پلنگ و گرگ در اين مملکت هماهنگ اند
شعارِ ما به لبِ شان وليك افرنگ اند
بميرد اين همه رهبر كه از تضاد و غرور
براي خويشتنان سانِ شيشه و سنگ اند
ز كُهنيايِ كهن با كه من فسانه كنم
كه بي خبر ز اساطير غيرت و ننگ اند
قلم مباد كه روزي به انزوا برود
در اين محيط كه دشمن براي فرهنگ اند
چگونه خلوتي با ساقي و پياله كنيم
كه همنوا همه با محتسب به يك رنگ اند
محبتت به وطن را گناه مي خوانند
ببين تو مردمِ ما را چه قدر بيرنگ اند
براي چلچله ها مژده ي بهاران دِه
كه بهر لانه ي خود ديرهاست دلتنگ اند
نمی توان که به حرفِ دورغِ شان بالید
«قریشیا» خِدم و شاه پر ز نیرنگ اند