسکی است خواند واز آنها مایه گرفت.
به
هرحال من باورم دارم که امروز میدان بازی شما فراخی بسیار دارد.
امروز نه تنها قهرمان سروده های خودت هوا وهوس بهیمه است بلکه تنی
چند از شکسته گویان دیگر را نیز می شناسم که با خود هم قافله هستند
و سگ وپشک وخوگ وخرس را قهرمان سرایش شان قرار داده اند ودارید
سرزمین ابریشمی شعر پارسی دری را ملوث می سازید که با تاسف کلان
جمع از همروزگاران، بی دریغ می پذیرند.
به
درستی من گاه گاهی به پیش یکی از بزرگمردان ادیب ولایت می نیشینم
که، اطلاعاتی از ادبیات گذشته وامروز حوزه زبان وادب پارسی دری
دارد. چند روز پیش با گروهی از جوانان بحث از مکاتب ادبی داشت.
وآنچه برای من دلچسپ بود، بحث و بیان ویژه گی های مکتب فرویدیزم.
شما
به روشنی درباره دانشمندان غربی معلومات دارید وخوب فروید پزشک
روانی را می شناسید، چراکه از مکتب او پیروی می کنید. او بدین
عقیده است که همه فعالیت های انسانی از غرایض سرچمشه می گیرد و شعر
در نتیجه ای سرازیر شدن غریضه جینسی به وجود می آید.
بنا
به این تعریف شما از پیروان جان برکف وسرسپرده ای زگموند فروید می
باشید. از برای آنکه الگوهای سروده های تو غریضه جینسی است. اگر
نیست این بند را بخوانید.
من زنم، زنی آزاده
زنی عریان و بوسه خواه
شاید روح زندانی دختران شهر را آرامش می بخشم (فراسوی بدنامی،
ص:12)
یا؛
گیسوان بلندم را روزگاری برایت نگاه کردم بودم
امروز دست نامردی از پریشانی اش لذت می برد
ومردی هرزه ی شهوتش را تسکین می دهد
مردی که دوستش ندارم
وهیچ گاهی دوستش نخواهم داشت...
عریانی تنم لبریز بی مفهومی وبیهودگی ست...
این فاجعه تکرار خواهد شد هرشب
دستان بی کیف کسی را چگونه باور کنم.؟ ( همان، ص:35)
بانوی محترم!
ممکن
در پاسخ بگوید که آفریده های منظوم ومنثور ادبی وهنری ازآفریده های
دانشی کاملاً متفاوت است، چون در اثر ادبی همه چیز با زبان سر راست
بیان نمی شود. یا شعر وادبیات به مانند تاریخ به گزارش یک حادثه ای
انجام شده، نمی پردازد؛ بلکه شعر وادبیات به بیان حوادث می پردازد
که امکان وقوع اش وجود داشته باشد وشاعر در پس پرده می نشیند و
پیام از جامعه خویش دارد. پیشنهاد پذیرفتنی است.
مگر
نمی شود داستان را با استفاده از اصطلاحات دیگر ترسیم نمود. یا
اینکه بوسه خواستن و عریانی به پندارت از زیبای بس شگفت انیگزی
برخوردار است وترکیب های هستند که خود اختراع کردی. درحال که می
دانی رنج گل را که کشیده است. راستی گلایه ات در پاسخ که ارایه
داشتی این بود که منتقد نماها چرا از شیوه های عدیده نقد سود نجسته
اند؟ باید بیان داشت که فراسوی بدنامی بدون از فحش گفتن دیگر کدام
ویژه گی ندارد تا شیوه های دیگر نقد در تحلیل وتجزیه ای آن به کار
بسته بشود. خوب می دانی که دوشیوه اجتماعی واخلاقی در نبشته قبلی
در نظر گرفته شده است. واین بار هم بیشتر همین دو روش مطمح نظر می
باشد. واگرهم خال خال چیزهای قابل قبول وپسند هم باشد، موارد
ناپسندش بیشتر است. ازهمین سبب آن خوبی ها را بدی هایش بلعیده.
خانم
شبرنگ!
می
دانم، کتاب کوچک خودت از آدرس انجمن قلم افغانستان نشرشده ودر آنجا
برائت حاصل نموده ای. وبسیار غرورت ازهمین نکته منشأ می گیرد که
منتقدان بزرگ شعر معاصر کشور آنجا حضور دارند، چرا موارد راکه به
قول شما نقادنماها بدان می پردازند، به نزد آنها مهم شمرده نمی شد.
این بسیار مهم نیست.
باری،
دانشمندان ادیب و نگره پردازان ادبیات می گویند که یکی از ویژه گی
های اثرادبی خوب این است که مورد علاقه ودلچسپی خواننده گانش قرار
بگیرد و بار بار آنها را دیگر گون سازد و همین یکی از راه های
جاویدان ماندن آن اثر نیز می باشد.
زمانیکه
اثری به رشته ی تحریر در می آید، مربوط به یک یا چند نفر ویا هم
کلاسی خاصی نیست؛ بلکه مربوط به جامعه فرهنگی وباسواد می باشد.
هرکس می تواند او را بخواند و ایده صاحب اثر را بداند. علی القاعده
از راه خوانش اثر است که نجابت ویا فرومایه گی فکری آفرینشگرش روشن
می گردد. در ین حال بیان نظر خواننده چندان بی جا نیست، برعکس نقد
اگر هرچه هست واز هر روشی که استفاده می شود واگر آزار دهنده هم
باشد، بازهم ارزشی بس کلانی در ادبیات دارد وسد بزرگی را برای آثار
خبیثه می سازد. نقادان، نقد را محک ادبیات می خوانند. پس از نامش
برمی آید که در جوامع مختلف آثار، به شیوه های مختلف نقد می شود.
