کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

بخش دوهم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

   

صدیق رهپو طرزی

     به بهانهٔ  صدمین سالگشت نشر سراج اخبار

 
ما و نوآوری، تجدد و مدرنیزم

 

 

  ملی گرایی یا ناسیونالیسم

آن گونه که می دانیم، پس از فروپاشی امپراتوری عیسایی در رم، در پایان سدهٔ شانزدهم، کشورهای مستقلی در خط ساختار دولت ملی، پا به عرصهٔ وجود گذاشتند. همزمان با این امر، نوع ملی گرایی که توجه به درون همبود خود بود، از دید اندیشه یی شکل می گیرد. 

آن گونه که در بخش بررسی ملت مشاهده کردیم، تبلور اندیشه یی آن را می توان در ملی گرایی دید.

 ملی گرایی بیان اندیشه یی دولت ملی به حساب می آید. آن را می توان به مانند نماد ها و باورهایی دانست که احساس وابسته گی به گروه  سیاسی معینی را باز تاب می دهد. این امر روشن است که انسانان از زمانه های دور خویشتن را با گروه ها اجتماعی- سیاسی مانند خانواده، تبار یا باور دینی هم هویت می یافتند. اما ناسیونالیسم بیانی است که  نخست از همه با دولت مدرن پیوند می یابد.

البته این باور اندیشه یی دردههٔ اول سدهٔ بیستم، در میان گروه کوچک آگاهان ما که به مشکل می توان واژهٔ روشنفکر را در مورد شان به کار برد، دیده می شود.

می دانیم که ملی گرایی، خود تبلوراندیشه یی برپایی دولت ملی می باشد. این بیان دارای دو نوع است: یکی که بر پایه شهروندی و بر اساس قرارداد اجتماعی در خط برابری و پذیرش تنوع قومی ـ فرهنگی استوار است و دیگری که در ماهیت و هسته اش دید تباری ـ  نژدای، یا بدترش، خون و زبان قرار دارد. دومی به ساده گی می تواند درب برتری نژدای  ـ قومی را بگشاید. این نگاه  برای کشوری به ویژه با قومان گونه گون، مانند افغانستان مصیب می آفریند.

محمود طرزی با آن که بر واژهٔ امت که بار تند دینی دارد، باور داشت، اما، تلاش و سعی می نمود که مفهموم وطن را در داخل این دایره بگنجاند.  این امر به باور من ، تلاش ناسازگار و پـُــر تناقض می باشد. به هر حال این دید آرام آرام نظریه و اندیشهٔ ملی گرایی را رنگ می زند. او حتا در موردی تاکید می کرد که وطن تحفهٔ خداوندی و اسلام است.  او از این امر برداشت سازنده و پیشرونده یی داشت. تبلور این امر را در بخش خارجی در وجود تلاش برای به دست آوردن استقلال می توان دید. در بخش داخلی ترویج قانون و تجدد بود. او به شدت تلاش می نمود که به واژهٔ افغان،  بار عمومی بدهد و آن را از چارچوب قومی بیرون بکشد. او با به کار برد این امر، تلاش می کرد تا از مرز های جدایی قومی، زبان و مذهبی در داخل کشور بگذرد.

او به این امر باور داشت که اسلام، ملت، وطن و حکومت چار ستون محکم ساختار یک کشور اند. سپس با سرعت مفهموم و بیان نوگرایی، تجدید و  مدرنیزم را به این چار ستون می افزود  و آن را ها را عنصرهای جدا نا پذیر می دانست. او به این باور بود که سلطنت افغانستان تنها از را ه نو گرایی، تجدید و مدرنیزم می تواند در برابر بیگانه گان بیاستد. او به روشنی می گوید آنانی که در برابر پیشرفت و ترقی قرار می گیرند و به تفرقه دامن می زنند، جنگ افزار دست دشمنان اند.

این امر روشن است که ملی گرایی در کشور های پیش مدرن، همانا هدفی را در برابرش قرار می دهد که اروپای سدهٔ شانزدهم در خط تشکل دولت های ملی انجام می داد. تلاش برای این تشکل از راه نشر رسانه های همگانی به ویژه روزنامه می گذرد. ملی گرایی در کشور های پیش مدرن به ویژه شرق میانه، چشم به نمونه ها و مدل های اروپایی ساختار سیاسی داشتند.

محمود طرزی، در این راستا از نوشته های مدحت پاشا، اصلاحگر معروف ترکیه که او را٫٫خواجهٔ اول،، یا معلم اول می خواند، به شدت اثر پذیرفت. او به این صورت با اشتیاق عجیب اثر های نویسنده گان نوگرای ترکی و کتاب هایی که از زبان های اروپای در این مورد به زبان ترکی بر گردانیده شده بودند، می خواند.

بعد ها باز تاب این امر را می توان در س.ا. دید. تمام دانش و تجربه اش را برای گسترش آگاهی در مورد مساله های مهم جهان در خدمت بلند بردن آگاهی در خط شکل دهی وجدان ملی مردم، آشنایی شان با مقوله یی به نام  عشق به وطن، تشویق وحدت ملی و اطاعت از فرمانروایی و حاکمیت، رشد آموزش ومعارف نو، آگاهی به اصل های اخلاقی که ضامن پیشرفت و ترقی، شگوفایی زنده گی و آگاه ساختن مردم از دشمن وطن، نبرد برای استقلال و حاکمیت ملی به کار برد.

به این گونه در گوهر اندیشه ملی گرایی طرزی، پیشرفت قرار دارد. او که می دید نی تنها کشورش، بل جهان اسلام رو به انحطاط است، تلاش می نمود وسیله یی برای پایان دادن به این بحران بیابد. او راه حل را درآموزش  و معارف، پرورش نگاه خرد گرایانه و تفکر بر پایهٔ دانش می دید. او بر این باور بود که وفاداری به عشیره، طایفه، قبیله و قوم، منطقه و حتا دهکده را باید فدای همبستگی ملی نمود. او به این باور بود که هویت اسلامی افغانان، از دیوار چین جدایی قبیله یی، قومی، منطقه یی، محلی و فرقه گرایی باید بگذرد.

  او تا پایان کارش در س.ا. به این باور باقی ماند.

  محمود طرزی، در سال هفتم سراج اخبار، در شمارهٔ اول، روز شنبه ۱۳ اسد ۱۲۹۶ش/۴ اگست ۱۹۱۷ع. که روز های پایانی و دشواری را از سر می گذراند، چنین نوشت، ٫٫سراج الاخبار افغانیه، یک مکتب سیار و یک معلم رهسپاریست، که قسمی از وظیفهٔ تعلیم و با خبری اهل وطن را، عصر معرفت نشر سراجیه بعهدهٔ عاجزانهٔ او محول فرموده است. بسیار شکر می کند که در ظرف این چند سال قلم جنبانی خود، بسیار سخنان نو، کلمات نو، تعلیمات نو، علم های نو، فن های نو، انشای نو، املای نو عرض انظار قارئین کرام خود نموده توانسته است ...،،

 اما، بعد ها زیر بار سنگین حادثه های گوناگون، این تلاش با گسست هایی رو به رو شد. از آن روست که روند  ملت سازی تا هنوز هم در وضع کژ و مژی قرار دارد.

