نهادهای فکر که به زبان انگلیسی
به آن Think tank
گفته میشود، کانونهایی هستند که برنامههای پژوهش، تحلیل و دادخواهی را
دربارۀ مسایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در بستر روابط ملی و
بینالمللی انجام میدهند. نهادهای فکر میتوانند به گونۀ مستقل، به دور
از تأثیر سیاسی دولتها شکل گیرند و در عین حال، دولتها نیز میتوانند
نهادهای فکر را شکل داده و حمایت کنند. هدف اصلی نهادهای فکر را دادخواهی(Advocacy)
میسازد. از دیدِ نهادهای فکر، دادخواهی بهمعنای نوگرایی و تجّدد در علوم
سیاسی است و یا به اصطلاح قبولشده، تأثیرگذاری بر قوانین و پالیسیها را
دادخواهی خواندهاند. نهادهای فکر، پژوهش، تحقیق و تحلیل را وسیلۀ مفید
برای رسیدن به این هدف قرار میدهند و از آن طریق، تولیدِ فکر میکنند.
پژوهشهای نهاد فکر در پهلوی آسیبشناسی از وضعیتِ موجود، دست به
توصیههایی میزنند که شالودۀ آنها، بینشهای جدیدی را میسازد که برای
تغییر و دیگرگونی در پالیسیها پیشنهاد میگردد. سپس، این نهادها،
گفتمانهای مهمی را که تلخیص توصیهها هستند به گفتوشنودهای گسترده مبدل
میگردانند و روی آن بحثهای کلان و سازندهیی را، راهاندازی میکنند.
نخستین اندیشهگاه در سدۀ
نوزدهم، در بریتانیا شکل گرفت که به نام انستیتیوت شاهی بریتانیا در امور
دفاعی و امنیتیRoyal
United Services
Institute for Defence and
Security Studies (RUSI),
به کار خویش آغاز کرد. این نهاد، در سال ۱۸۳۱ در شهر لندن بنا نهاده شد و
راه را برای تولید فکر در چارچوب کانونهای استراتیژیک باز نمود. در اوایل
سدۀ بیست، واژۀ نهاد فکر در ادبیات سیاسی امریکا ترویج یافت. در سال ۱۹۱۰
نخستین نهاد فکر این کشور به نام کانرنیج
Carnegie Endowment for
International
Peace
شکل گرفت که نخستین اندیشهگاه در امور سیاست بینالملل نامیده میشود. این
نهاد، شاخههای کاری خویش را در بیروت، ماسکو، پیکنگ و بروکسل گسترش داد و
جایگاه اندیشهگاه بینالمللی را برای خود باز کرد. جنگ دوم جهانی، دکترین
استراتیژیک غرب را واداشت تا توجه بیشتری بر تحقیق و پژوهش کنند و فرهنگ
شکلگیری نهادهای فکر، گستردهتر گردید. در سال ۱۹۴۸، بزرگترین نهاد فکر
امریکا به نام RAND
Corporation (Research And Development )
شکل گرفت که کارش را پیرامون امنیت ملی امریکا آغاز کرد. امروز این کانون
یکی از بزرگترین نهادهای فکر جهان است که در حدود ۲۰۰۰ متخصص و پژوهشگر
را با خود دارد و در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فعالیت میکند.
در سال ۱۹۴۶، جوزیف استالین، رهبر اتحاد شوروی در چهارچوب اکادمی علوم این
کشور، نهاد فکری را شکل داد که به نام «مرکز مطالعات بینالمللی اتحاد
شوروی» نامیده شد. این مرکز، نیز به یکی از بزرگترین نهادهای فکر جهان
مبدل گردید. بیشترین کارهای این نهاد را پژوهش و شناخت از وضعیت جهانی،
بهویژه دنیای غرب تشکیل میدهد.