همانگونه که همه ادبا ویا شعرا طرفدار یک مکتب وسبک نیستند ویا در
میان همه ملتها همه گان طرفدار یک مکتب وسبک نیستند؛ در شیوه های
نقادی هم همین قاعده مطمح نظراست.
به
هرحال از اینها که بگذریم، به این بارچه می رسیم که در صفحه 37
کتاب تان چنین آمده:
دستان فریب خدا
وقتی مهر معاوینیتش را بر پیشانی هامان کوبید
وپدر بزرگ مان را
در بی صدا ترین نقطه ای جهان فرود آورد؛
نفرین بزرگی بود....
آه که! دستان فریب خدا
هرچه دروازه ای که مسیر آرامش و آزادگی بود،
به رویم بست.
خانم!
این
پارچه ات دیگر چه بار معنای دارد، آخر تو عارف نیستی که من ترا در
شمار ابن عربی، شیخ اشراق ومولوی قرار بدهم و از ریسمان آسمان
فلسفه بافی کنم. می دانی که خداوند درکلام پاک اش انسان را اینگونه
تعریف می نماید:
یأتی الله بقوم یحبهم ویحبونه...
یا در جای دیگرمی گوید: لَقَد خَلَقنَاالانسَانَ فِی أَحسَن
تَقوِیمِ (التین/4)
یا
اینکه می فرماید: خَلقَ المَوتَ والحَیَاتَ لِیبلُوکَم ایُکُم
أَحسَنُ عَمَلا(الملک/2)
درحالی
که شما فریبارکارش خوانده، آفرینش انسان را بیهوده پنداشته اید.
عزیزم کوشش نما تا در زیر حکم "ثم ردد نه اسفل سفلین" در
نیایی. درین نبشته هم نمی خواهم به توضیح بیشتراین پارچه ات
بپردازم، اما می خواهم بگویم که به حجاب وچادر خواهر بدخشانی من
نتاز وساده انگارانه نه پندار که هرآنچه در باره الله ودین الله
گفتی، باکی ندارد. در ادای واستعمال واژه ها بسیار دقیق باش؛ زیرا
جهان در واژه هاست. برو هنوز جوان هستی به جای اینکه داستان خشم و
هیاهوی ویلیام فالکنر را بخوانی چند کتاب اسلامی بخوان، به خدا همه
چیز در اسلام است.
یا
بدتر ازهمه این شعرت را می نویسم:
شب بی تو شروع نمی شود...
با یک بوسه بنوش من را وشب را...
خدا را به حال خودش بگذار...
شب بی تو شروع نمی شود
نگاه کن مهتاب خیانت نکند
که بسترم پر از عطر" دوستت دارم"
پنجره را ببند
تاهیچ ستاره ی نبیند گناه کاری اتاق را
اگر خدا نا محرمانه می بیند
این دو آغوش لخت ذوق زده را
چشم های نحسش را به هیچ می نگاریم.
بیا ترا به خدا قسم، ازین بیشترپا فشاری نکن که پشت سر این خطوط
کوتاه ودراز که آزاد یا سپیدش می خوانی، داستانی کسی ویا چیزی
جریان دارد؛ به جزداستان غریضه ات.
بگذار
خواهران افغانی وبدخشانی من الگوی چون: فاطمه وخدیجه و عایشه و
ناهده دارند؛ از گزند تبلغ شوم تو در امان باشند.
آری،
زمانیکه شما بوسه، بنوش، شب، تاریکی، دوستت دارم، آغوش لخت ذوق
زده، گناه کاری اتاق را به عنوان ترکیب های برجسته می آوری،
درحالیکه کدام قرینه ویا نشانی زیبای شناسی نمی گذاری ودرین جا هم
جای ندارد، قطعاً تبلیغی است به سوی فحشا. برای
خواننده جز مسایل بداخلاقی و غریضه یی چیزی دیگر را تبلیغ نمی کند.
وتوضیح مسایل جینسی کلان ترین پیام شعرت و آرمان بزرگت می باشد. در
حالی روزگاری کتابی خوانده بودم که همین حالا نامش را به یاد
ندارم؛ شعر وادبیات را یگانه سلاح مبارزه اجتماعی تعریف کرده و یکی
از افزارهای بسیار مهم برای روشن نموده جامعه و زدودن تیره گی ها
تعریف کرده بود.
به
هرحال پرگوی شد، می خواهم سخنان خود را با این جملات به پایان
ببرم؛ شبرنگ عزیز! هرچه شده، تقصیرمن نیست، گفته ای خود وبیان مافی
الضمیر شخص شما می باشد. من ترا نمی شناسم واز بهارک بهشت نمای
توهم نیستم. فقط فراسوی بدنامی ات را خواندم وبس. این نبشته هیچ
عقده را با خود ندارد وشاعر هم نیستم که بپنداری از در کینه با تو
پیش آمده باشم وشغل من نیز ادبیات نیست، مگر هرچه شعر که جوانان
امروز اعم از پسر ودختر می گویند خوش دارم بخوانم و از تعداد زیادی
شان راضی هستم، چون با یک تعهد بسیار بزرگ شعر می گویند وبه پیش می
روند وخدمات بی شایبه ای را برای فرهنگ اسلامی
–
افغانی انجام می دهند وشایسته است که هر بدخشانی من از آنها به
پاسداری یاد نمایند. امیدوارم که توهم روزی در شمار ایشان قرار
بگیری.
نویسنده: فخرالدين قاری زاده
|