تو بر گشته یی
که اندوه از خونم منفی میشود
وحجم خالیی اتاقم
پر از روح آفتاب است
تو بر گشته یی که
شکل نوشتنم عوض شده
وشعرهایم شفا یافته اند
تو بر گشته یی که دهلیز
سلامت جاری را در خود دارد
و اشکهایم تعطیل اند
باید عطر ملایم بر گشتت را
قفل کنم بر ذهنم .
دوبه
دو
دستهای حریصم
دلتنگیی مهایت را دوست دارند
هزیان نمیگویم
مراقب واژهها هستم
وتاریخ تبعیدم از بهشت را
به رسم فراموشی عبور میکنم
نامت را چی بگذارم در شعرهایم
وقتی که واژههای مقدس
از چشم های تو زاده میشوند
دو به دو گمشدهی یکدیگریم
صداقتم را گواهی ده.
|