حضور
تو
وقی
با من چت میکنی
عطر بی آواز نفسهایت
از چند هزار فرسنگ
در من میپیچد
فاصلهها مخدوش میشوند
دستهایت عاطفه میبافند
بیحضور حقیقت
و ذهنم را که چون اتاق متروک است
به آفتاب رهنمای میکنی
من،
دور از تو در تو ام.
{} {} {}
برای
گرگها
ای گرگها که گویا معصوم اید
بازیهای ترسناک تان
چهره ی مردمان را سفید کرده است
دهان تان بوی چقدر یوسف ها را دارد؟
گرسنه گی خویش را گله گله رها نموده اید
و ترحم تان اینست که مردمان زنده بمانند
اما بدون سر و گردن
زخمهای که زده اید
سالهاست عفونتش
این خاک را رنج میدهد
{} {} {}
دیدار
با تو
شر منده است شعر من
که واژه هایش نتوانستند
گلهای ابریشم به پایت بریزند
و من لیلی یی پرده نشین
که هندسه ی چادر عربی ام
به اندازه ی تفکر قبیله ام
آشفته است
چون شبنمی بر پرتگاه ام
و انتظار گوشهایم
باران گامهایت را خواب میبیند
لای دفتر شعر هایم دیدارت میکنم
تادستی کشی بر رویاهایم
{} {} {}
مکروه
سلام های مکروه
پیام بهشت های بیمار را دارد
که فرشته گان بال شکسته را
با کج اندیشی شان
گم گشته ی چاهسار های نفس میکند
زیور نعیمی |