 یگانه گی و وحدت اسلام

این امر روشن است که کشور های اسلامی، پس از آن که درب دانشجویی، فضای باز بر خورد اندیشه ها، پذیرش دیگر اندیشه ها و کاوش برای دست یابی به حقیقت، در سدهٔ هشتم عیسایی زیر بار رشد سختگیری و تعصب دینی و پدیدار شدن مذهب ها و فرقه های گونه گونه، کتاب سوزی دگر اندیشان بسته شد، سیر نزولی را در پیش گرفت. در همین زمان بود که چراغ دانش در این ساحه خاموش شد.

در این میان این اروپا بود که با پایان دادن به سیطرهٔ کلیسا، راه جستجو و کاوش های دانش تجربی و عملی را باز نمود. دیگر همان گونه که زمین محوری پایان یافت، و خورشد جای آن را گرفت، چراغ پاپ نیز دیگر مرکزیت خویش را از دست داد.

به این گونه به گفته محمود طرزی، ٫٫آفتاب تمدن از غرب،، سر بر آورد. کشور های اسلامی و شرق میانه که در همان پوست لـُــک و کلفت گذشته می زیستند، به شدت استحاله نموده و در عقب مانده گی وحشتناکی به سر می بردند. آن گاه که چشم شان را نور خیره کنندهٔ ترقی و پیشرفت و تمدن مدرن خیره ساخت، برخی از تحول خواهان این سامان به جستجوی راه حل گردیدند. اینان به جای این که به ریشه مساله های بپردازند، با خواب پنبه دانه یی به گذشته نگریسته و چون دن کیشوت، پهلوانی که عمرش به سر رسیده بود، با آسیاب های بادی خیالی، به جنگ نو پرداختند.

این گروه تحول خواه، از جمال الدین افغانی و محمد عبدو گرفته تا محمود طرزی، چون نمی خواستند و یا فضای سنگین استبداد شرقی برای شان اجازه نمی داد، راه بیرون رفت را در بازگشت به آن دوران به خیال شان با شکوه اسلام که  جلوه شوکت، جلال و ابهتش را برق شمشیر تامین کرده بود، می دیدند.

برای طرزی که فردی از همین گروه دگرگون خواهان بود، ایستاده گی در برابر اروپا از خط وحدت اسلامی می گذشت. در این راستا او همراه با دیگر اصلاح طلبان به این مساله به شدت پای می فشرد. در این بخش هم می توان نوع ناسازگاری اندیشه یی را در میان این گروه دید. آنان به آن بخش نوگرایی و تمدن مدرن که در وجود دست آورد های فنی تبلور می یافت، تاکید می کردند، اما، آن گاهی که پای باور های اندیشه یی مانند: تساوی حق میان تمام بشر، آزادی عقیده، از میان بردن تفاوت میان باور های دینی گوناگون، توجه به حقوق اقلیت ها، زیر پرسش بردن  عقیده های دینی و دیگر و دیگر ... می آمد، از آن روی بر می تافتند.

طرزی، در حالی که یگانگی مسلمانان را در وجود امت مسلمان، تشویق می کرد، برای لحظه یی هم  ملیگرایی و خود گرایی را در کشور افغانستان را فراموش نمی نمود. او در این مورد در برزخ میان دید های کهنه و نو در بند بود.

او در این بخش با دشواری دیگری هم رو به رو بود. او چون مدت زیادی در ترکیهٔ عثمانی به سر برده بود و حتا مدتی مامور این ساختار در دمشق، سوریه که در آن هنگام یکی از ولایت های این شاهنشاهی یا امپراتوری بود، تلاش می کرد تا در خط نا همنوایی با اروپا، می خواست تا افسران، خبره گان فنی و آگاهان طبی ترکی به کشور دعوت گردند. او در این مورد استدلال می کرد که استفاده از اینان پیوند جهان اسلامی را محکم تر می سازد. او به این باور بود که حضور ترکان دردسری را در میان مردم که دیگران را بیگانه می پندارند، به میان نمی آورد. او به این باور و آرزو بود که شاهنشاهی عثمانی، ایران و افغانستان، این سه کشور مستقل ! اسلامی می توانند، در این راه نقش مهم تاریخی بازی نمایند.

اما، خود به زودی دچار ناسازگاری اندیشه یی می شد و می گفت که در این زمینه اختلاف میان شعیه و سنی مانع بزرگ می باشد. آن گونه که می دانیم، نادر افشار در سال ۱۷۴۳ع. تلاش نمود که این شگاف را پر نماید. سید جمال الدین  افغان، نیز در این مورد تلاش نمود. اما، با گذشت هر روز این نگرش های متفاوت چون درهٔ عمیقی دهن باز می کردند.  این امر این دو اصلاح طلب را به شدت پندار گرا ساخت و تیر هیچکدام به هدف ننشست. این امر تا همین اکنون که این را می نویسم به شدت هرچی تمام تر جریان دارد. باید برای یگانگی میان کشور ها، سنجه های دوام دار دیگری راباید جستجو کرد.

به باور من تمام تلاش این نوآوران این بود که به بخش فنی دنیای نو دست بیابند، تا از آن برای بازگشت به شکوه گذشته بهره بگیرند. اما، این امر را باید درک می کردند که راز موفقیت اروپا تنها و تنها به دست آورد های فنی، پیوند ندارد. این امر به فضای باز اندیشه یی و آزاد گذاشتن دید گاه هاست که بتوانند، اندیشه ها و سپس برنامه های نوی را ارایه دارند.    

           یگانگی آسیا

از آن جایی که در قارهٔ آسیا کشور های مانند جاپان، با باز کردن دروازه اندیشه یی شان به روی دگرگونی های اروپایی، به دست آورد هایی ـ به ویژه پس از شکست روسیه در سال ۱۹۰۵ع. ـ دست یافته بودند، تحول طلبان در این بخش و از آن میانه محمود طرزی، توجه به آن سو نمود. او هم چنان به روشنی می دید که  حنای وحدت اسلامی رنگ نمی گیرد، پس برای مقابله با اروپا، به این امر توجه نمود. او یاد آور می شد که اروپاییان ـ روسیه و بریتانیا ـ بر همه آسیا مسلط شده اند.