در کشورهای اتحادیۀ اروپا،
نهادهای فکر، بیشترینه به نام نهادهای مطالعات، تحقیقات و تسهیلگران ملی
و بینالمللی فعالیت دارند. این نهادها، از سوی حکومتها، پارلمانها،
احزاب سیاسی و جوامع مدنی ایجاد گردیده و مسؤولیت شناخت روابط بینالملل بر
بنیاد حقوق و مناسبات بینالمللی، توسعۀ اقتصاد ملی و روابط اجتماعی و
فرهنگی را با منافع ملی این دولتها عهدهمند هستند. از این جمع، انستیتوت
مطالعات استراتیژیک فرانسه
French Centre for
International Studies
از نام و جایگاه بلندی برخوردار است. در کشور آلمان، مهمترین نهاد فکر را
در عرصۀ روابط بینالمللی، انستیتیوت مناسبات و امنیت بینالمللی آلمان
German
Institute for
International and Security Affairs
میسازد. از سوی دیگر، تمام احزاب مطرح آلمان، دارای مراکز فکری فعال
میباشند. در ایتالیا، انستیتیوت مناسبات بینالمللی
Istituto Affari
Internazionali
نقش برازندهیی را در پژوهش و تحقیات بینالمللی این کشور بهعهده دارد. در
کشورهای اسکندناوی و بینی لوکس دولتها نهادی مستقل فکر را به نام مراکز
مطالعات بینالمللی تشکیل دادهاند که به صورت مستقل، افکار جدید سیاسی را
در جوهر مناسبات بینالمللی پیشکش میکنند. در کشورهای خاورمیانه، اسراییل
بیشتر از بیست نهاد فکر را در عرصۀ سیاست خارجی و داخلی شکل داده است.
کشورهای مصر، مراکش، الجزایر و سوریه نیز دارای مراکز مهم فکری هستند.
در کشورهای همسایه نیز تحولات
چشمگیری در شکلگیری نهادهای فکر به وجود آمده است. هندوستان، غنیترین
آنها است که بیست و سه نهاد فکر دارد و دولت تاجیکستان، فقیرترین آنها
است که سه نهاد فکر دارد. پاکستان دارای سیزده نهاد فکر است که مهمترین
آنرا Institute of
Regional Studies(IRS)
میسازد. کشورهای اوزبیکستان و ترکمنستان، هر یک دارای سه و دو نهاد فکر
هستند که بیشترینه در پیوند به مناسبات بینالمللی این دولتها دیدگاههای
خود را ابراز میدارند.
چرا نهادهای فکر مهم اند؟
۱. در علوم سیاسی امروز، پژوهش پیشزمینۀ تصمیمگیریها را میسازد.
نهادهای پالیسیساز طرحهای خود را بر بنیاد دکترینی میریزند که توسط این
نهادهای فکر مطرح میشود. از سویی دیگر، زمانیکه نهادهای سیاستگذار در
زمینههای سیاست داخلی و خارجی به بنبست مواجه میگردند به این نهادهای
فکر مراجعه میکنند تا این نهادها عوامل بنبست را آسیبشناسی کرده و
راههای برونرفت را پیشکش کنند. نکتۀ مهم دیگر این است که نهادهای
پژوهشی، تحلیلهای مستقلی را دربارۀ وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ارایه
میدهند که همراه است با تیزها، روشها، سنتیزها، گرایشها، انتیتیزها،
نمادهای متضاد و پیآمدها و برآیندها. این جریان، زمینۀ شناخت دشواریها را
که جوهر هر راهکاری است، مساعد میگرداند و راهکار مفیدی را پیشکش
میدارد.
۲. نهادهای فکر، برنامههای پژوهشی و تحلیلی خود را از طریق برگزاری
سمپوزیمهای تحقیقی و برگزاری گفتمانها
Discourses
راه اندازی میکنند. این رویکرد، سبب میگردد تا پژوهشها و تحلیلهای
ارایهشده از جانب نهادهای فکر دارای مشروعیت نیز باشند و زمینه را برای
ارایۀ هر جاگزینی، به سهولت فراهم میگرداند.
