سری شکست و فقط ما به سنگ
خندیدم
بهجای فطرتجنگی، به جنگ
خندیدیم
چه میشها که دریدند برهٔ خود
را
عجب که ما به سرشت پلنگ خندیدیم
کسی به چای سیاه مست شد و فحش
بداد
و ما فقط به شراب و به بنگ
خندیدیم
کسی به شیشه دلش را شکست و ریخت
بههم
و ما دوباره به سختیی سنگ
خندیدیم
خمیده قامت صلح از تغافل من و
تو
چرا که ما به صدایی تفنگ
خندیدیم
گرفتهایم مقام شهنشهی فساد
بهجای نه! به جهالت، قشنگ
خندیدیم
هزار دست گریبان خاکمان بدرید
به ناتوانیی خود بیدرنگ
خندیدیم
و کس نگفت که انسانیت شعار من
است
سپید و سرخ و سیاه و... به رنگ
خندیدیم
|