کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

کاوه شفق آهنگ

    

 
قصه‌ی نایاب

 

 


شاید افسانه سرا نقش بُده آب شده
شاید افسانه شنو خسته شده خواب شده

باور سبز شدن سنگ شده سخره شده
باور عشق، لجن خنده‌ی مرداب شده

روزها سوخته آلوده ز خاکستر و دود
تشت خورشید پر از آتش سیماب شده

خوی تسلیم شکسته است برو برگ غرور
لب ِ خونین ِ تبرزن گل شاداب شده

روشنی صاعقه‌ی لحظه‌ی بیداری بود
خواب این قوم، سیه پرده‌ی مهتاب شده

یا که افسانه سرا قصه ندارد دیگر
یا که افسانه‌ی ما قصه‌ی نایاب شد

 

 

 

{}{}{}{}

 

 

 

می روم
سراغ خودم را بگیرم
مدتهاست
از یادم رفته ام
بیزار از بیروبارِ مردم نیستم
بهتر از دیگران نیستم
فقط دلم برای خودم تنگ شده است
آخر، ما خیلی رفیق بودیم
از آن زمان ها که شمشیر چوبین بر کمر
تا بی نهایت فاتح بودیم
شب و روز با هم
در خوشی، در غم
در سفر،
و با هم نوشتیم
نخستین نامه ی عاشقانه را
و با هم چشیدیم نخستین جرعه ی شکست را
.
خیلی از هم دور شده ایم
دلم می تپد
برای لحظه های با من بودن
از اسمان و ریسمان بی صدا گفتن
در خود با خود خندیدن،
گریستن
ساعت ها در سکوتِ شاعرانه ی درختان رها شدن
نشسته در قایق نگاه
تا افق های بیکران رفتن
غصه ها را در دریا انداختن
می روم
چند روزی به دیدنِ خودم
نه تلیفون، نه فیسبوک،
نه وعده، نه نامه
نه ترجمه، نه مقاله
نه امریکا = اسرائیل = نقض حقوق بشر = تروریزم
نه افغانستان = فلسطین = درد
فقط من با من
و تا دلت بخواهد تنبلی کردن
تا بعد!

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۱                            سال دهم                             اسد           ۱۳۹۳  خورشیدی               اول اگست  ۲۰۱۴