او به این باور رسید که مسلمانان دست یگانگی را به سوی مردمان غیر مسلمان که در شرق بیدار شده اند، دراز نمایند تا تمام آسیا آزاد گردد. او بار ها و بار ها یاد آور می شد که از شکست روسیه به دست جاپان باید آموخت. او با خوش خیالی یاد اور می شد که عثمانی، پارس، افغانستان و عرب با هم زیر شعار ٫٫ آسیا برای آسیاییان،، متحد شوند.

طرزی به این گونه درخط ترقی اجتماعی، فرهنگی و نو آوری اقتصادی مردم کشور را تشویق می کرد. در این راستا برخی اصلاح طالبان چشم یاری به جاپان دوخته بودند، اما، طرزی به استقلال پای می فشرد.

سراج اطفال

محمود طرزی در خط بردن آگاهی در میان کودکان و نوجوانان، دست به نشر ٫٫ سراج اطفال،، زد. این نشریه با آن که به شکل همراهی با  ٫٫سراج اخبار،، نشر می شد، اما، آماج دیگری داشت. پیامگیرانش را جوانان، شاگردان مکتب و کودکانی که تازه نوشت و خوان را یاد گرفته بودند، می ساخت. او در سرسخن چنین می نگارد،٫٫ شما را از علوم و فنون نو و در تربیه آداب عاقل شنو به نکته های درس آموز و حکایات فایده اندوز دماغهای شما را ورشن می کند.،،

این نشریه، به تعداد شش شماره همراه با س.ا. نشر شد. (آهنگ، کاظم، ص.۱۰۴)

                 روشنفکران ! ما، دید گاه های نا سازگار و پُــرتناقض در خط نوگرایی

      در این بخش به باور من، یگانه کسی که بررسی ژرفی از موجودی به نام روشنفکر در کشور ما نموده است، شاد روان سید بهاالدین مجروح می باشد. تا جایی که روشن است سنجهٔ اساسی برای شناخت یک روشنفکر، همانا چگونگی بر خوردش با قدرت سیاسی می باشد. او خود کسی بود، که با وجو میسر بودن همه امکان های سیاسی و چسپیدن به قدرت، از آن دوری نمود، و برای نشان دادن خطر استبداد، ٫٫ اژدهای خودی،، را که اساس و پایهٔ انگیزه اش  را انگشت گذاردن بر فرمانروایان مستبد، می سازد، نوشت. این را از کابل شروع کرد و تا آن سپیده یی که گلوله سربی مجاهدان، به زنده گی اش نقطهٔ پایان گذارد،  به آن ادامه داد و ارثیهٔ بزرگ فرهنگی در خط دید روشنفکری از خویش به جای گذاشت.

به همین دلیل او در نوشته یی زیر عنوان ٫٫روشنفکران افغان در تبعيد :رخ ها و زاويه های فــلسفی و روانی،، در این مورد چنین می نویسد،٫٫تا جایی که روشن و معلوم است، مفهوم روشنفکر حاصل و بازده فرهنگ غرب، به ویژه یک پدیده فرهنگی فرانسه یی می باشد. آیا می توان آن را در جامعه ها و همبود های بیرون از غرب به کار برد؟ پاسخ به صورت روشن نی است. با آن هم، گونه فردی را که این مفهوم در بر می گیرد و بیان می دارد و یا ما می خواهیم به توضیح آن دست بیازیم، ممکن در جامعه ها و همبود های دیگر یافت. اینان یا حا صل شرط های بومی اند و یا این که در اثر نفوذ غرب پا به میدان گذارده اند.،، البته او در همان جا به روشنی بیان می نماید، ٫٫تعریف و وصفی که ما سعی داریم برای روشنفکر ارایه بداریم، به صورت یقین به گوش غربیان که با واژه گان دانشی و علمی آشنا هستند بیگانه، نا جور و نا خوش می خورد، اما، امیدواریم که این کار، گوهر اندیشهٔ ما را انتقال بدهد.،،

او سپس خط فاصل روشن میان روشنفکر قدیمی که به دنیای واقعی باور نداشت و روشنفکر جدید که به خرد گرایی، پیشرفت، هستی و فرهنک به مثابه ایدهٔ کل می نگرد، می کشد. به نظر او، ٫٫روشنفکر  موجود جانداری است که برای راه رفتن به جای پای، از سرش کار می گیرد. چنین به نظر می آید که برای پرواز بال می کشد و با آن از فراز مرزهای اجتماعی ـ فرهنگی خویش، پرواز می نماید تا خویشتن را و دیگران خویش را در یک گسترده وسیع تر بنگرد. او به مانند یک هشت پای آبزی است که همزمان بال دارد و پرواز نیز می نماید. هر گاه بر خورد یک روشنفکر را در مورد زنده گی با کسی که در جامعه یی به شدت در بسته که در آن تمام کردارهای گروهی و یا فردی به وسیله سنت ها و عادت ها، شکل داده می شوند و هر پرسش، پاسخش را در باور اجتماعی نهادینه شده یی می یابد، به مقایسه بگیرم، به شدت گونه گونه و پـُـر پرسش می باشد. در میان ما گپ زبانزد مردم یا متلی وجود دارد مبنی بر این ، ٫٫هرگاهی که مورچه بال بکشد، زوالیش می آید.،، در جامعه یی که ارزش های اساسی و پایه ییش همسانی و همانندی است، روشنفکر بر آن هست تا متفاوت از دیگران باشد. البته یک جامعهٔ منسجم و یا هم آهنگ هم چنان تفاوت هایش را دارد : یک رهبر مذهبی و یا روحانی و یک سردار قبیله، از دیگران تفاوت دارند، اما، این دگرگونی و تفاوت در چارچوب همان همانندی قرار دارد. این گونه کسان همیشه وجود داشته اند، به ساده گی شناخته و پذیرفته می شوند، مگر روشنفکر تفاوت دیگری دارد. او به مثابه یک فرد (تاکید از من است.) قد بلند می نماید و در سر هوای خویشتن خویش را دارد. برآن هست تا خویشتن را و دور را دورش را به وسیله دیدگاه روشنفکری خویش دریابد. به این گونه، مرز های همانندی را زیر پا می گذارد. به بیگانه یی بدل می شود. خود، تبعید را بر می گزیند.

٫٫باید به مفهوم پیشنهادی خویش یک عنصر نا سازگار و متناقض دیگری را نیز اضافه نماییم. ما، در افغانستان روشنفکر را در زبان پارسی از ترکیب دو واژه روشن و فکر ساخته ایم که معنای روشن بین را می دهد. این روشنفکر، چراغی (منظور همان چراغ تیلی که فتیله اش بلند تر قرار داشته و در زیرش تیلدانیی وجود دارد، است. مردم همان واژه انگلیسی لامپ یا لامپه را به کار می برند.) است که دورا دورش و حتا دور ترها را روشن می سازد، مگر در دور نزدیکش، در زیر تیل دانیش، سایه یی را می اندازد. از این سبب مردم می گویند،٫٫زیر چراغ همیشه تاریک است.،، این را می توان تصویر تمام قد یک روشنفکر دانست. در حالی که چنین فرض می شود که او به افق گسترده یی دست یافته است، اما، او در مورد هستی و واقیعت دورا دورش به شدت در تاریکی قرار دارد. او با خویشتن خویش در ناسازگاری و تناقض قرار دارد، اما هنوز هم به شدت یک پدیده مهم انسانی و فرهنگی قابل توجه است. (تاکید از من است.)