۳. پژوهشهای ارایهشده از سوی نهادهای فکر، کار مشترکی گروهی از
پژوهشگران است. این پژوهشگران از دیدگاه های حرفهیی در زمینه های
متفاوت، اندیشههایشان را در تحلیلی توحیدشده ارایه میدهند. این کار
سبب میگردد که بارِ حرفهیی تحلیلهای ارایهشده از سوی نهادهای فکر
سنگینتر از پژوهشهای انفرادی است که توسط پژوهشگران مستقل ارایه
میگردند.
۴. نهادهای فکر، دارای روابط منطقهیی و بینالمللی هستند. این نهادها با
استفاده از روابط بینالمللی خویش، نشستهای فکری و در برخی حالات،
نشستهایی دربارۀ همگرایی بینالمللی را با پژوهشگران سایر کشورها
راهاندازی میکنند. این اصل، سبب میگردد که تحقیقات ارایهشده مقبولیت
منطقهیی و حتّا بینالمللی حاصل کرده و زمینۀ همآهنگی بینالمللی را
ایجاد کند.
۵. استقلالیت دانشگاهی نهادهای فکر، راه را برای استقلالیت راهبردی این
نهادها باز میکند. از همینجا است که بهزودی مورد اعتماد جامعۀ مدنی و
رسانههای ملی و بینالمللی قرار میگیرد. نشر مقالههای پژوهشی و تحلیلی ـ
که از سوی نهادهای فکر ارایه میگردد ـ در رسانه های معتبر جهان، تأثیر
بهسزایی در روابط بین الملل ایجاد کرده و بر ذهنیت عامۀ جهانیان نقش مهمی
دارد.
نهادهای فکر انواع مختلفی دارند. مشهورترین گونۀ آن، نهادهای فکر
استراتیژیک در پیوند به صلح و امنیت است که توسط دولتها راهاندازی
میگردند. این نهادها، سیاست داخلی دولتها را در صحنۀ بینالمللی مورد بحث
قرار داده و بر توسعۀ اقتصاد ملی در مناسبات بینالمللی تأکید دارند. گونۀ
رایج دیگر را نهادهای فکر اقتصادی ـ تکنولوژیک میسازد که بیشتر به وسیلۀ
مؤسسات بزرگ اقتصادی راهاندازی میگردد. اینگونه نهادهای فکر، «افکار
رقابتی» را مورد پژوهش و تحلیل قرار میدهند. احزاب سیاسی نیز نهادهای فکر
خود را شکل میدهند که در واقع دکترین این احزاب را شکل میدهند. این
نهادهای فکر، بر پایگاه و جایگاه آیدیولوژیهای احزاب در نظام سیاسی
پژوهش میکنند و دیدگاههای خویش را مطرح میکنند.
نقدی بر وضعیت افغانستان
در افغانستان فرهنگ کانونسازی افکار پژوهشی شکل نگرفته است. دولتها در
افغانستان در طول تاریخ این کشور تمامیتخواه و مطلقگرا بودهاند. نهادهای
فکر، محصول انقلابات روشنگری در اروپا است. انقلاب روشنگری در قرن هژدهم،
پیآمد مهمی بهجهان ارایه کرد. این پیآمد ترویج حقوق مدنی شهروندان در
اروپا بود که منجر به آزادی بیان و تشکلات اجتماعی گردید. کشورهای مختلفی
در جهان از این تجربۀ ارزشمند بهره بردند. امّا روح سنتگرایی و
قبیلهگرایی، چنان بر دولتهای استعماری و پس از استعمار در افغانستان
مستولی بود که هرگونه دگراندیشی را مانع و هر دگراندیش را سرکوب کرده است.
نمونههای مهم استبداد را میتوان در هر سه دور مشروطیت و پیآمدهای آن به
بررسی گرفت.
