"ﺭؤﻳﺎ
اﺯ ﺧﻮﺩﻡ اﺳﺖ
اﻭ ﺭا ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺪاﻧﻢ
و ﺗﻮ
ﺁﻧﻲ ﻛﻪ اﺯ ﺩﻳﻮاﺭ ﻣﮕﺮ ﻫﺎ
اﺯ ﻧﻮاﺭ ﻧﺎﺳﻮﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺗﻜﺮاﺭﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺒﻄ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻱ"
با تو غبط میخورم
تا درشتیهای پرپیچ شبانه را بروی من بگشایی
با آن روشنایی چشمان خود
که رخنه دارند در چشمان من
قلبت با تپش نیاز در تنت میغلتد
تنفست مخمور
لبانت چو گلبرگی در رشته باد بلرزه
فقط مرا میجوید
احساس من را
و خواهش من را
ز لبهای نیمه بسته و چشمان عنابی ام با رنگ عشق
تا مرا در راستای لذت و مسرت
تو همراه شوی
با یک قرار
شهلا لطیفی |