٫٫او سپس به دسته بندی روشنفکران کشور می پردازد. به باور او در این میان  می توان از روشنفکران اصیل نام برد. او سپس به بررسی آبشخور این ها دست می زند و یاد آور می شود که در روش آموزش قدیم نقش اساسی را مدرسه ها به دوش داشته اند. او در مورد چنین می نویسد،٫٫ این بخش، به صورت کامل در چارچوب موضوع های اسلامی مانند : قرآن، سنت محمدی و فقه یا شریعت در بند بود. آنان که از این مدرسه ها فارغ می شدند، برای یافتن کار با دشواری رو به رو نمی شدند. آنان ملا، واعظ، معلم (با باز نمودن درب مدرسه خصوصی)، قاضی، و دیگر و دیگر ... می شدند. آنان مردمان محترم و صاحب صلاحیت به حساب می رفتند. آنان به شدت سخت گیر، خشن و نا برده بار بودند.

٫٫دومی، مکتب های ادبی، یا به عبارت دیگر مکتب های دارای دانش دنیایی، موضوع های گسترده و وسیع را در بر می گرفتند. دراین مکتب ها، به جای زبان عربی، زبان پارسی مورد توجه بودند. زبان عربی، به حیث وسیله یی برای دست یابی به متن های مذهبی همانند زبان لاتین در اروپای قرون وسطا، مورد استفاده قرار می گرفت. اثر های شعری و نثری زبان پارسی، همه جانبه مورد بررسی قرار می گرفتند. این امر، مهارت قابل توجه را در نوشته های ادبی بار آورد. درنتیجه این کار، خوش نویسی رشد قابل ملاحظه یی نمود. موضوع های پـُـر اهمیت دیگر مانند فلسفه، منطق، دانش تجربی ــ طبیعی، طب و دیگر و دیگر نیز تدریس می گردیدند. به این گونه، ادب سنتی که نگرش دنیایی داشت، شانه به شانه درکنار مدرسه ها، گاهی همراه با هم و گاهی در جدل با هم، جریان می یافت. تعالیم اساسی اسلام در هردو بخش همسان بودند. به ترین معلم کسی به حساب می رفت که در هر دو بخش مهارت قابل توجه می داشت. او بایست، هر بامداد درداخل مدرسه می نشست و در حالی که کوهی از کتاب ها او را احاطه می نمودند، یک یک از طلبگان یکی پشت دیگری در برابرش زانو می زدند. یکی با کتاب دینی اش و دیگری با کتابی در مورد شعر کهن و کلاسیک، و دیگری با یک اثر فلسفی و یا طبی. به این گونه آنان درس روزانه شان را فرا می گرفتند.

٫٫مدرسه ها، با آن هم در اکثر مورد ها، در برابر دانشمندان آزاد اندیش، مطالعهٔ آنان از اثر های یونانی، مانند فلسفه، ماوراطبیعت و تلاش برای جای گزینی صلاحیت دانش سنتی با تفکر خرد گرایی، بر خورد نقادانه داشته و از خویشتن نا بــُرد باری نشان می دادند. به صورت عموم در جریان ادبی، چیزی در مخالفت با اسلام وجود نداشت. تلاش و نیت فیلسوفان این بود تا دایرهٔ تفکر دینی را فراخ تر ساخته و درب آن را به روی دیگر علوم و دانش ها به ویژه تجربی، باز نمایند. برای اصل های دینی، مساله پیامبری و دیگر و دیگر مساله ها، پایه های عقلی بیابند. اما، عالمان دین این تلاش را که در خط کاوش های عقلی و خرد گرایانه صورت می گرفت، خطرناک به حساب آورده و هنوز هم می آورند. به این گونه، فیلسوفان به صورت دایم در حاشیه رانده شده و در لبهٔ پرتگاه تکفیر قرار می گرفتند.

٫٫به این گونه، در تمدن اسلامی، بزرگ ترین و مهم ترین سهم در رشد دانش هایی چون : فلسفه، علوم طبعی، تاریخ نگاری، ادبیات و دیگر و دیگر...به وسیله کسانی صورت که به جریان ادبی تعلق داشتند. آنان را بر اساس تعریفی که از روشنفکر ارایه داشته ایم، روشنفکر با تمام واژه می توان نامید. همینان بودند که مرز های تنگ چارچوب بستهٔ اجتماعی ــ فرهنگی خویش را درهم شکستند. در حالی که پیروان مدرسه ها، تمام توجه خویش را به تکرار و حفظ سنت ها متمرکز ساخته و آن ها را هم در چارچوب تنگ سنجه های عتیق در بند می ساختند، هواداران جریان های ادبی به خلق اثر های نو دست یازیده و دایرهٔ تفکر خویش و شاگردان خویش را به سوی افق های نو گسترش می دادند.

٫٫دوران قرون وسطا ـ این واژه، قرون وسطای عیسایی را در بر می گیرد. اما، جالب است که نویسنده گان ما نیز آن گاهی که گپ از تفکر مذهبی در بسته می زنند، آن را قرون وسطایی، بدون ذکر عیساییش می خوانند. در حالی که به حساب تقویم ما این قرون وسطای خود ما برابر به سدهٔ هفتم هجری می گردد. به باور من این امر نمی تواند کاربرد معنایی داشته باشد. ـ را می توان درخشان ترین دوره فرهنگ و تمدن اسلامی خواند. در چارچوب تعریفی که ما از روشنفکر ارایه داشته ایم، به نمونه هایی از متفکران اسلامی در دوران قرون وسطای عیسایی می پردازیم :

٫٫دانشمندی مانند البیرونی (۱۰۵۰-۹۷۳). او هم ستاره شناس و هم دانشمند دانش های اجتماعی بود. او در دانش ستاره شناسی دگر گونی های شگرفی را به میان آورد. او هم چنان با دید عینی و دانشی فرهنگ های غیر اسلامی را و علم دین در هند را به بررسی نشست. او، در این راستا گام های بلند را برداشت و مرز های تنگ را در نوردید. ابن سینا، فیلسوف و دانشمند هم عصرش (۱۰۷۳-۹۷۳) رساله یی در مورد روح نوشت. او درمورد نبوت طرح خرد گرایانه و عقلی ارایه داشت. او در مورد موضوع هایی چون روان انسانی، زنده گی پس از مرگ، وحی مقدس، و دیگر و دیگر... که مساله های مورد توجه دینی و مذهبی بودند، بررسی نمود و نوشت. در حالی که موسیقی در دیدگاه مردم امر لهو و لعب به شمار می رود و از نظر عالمان دینی گناه به حساب می آید، فارابی، فیلسوف معروف، کتابی زیر عنوان ٫٫دانش موسیقی،، نوشت.