بارزترین عوامل بازدارندۀ شکلگیری نهادهای فکر در افغانستان:
۱. نبود تعهد سیاسی دولت: فکر به مثابۀ جوهر سیاستگذاری نقش بازی میکند.
نهادهای فکر کانونهای متشکل ارگانیک هستند و نیاز به حمایت و تعهد سیاسی
دولتها دارند. تعهد سیاسی به رویش و بالندهگی فکری، زمینه را برای
همباوری و تشریک مساعی پژوهشگران فراهم میگرداند تا آنها بتوانند کار
مشترک و مشروعی را به سیاستمداران و قانونگذاران بسپارند. دولت افغانستان
در سیزده سال گذشته نتوانسته است که تعهد سیاسی برای فعالشدن این کانونها
از خود ارایه دهد.
۲. نبود حمایت اقتصادی: نهادهای فکر، کانونهایی هستند که گروهی از متخصصان
را برای ارایۀ کاری حرفهیی متشکل میگرداند. متخصصان ثمرۀ کارخویش را به
دسترس بازیگران عرصههای مختلف سیاستگذاری قرار میدهد. تولید فکر یگانه
راهی برای درآمد اقتصادی یک پژوهشگر است. کار فکری نتوانسته است خریداران
خوبی در افغانستان داشته باشد. نه دولت و نه بخش اقتصادی دست به خرید افکار
جدید زده است. این کمبود راه را برای شکلگیری نهادهای فکر، بسته است.
۳. نبود احزاب ارگانیک و هدفمند: آماج اصلی احزاب سیاسی را رسیدن به قدرت
سیاسی تشکیل میدهد. برای رسیدن به قدرت سیاسی، افکار، راهکردها، بازنگری
بر برنامههای سیاسی، گفتمان آیدیولوژیها، نگرش به نقش دولت و اپوزسیون
دارد. در افغانستان، احزاب سیاسی به تولید فکر و برنامه، وقعی نمیگذارند.
آنها حاضر هستند منابع گزافی را برای تجلل و تبلیغات استفاده کنند. امّا
هیچگاهی حاضر به شکلگیری پژوهشهای هدفمند و سرویهای تحلیلی نیستند.
۴. کمبهادهی به نقش پژوهش: تجارب نشانگر آن است که هر تصمیم سیاسی که
بدون آسیبشناسی و پژوهش اتخاذ گردیده است، دُچار نابسامانی اجرایی گردیده
است. پژوهش سه کار مهمیرا انجام میدهد: در گام نخست، به پرسش چیستی یک
آسیب میپردازد. سپس، به چرایی اتفاقات ماحولش پاسخ میدهد و در اخیر،
راهکار و چه باید کرد را برون میدهد. در افغانستان، ساختارهای مهم
سیاستگذاریها نتوانستهاند پژوهشهایی را به جامعۀ پیشکش نمایند.
۵. جایگاه کمرنگِ پژوهش در نهادهای مدنی: نهادهای مدنی، مسؤولیت دادخواهی
دارند. دادخواهی و پژوهش گره محکمی با همدیگر خورده است. یافتههای
پژوهشها، شالودۀ مفاد هر برنامۀ دادخواهی را میسازد. نهادهای فکر در
چارچوب جامعۀ مدنی، راه را برای ساختارسازی و تشکلات سازمانیافتۀ جامعۀ
مدنی باز میکند. چنین فرهنگی در جامعۀ مدنی افغانستان خیلی کمرنگ به نظر
میرسد.
۶. نبود تحلیلهای مدون از وضعیت اقتصادی در افغانستان: بخش خصوصی
افغانستان که دارای ظرفیت خوب اقتصادی است توانسته برنامههای زیادی را در
افغانستان در حدود معینی مدیریت کند. امّا تحلیل از وضعیت اقتصادی
افغانستان، همیشه به دوش نهادهای فکر خارجی بوده است. دلیل مهم این است که
بخش اقتصادی کشور اهمیّت زیادی به پژوهش نداده و بر بنیاد برنامههای آنی و
کوتاهمدت تصمیمگیری میکند.