٫٫در پایان سده هجده و نزده عیسایی، هر دو جریان ادبی و دینی راه سراشیبی را در پیش گرفتند. با آن هم، هر دو جریان در دو خط جداگانه به رشد کندش ادامه دادند : مکتب های دینی در تنگنای نص گرایی دربند ماندند. این ها به مطالعهٔ تفسیر های دست دوم و سوم که متفکران بزرگ دینی از خویش به جای گذارده بودند، بسنده نموده راه تحجر و سنگواره گی فکری را در پیش گرفته بر سینه هر آن چی نو به حساب می رفت، دست رد گذاردند. جریان ادبی، افق های دید شان را گسترش دادند تا آن که در بحر نفوذ غرب (اروپایی) غرق گردیدند. نوع جدید روشنفکر که در مکتب های مدرن آموزش دیده بودند، جای کهنه فکران را آن گاهی که شاهنشاه گرایی غرب زمینهٔ رشد نهاد های نو سیاسی بومی را فراهم نمود و آموزش فلسفه، تفکر و کردار غرب را تشویق نمود، گرفتند. (نانسی. چ. دوپری۱۹۸۵ع.)

٫٫روشنفکران قدیمی، از دید ظاهری، مانند عالم دینی به نظر می آمدند : عمامه به سر، ریشی بر زنخ، لباس سپید سنتی را به بر می نمودند. وظایف دینی را با دقت اجرا می کردند و حتا موعظه سر می دادند. اما، او یک فرد عاشق کتاب به شمار می رفت و حتا کتابخانهٔ شخصی داشت. در کتابخانه اش در مورد موضوع های مهم و حتا نا مهم نیز اثر هایی وجود داشتند. بخش زیاد این کتاب ها به زبان پارسی و عربی بوده و به شکل نسخه های خطی نگه داری می شده اند. او بخش زیاد وقتش را به مطالعه و یا نوشتن مصروف می ساخت و یا کسانی را که علاقه به دانش داشتند، می پذیرفت و به پرسش های شان پاسخ می داد و یا با آنان به بحث می پرداخت. گاهی برای این که چند درهم و دیناری به دست آورد، به هنر طب یونانی دست می زد. اما، او بیش تر به خانواده های دارا و ثروتمند زمیندار تعلق داشت و به کار های دانشی و ادبی به خاطر رفع تشنگی و عطش روشنفکرانه اش دست می زد.

٫٫در افغانستان، در آغاز سدهٔ بیستم، وضع دگرگون گردید. روشنفکران قدیمی اولین گروهی بودند که در برابر اندیشه ها و دیدگاه های تازه یی که از غرب راه اش را به دل کشور باز می کردند، آغوش گشودند و پذیرای آن شدند. این امر در حالی صورت گرفت که مقام های دینی در آغاز آن ها را نادیده گرفتند و بعد تر، به شدت با آن ها به مخالفت و ضدیت بر خاستند. روشنفکران با اشتیاق تمام، عطش و تشنگی، نوشته ها و کتاب های غربی را که از زبان های عربی و ترکی به پارسی بر گردانیده می شدند، می خواندند. برخی آنان حتا زبان انگیسی و یا دیگر زبان های اروپایی را فرا می گرفتند. به این گونه، به فضا و جو خفقان آور روشنفکری که سده های دراز بر کشور سایه افگنده بود، نقطه پایان گذارده شد. این امر، به شیوهٔ تفکر کهنه و قدیمی نیز نشانه پایانی گذارد. به این گونه، آنان مانند مورچه گانی بودند که بال کشیدند. (به باور ا. ندرسن، ویراستار این مقاله به زبان انگلیسی، خود مجروح هم مانند این مورچه گان، بال کشید.).

٫٫شاعران، نویسنده گان و دیگر اهالی ادب، خانه های خویش را دردهکده ها ترک گفتند و به کابل، پایتخت کشور، روی آوردند. آنان عضو انجمن ادبی که از سوی مقام های رسمی، بنیاد گذاشته شده بود، گردیدند و یا در ادارهٔ دولت جذب شدند. آنان ریش خویش را تراشیدند و لباس غربی به تن نمودند. اما، هنوز هم مقلدان ساده راه و روش غرب نبودند. نسل بعد که در مکتب های مدرن که با شیوهٔ غربی آموزش می دیدند، فارغ گردیدند، این بار دگرگونی را به دوش کشیدند. روشنفکران آغاز سدهٔ بیستم عیسایی که گذشته نیرومندی در سنت داشتند و ریشه ژرف در جامعه و فرهنگش، با اندیشه های جدید بر خورد خلاقانه یی نموده و اثرهایی به صورت واقعی ناب و دارای اصالت آفریدند. به این گونه شاعران، نویسنده گان، تاریخدانان، متفکران اجتماعی و سیاسی که گروه بزرگشان با کار فرهنگی خویشتن خویش سربلند نموده بودند، پا به میدان فرهنگی گذاردند. در این راستا، می توان از نام هایی چون : محمود طرزی، عبدالهادی داوی، محی الدین انیس، غلام محمد غبار، عبدالحی حبیبی، گل پاچا الفت، قیام الدین خادم، عبدالروف بینوا، سید شمس الدین مجروح، خلیل الله خلیلی، عبدالرحمان پژواک، و بسیاری دیگر یاد نمود. درنتیجه تلاش فرهنگی این فرهیختگان، نیمهٔ آغاز سدهٔ بیستم را به درستی می توان دوران نوزایی در هنر و ادبیات خواند. (دوپری، ن. هـ. ۱۹۸۱)

٫٫ روشنفکران قدیمی و دوران مدرن و یا عصرجدید، به شدت از دست آورد های دانشی و فنی غرب اثر پذیرفتند. در نتیجه، ادبیات نوین در قیافه شکل های ادبی نو، مانند : نمایشنامه و ناول و دیگر و دیگر، به ویژه برخورد نو با تاریخ، پا به میدان وجود گذارد. تاریخ به حیث نیرویی برای ایجاد و شکل دهی دولت ملی، جایگاه ویژه یی در این راستا به دست آورد. پیش از این جریان و روند تاریخ کشور، ره به دوران پیش از اسلام نمی برد. اما، اکنون برای روشنفکران فرصت آن میسر گردید تا این مرز و سد را زیر پا نهاده و با گذر از آن، با افتخار و سربلندی تاریخ ملی کشور را به زمان پیش از اسلام به دوران یونانی ـ بودایی و حتا دور تر از آن برسانند.

٫٫در انگشتر این اندیشه ها، همین گوهرهای پـُـربهای دموکراسی، پیشرفت، آزادی فردی، اصلاح های اجتماعی ـ سیاسی، ملت و دیگر و دیگر... ارزش ها بودند، که به شدت می درخشیدند و برای شان جاذبه جادویی داشتند. به این گونه روشنفکر مدرن، روزنامه نگار و جریده نگار شد و جنبشی را برای شاهی مشروطه به راه انداخت. این روشنفکر، در جریان مبارزه برای دست یافتن به آزادی، سال های زیادی را هم به زندان به سر برد.(دوپری، ل.۱۹۸۰ع.).،،

برایم جالب است که در این سیاهه یی که مجروح از روشنفکر ما، با همان سنجهٔ خودش ارایه داده است، نامی از جمال الدین افغان، نبرده است. من فکر می نمایم که دلیل اصلی این بوده که او اثر روشنی از دیدگاه اش را در افغانستان باقی نماند است. آن گونه که می دانیم او در دربار امیر دوست محمد راه یافت. امیر او را مربی  محمد اعظم پسرش، تعین نمود. در کشمکش میان پسران امیر دوست محمد، باری محمد اعظم، امیر شد. سید، در درباش به سر می برد. آن گاه که او از دست امیر شیر علی شکست خورد، زیر پای سید، خالی گردید. او از چشم پُــر مهر امیر شیرعلی افتاد. سید که دیگر از بودن در انزوا رنج می برد، از غلام محمد طرزی، خواهش نمود تا عریضه اش را به امیر شیرعلی تقدیم نماید. ـ روشن نیست که این عریضه تنها تقاضای رخصت را در بر داشته و یا برنامه هایی را برای اصلاح ها هم در بر می گرفته است. در این مورد مورخان ما، مانند هزار ها مساله دیگر گزارش های پر تناقضی را درج کرده اند ـ اما، این امر روشن است که امیر شیرعلی اجازه داد تا او کشور را ترک نماید و سفریه یی را هم برایش تادیه کرد.

به باور من، تا جایی که دیده می شود، روشنفکران ما در برزخ میان دیدگاه روشنگرانه، نوگرایانه، مدرن و متجدد، از یک سو و سنتی ـ دینی از سوی دیگر قرار داشته اند. نگاهی به دید گاه سید جمال الدین و محمود طرزی، عمق این مساله را روشن می سازد.

سید جمال الدین، عصیانگر پرُشور و هیجانی در دایرهٔ تنگ

 او در میان سال های ۱۸۳۹ و ۱۸۹۷ع. زیست. در مورد زادگاه و خاستگاه او بحث های دراز دامنی که بیش تر تلاش برای پیوند دادن  او به این کشور و یا آن کشور، صورت گرفته است، کوهی از نوشته ها وجود دارد. برای من، در این خط نی زادگاه و خاستگاه یک انسان مطرح است و نی مرگگاه اش. برای من اهمیت درجه یک همانا دید گاه و اندیشهٔ یک انسان دارد، زیرا همین باور و یا به گفتهٔ جلال الدین بلخی همین اندیشه است که شخصیت یک فرد را بیان می دارد. دیگر همه تن،  وجود، استخوان، رگ و ریشه می باشند. این اندیشه است که آینهٔ تمام نمای دید گاه یک  فرد است و بایست پایهٔ داوری در موردش همین را انگاشت و بس.

او به صورت عادی در یکی از مدرسه ها برای فراگیری درس زانو زد. در مورد درس های مدرسه، همان باور ٫٫حافظ،، که آن را  قیل و قال یا قال و قیل ( قال گفته یی که بار مثبت داشته باشد و از کسی نقل قول شود. قیل، گفته یی که بار منفی داشته باشد و آن هم از زبان کسی گفته شود. قیل و قال همان گفت و شنید و یا مباحثه می باشد.) مدرسه یی می خواند، عمق سترون بودن این درس ها را می نماید. در بالا مجروح هم به آن به خوبی پرداخته است. در این جا، درس فقه فرا گرفت و با تصوف آشنا گردید.

از آن گاهی که دست به سفر هند زد، با چشم سر مشاهده کرد که دانش تجربی مانند فزیک، ریاضی و دیگر و دیگر... نی علم مدرسه یی، کلید گشایش درب آینده اند. دیدارش از هند تصادف با عصیان هندیان در برابر بریتانیا بود         (۱۸۵۷). او در این زمان به اوج جوانی به سر می برد. این امر اثر نیرومندی بر ذهنش  تا پایان عمر باقی گذاشت. سید که یورش پر توان ارزش های اندیشه یی و دست آورد های فنی جامعهٔ مدرن را با چشم سر مشاهده می کرد، با دید دینی که هسته مرکزی تفکرش را می ساخت، این ترس را در دلش انداخت که ساختار عقیده و باورش به زودی زیر بار این دگرگونی ها درهم می شکند. از سوی دیگر، او به دورانی چشم می دوخت که ساختار ناشی از باور دینش یعنی اسلام، جهان بزرگی را در دایرهٔ تصرف و زیر نگینش داشت. این امر، حس حسرت گذشتهٔ گویا با شکوه را در وجودش رشد داد و او را به سوی تفکر وحدت اسلامی راند. از این روست که ندای ٫٫ زمان کوتاه ،، است را سر داد.

او می دید که چارچوب تفکر دینی اش در برابر هجوم اندیشه های روشنگرانهٔ مدرن و نو به شدت تنگی می نمود، و زیر این بار درهم می شکند. او، راه نبرد را در پیش گرفت. او با دو دلی در همان برزخ باقی ماند. او دست رد به پذیرش کامل اندیشه های مدرن زد، اما در برابر دست آورد های فنی مدرن، به صورت ناچار سر فرود آورد. به باورم او این متل معروف چینیان راشنیده بود: ٫٫شمشیر دشمن را به دست بیاور و با آن او را از میان بردار.،،

به این گونه، سید تلاش داشت تا در چارچوب همان دید دینی ـ با تمام ناسازگاری و تناقضش ـ  به مساله نو گرایی بپردازد. اما، این قالب به شدت تنگی می نمود و او ترس داشت که این قالب درهم نشکند.

به این ترتیب سید، با آن که تشنهٔ آب زلال نوگرایی و مدرنیتی بود، همانند دیگر روشنفکران جهان پیش مدرن، به ویژه در شرق میانه، توان بیرون آمدن از دایرهٔ تنگ سنت را نداشت.

از این رو او به تفکر فلسفی ملا صدرا روی آورد.