این مقاله پیشنهاد میکند تا
در نخستین مرحله، نکات زیر مورد توجۀ دولت افغانستان قرار گیرد:
ایجاد مرکز پژوهش در چارچوب
شورای ملی
زمان آن فرا رسیده است که شورای ملی افغانستان مرکز فکری را ایجاد و حمایت
کند. در کشورهای پس از جنگ و منازعه، نهادهای فکر که در حمایت پارلمانها
شکل میگیرند، نقش سازندهیی را در ریفرمهای حقوقی ایفا میکنند. این
نهادها طرحهای ثمربخشی را پیرامون مرور حقوقی، تفسیر حقوقی، تدقیق حقوقی و
تدوین حقوقی به نهادهای قانونگذار ارایه میدهند. در واقع نهادهای فکر،
تحت حمایت پارلمانها به فیلتر حقوقی برنامههای دولت میماند که تصامیم
پارلمانها را تخصصیتر و مشروعتر ارایه میدهند.
ایجاد مرکز مطالعات امنیتی و
استراتیژیک در چارچوب قوای مسلح افغانستان
افغانستان دارای ژیوپولیتیک بااهمیت منطقهیی و جهانی است و نیاز به مرکز
فکری مطالعات امنیتی و استراتیژیک دارد. از سوی دیگر، افغانستان از سوی
دولتهای دارای وزراتخانههای اتومی در محاصره است. نیروهای امنیت ملی و
بینالمللی افغانستان نیاز به شناختِ بهروزشده و سیستماتیکی دارند. این
مرکز استراتیژیک باید سیاستهای همسایهها و جهان را پیرامون مسایل امنیتی
افغانستان تعقیب نموده و راهکارهای مفیدی را برای قوای مسلح کشور ارایه
دهد.
تقویت مرکز مطالعات استراتیژیک
وزارت امور خارجه
این نهاد را باید به یکی از مهمترین نهادهای فکرساز سیاست خارجی مبدل
گردانید. تقویت اقتصادی این نهاد، تقویت ظرفیتهای کادری برای این نهاد،
ارایۀ امتیازهای علمی و اقتصادی برای این نهاد، زمینهسازی تسهیلات
لوژیستیکی برای این نهاد باید به اولویتهای دکترین سیاست خارجی افغانستان
مبدل گردد. این نهاد باید مقالههای پژوهشی، تحلیلهایبینالمللی،
سمپوزیمها و کنفرانسهای تحقیقی و تحلیلی را راهاندازی نموده و به مغز
کارای سیاست خارجی افغانستان مبدل گردد.
بازنگری در نقش اکادمی علوم
افغانستان
اکادمی علوم افغانستان در تأثیر سیاستهای اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد در
کشور شکل گرفت. ساختار این نهاد طوری شکل گرفته است که بیروکراسی پوسیدۀ
دولتی گروهی از افرادی را موظف به نوشتن و پرداختن مطالب بهدور از اهمیت
کنونی گردانیده است. برخی از آثار این نهاد از نقیصههای گستردۀ پژوهشی رنج
برده و نتوانسته است جایگاهی را در فکرسازی و دیگر اندیشی در افغانستان
فراهم گرداند. دولت افغانستان با شکلدهی ریفرم ساختاری و برنامهیی در این
نهاد میتواند آن را به نهاد فکر دولتی در عرصۀ علوم اجتماعی و تکنولوژی
مبدل گرداند.
ناگفته پیدا است که نقش
پژوهشگران مستقل کشور در شکلگیری این نهادها در بستر برنامههای دولتی و
اکادمیک از اهمیت زیادی بهرهمند است. امّا بدون تردید، این چهرههای پویا
و فعال میتوانند با راهاندازی نهادهای فکری مستقل و تخصصی راه را برای
ترویج این فرهنگ متعالی در کشور باز نمایند.
|