در فرهنگ اسلامی، فلسفه یا به زبان این فرهنگ حکمت را در چارچوب تنگی تعبیر نموده اند. در تعریفش می گویند، ٫٫علم به حقایق اعیان موجودات به قدر طاقت بشری،،. همین قید ٫٫طاقت بشری،، دروازهٔ تفکر واندیشیدن را پیش از پیش می بندد.

این را به گونه هایی چون: حکمت مشایی، اشراقی و عرفان نظری تقسیم کرده اند.

بنیاد و اساس حکمت مشایی و کلام بر عقل (البته با تعبیر محدود ) و از حکمت اشراقی و عرفان نظری بر شهود، استوار است. دارنده گان این نظریه ها، اندیشه ها و عقیده ها را حکیم مشایی، متکلم، حکیم اشراقی و عارف و صوفی می گویند. اما، این نکته را نباید فراموش نمود که این جدایی و اختلاف نام ها بسته به این امر دارد که کدام یک پیوند نزدیک با شریعت دارند. به صورت نمونه اگر حکیم مشایی در جریان بررسی ها و بحث ها در چارچوب شریعت به تفکر بپردازد، او را متکلم می گویند. در غیر این صورت همان مشایی است. به همین صورت اگر حکیم اشراقی نگاه بررسی گرانه اش را در چارچوب شریعت محدود نگه دارد، او را صوفی و یا در دایرهٔ گسترده تر، عارف می نامند. اگر در چارچوب شریعت دربند نباشد، همان حکیم اشراقی است.

ملا صدرا،(۱۶۴۰-۱۵۷۲) در سدهٔ شانزدهم که فلسفه اش را حکمت متعالیه می خوانده است، در خط آمیزه  و ترکیب اساس های حکمت مشایی، کلام ، حکمت اشراقی و عرفان نظری سیر می نموده است. همین حکمت و فلسفهٔ ملا صدرا، در سده های اخیر به شدت مورد توجه بوده است. این فلسفه را می توان دیدارگاه و معیادگاه بخش عقلی و شهودی دانست.

به باور صدرا، جهان همیشه در حرکت است. به این گونه حرکت نزد او هم علت است و هم معلول. او در این خط حرکت توصیه می نماید که محرک را باید جستجو کرد و خود می گوید که این محرک خداست. ملا صدرا، در همین بخش می ایستد و دیگر علت و معلول همراه با حرکت و محرک برایش پایان می یابد. او دیگر فرا تر از آن را خط سرخ می داند. این را می توان بن بست  و آخر کوچهٔ تفکر اسلامی که در بند شریعت باقی ماند، خواند.

در گذشته پس از آن که جنبش آزاد اندیش معتزله درپایان مرگ مامون الرشید، در سدهٔ نهم عیسایی، از تفکر و بحث اسلامی بیرون رانده شد و غزالی در سدهٔ یازهم، با کتابش به نام ٫٫ تهافت الفلاسفه ،، (فروپاشی فیلسوفان) اخرین میخ را بر تابوتش کوبید، متفکران اسلامی در همان بند شرعی باقی ماندند. ملاصدرا، در این زمینه تحول بزرگی را به میان آورد، اما، پایش را از گلیم شریعت بیرون گذاشته نتواست.

به باور بسیاری این فلسفه را می توان پایان اندیشیدن حکمت اسلامی خواند. به این صورت بعد از او درب تازه اندیشی، نو اندیشی و نوآوری بسته گردید.

سید جمال الدین، به دید گاه ملا صدرا، که نوعی دیگر گونی را پذیرا بود، روی آورد. او مانند دیگر همتا های دین گرایش، سعی بر آن داشت تا ثابت کند که دینش برپایه های خرد و دانش استوار است. او تا آن جا پیش رفت که می گفت، ٫٫ اسلام با خرد گرایی و دانش مدرن همخوانی دارد.،،  این کار را می توان یک نوع تجاهل عارفانه و یا گریز آگاهانه از واقیعت خواند. این امر روشن است که حکم های دین اسلام ـ مانند هر دین دیگر ـ  منطق پذیر ـ پدیده یی که همیشه در حال دگرگونی است ـ نمی باشد. حکم های دینی چنان اند که از ازل جاری شده اند و تا ابد بدون دگرگونی باقی می مانند. همین امر بود که در زمانه یی که اسلام با دیدگاه فلسفی یونان و دیگران رو به رو شد، گفت و گوی معروف حادث و قدیم، جبر و اختیار، دهن باز کرد که به زودی چراغش را خاموش کردند.

یک چهره، دو بیان

آن گونه که می دانیم یکی از نوشته های معروف سید جمال الدین افغانی، همان حاشیه نویسی است که از او بر بیانه یی که  ٫٫ارنست رنان،، زیر نام ٫٫ اسلام و علم،،  به روز ۲۹ ماه مارچ سال ۱۸۸۳ع. در دانشگاه سوربن، پاریس، ایراد نمود، برای ما باقی مانده است.

در این پاسخ، ما با شخصی رو به رو می گردیم، که نسبت به گفته های دیگرش شگفت انگیز می نماید. او با زبان نرم  بر حرف های ٫٫رنان،، مبنی بر این، ٫٫اسلام دانشمندان را سرکوب کرده است،، مهر تایید می گذارد.

این زبان چنان نرم و شکفت انگیز بود که شیخ محمد عبده، شاگرد سیدجمال، که در بیروت اقامت داشت و در صدد برگردانیدن پاسخ سید جمال الدین به زبان عربی بود تا در نشریه های لبنانی چاپ شود، هنگامی که از جزییات پاسخ سید جمال آگاهی یافت غافلگیر و وحشت زده شد و برای این که نیکنامی استاد خود سید جمال الدین افغانی، در جهان اسلام را مخدوش نکند، از ترجمه و چاپ آن نوشته در نشریه های عرب زبان، صرف نظر کرد.

سید جمال در مورد می نویسد، ٫٫اگر این درست باشد که اسلام مانعی فرا راه پیشرفت دانش های بشری ایجاد کرده، آیا ما می توانیم بگوییم که این مانع برای ابد پابرجا خواهد ماند و از بین نخواهد رفت؟ در این نقطه چه تفاوتی میان دین اسلام با دیگر ادیان است؟ همۀ ادیان ناروادار هستند. البته هر کدام از آن ها به شیوۀ خود. دین مسیحیت ( منظورم جامعه یی است که آموزه ها و تعلیمات مسیحیت را برگرفته و آن را مطابق زندگی خود دگرگون کرده) از دورۀ نخستی که به آن اشارت کرده یی ( عصر و حیات دین مسیحیت) گذشته و حالا که از چنگال دین رهایی یافته و به استقلال خود رسیده به سرعت برق و باد در جادۀ پیشرفت و دانش گام می گذارد. این درحالی است که جامعۀ مسلمان تا هنوز از قبضۀ آهنین دین اسلام رهایی نیافته. اگر این نکته را مدنظر قرار دهیم که مسیحیت چند سده پیش تر از اسلام در جهان ظهور کرده، من هیچ دلیلی نمی بینم برای نا امیدی از آمدن روزی که جامعۀ اسلامی زنجیرهای دست و پاگیرش را پاره کند و با عزمی راسخ و خلل ناپذیر در جادۀ تمدن و ترقی همانند کشورهای غربی یی که آیین مسیحیت نتوانست آن ها را از رسیدن به ترقی و پیشرفت مانع شود، با آن که مسیحیت رفتار خشن و بی تسامحی از خود نشان داد. من هرگز امیدم را در بارۀ اسلام از دست نمی دهم.،،

او سپس ادامه می دهد، ٫٫حقیقت آن است که دین اسلام همواره کوشیده دانش های عقلی و تجربی را در نطفه خفه کند و جلو پیشرفت آن ها را بگیرد. بدین گونه توانسته از بالنده شدن حرکت علمی و فلسفی در میان مسلمانان جلوگیری کند و خرد انسانی را لگام بزند به گونه یی که نتواند حقایق علمی را درک کند،،

در بخش دیگر می خوانیم، ٫٫  اسلام یوغ سنگینی است که بر شانه های آدمیزاده گان نهاده شده و آن ها را به شدت خوار و زبون ساخته است،،

 او ادامه می دهد، ٫٫جا دارد در این جا این پرسش را مطرح کنیم که چرا تمدن عربی پس از این که اطراف و اکناف جهان را از روشنایی خیره کنندۀ خود بهره مند ساخت، به ناگهان روشنایی اش را از دست داد و چرا بار دیگر نتوانست آن شعلۀ نخستین خود را باز یابد و چرا جهان عرب سده هاست که در تاریکی مطلق وحشتناکی مدفون شده است؟ بی گمان، این رویداد به اسلام برمی گردد. بله، اسلام در مورد به محاق فرورفتن جهان اسلام مسئول است چرا که پس از این که اسلام نیرومند شد و توانست پایه های خود را مستحکم کند، تلاش ورزید همۀ انواع علوم و دانش ها را از میان بردارد. استبداد زمامداران هم بهترین یاورش بودند برای انجام دادن این کار.،،

او در این مورد گفته یی را از جلال الدین سیوطی چنین نقل می نماید،٫٫ هادی، خلیفۀ عباسی، تنها در بغداد ـ پایتخت خلافت ـ  پنج هزار فیلسوف را به قتل رساند تا بدین وسیله بتواند نطفۀ علوم را در جهان اسلام نابود کند.،، سپس ادامه می دهد،٫٫ حتا اگر بپذیریم که تاریخ نویس یاد شده در بارۀ شمار قربانیان  گزافه گویی و اغراق کرده، قدر مسلم این است که خلیفۀ عباسی به سرکوب شدید فیلسوفان دست زده است. این لکۀ ننگی است در تاریخ هر دین و نیز هر ملتی که نظاره گر این گونه جنایت ها بوده است،،

به این ترتیب دیده می شود که سید جمال، در هنگامی که در پاریس بوده  و دور از نگاه محافظه کاران دینی به سر می برده است، به روشنی باور و دیدگاه اش را بیان می دارد. بیانی که حتا شاگردانش جرات آن را ننمودند تا آن را به زبان های عربی، پارسی و یا اردو بر گردانند.

این رخ  دید گاه سید جمال، در حاشیه باقی ماند.  دیگران به این باورش که علت عقب مانده گی جهان اسلام دوری از دین و قرآن است، چسپیدند و با دیدگاه استبداد زده یی که داشتند، آن را رواج دادند. 

از سوی دیگر به پدیده یی به نام تقیه که پنهان کردن عقیده، دین، مذهب و باور را به همراه دارد و در زیر سیطره استبداد ـ از هر گونه اش ـ شکل می گیرد، باید دقت و توجه لازم را نمود.

آن گونه که می دانیم در نیمهٔ سدهٔ نزدهم بود که نور دانش نو اروپاییان مانند: نظریهٔ نیوتن، دکارت و داروین به وسیله ترجمه به زبان پارسی، راه در این جا باز کرد. 

سید، در این برزخ اندیشه به دست آورد های فنی جهان مدرن به شدت علاقه داشت. به باور او با استفاده از دانش فنی و وحدت اسلامی می توان به شکوه دیرین باز گشت.

به این گونه او مانند دیگر همتا هایش در برزخی میان جهان کهنهٔ سنتی و نو باقی ماند و نتوانست پا را از آن فراتر بگذارد. او حتا به این باور بود که با یاری اشراق می توان به کنه مساله های پیچیده یی پی برد. او به این باور بود که دانش بشری توانایی این کار را ندارد. در همین خط تصوف و عرفان بود که در برابر این اقدام شریعتمداران که درب اجتهاد را بسته بودند و گفته های عالمان دین و پیران را کور کورانه تقلید می کردند، عصیان نمود. اما، او در چنبرهٔ همان عرفان در بند ماند.  عبدو، یار نزدیک سید جمال، در نامه یی که در سال ۱۸۸۳، از بیروت، هنگامی که دوران تبعیدی اش را می گذراند، به او فرستاد، در جریان ستایش شعر گونه یی از او، نوشت، ٫٫.. تو من را از شر عقل پرسشگر نجات بخشیدی... و دراین راه استوار خواهم ماند تا حق از من راضی گردد.،، از این نامه چنین بر می آید که پیوند میان این دو، رابطه شکل  پیوند میان  پیر و مرید را داشته است. این همان تنگنایی است که نمی توان به ژرفای دیدگاه های نو دست یافت و به تجدد، به ویژه بخش اندیشه یی اش باور داشت.

تلاش سید، در این راستا که حکم های دین را به برنامهٔ عمل سیاسی برگرداند، راه را به سوی هیچگرایی یا نهیلیسم باز کرد. به باورم، او خود درب بنیاد گرایی اسلامی را پس از ابن تیمیه، برای نسل های بعدی باز کرد.

هنگامی که یکی از شاگرادنش، ناصرالدین، (۱۸۳۱۱۸۹۶) شاه پارس را به گلوله بست، سید، یکی از اساسی ترین باور های دینی را که نگهداری مطلق زنده گی انسان است، زیر پا گذاشت.

به این گونه بهره برداری از سو قصد و دهشت افگنی راه در خط دید اسلامگرایان بنیاد اندیش باز کرد. اکنون تبلور آن را در عمل انتحاری که اوج دهشت افگنی است، به روشنی می توان دید.

 

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۱۹                             سال دهم                             سرطان            ۱۳۹۳  خورشیدی              اول جولای  ۲۰۱۴