نمی توانم به گذشته برگردم
و
از ریشه برونت کنم
مثل
یک درختِ خشکِ زمستانی
که
شاخه های برهنه و بی برگش
جوگیری
برف و توفان است
نمی توانم برگردم
و
ترانه هایم را که برگ برگ ریخته اند
ازچنگِ
دست و دهن باد برون آورم
یا
از جاده ها بروبم
نمی توانم پنهانت کنم
وقتی
در سر خطی همه روزنامه ها
تصویر
منست و نام تو
به
مای گمشده یی می مانیم در دهنِ خبر
به
ترافیکِ ماجرا و تیترِ روز
به
تنِ دو نیمه ی حادثه
روی
تختِ خوابِ بیمارستان
در
بوقِ خطرِ امبولانس ها
کاش می شد
برگردم
سر جای پیش از توام
پیش
فالِ حافظ، تهمینه ی غزل گو
و
رستمی که هرگز بر نمی گشت
پیش
دامنِ دراز جنگلی ام که شهری نشده بود
و
پاهای برهنه ام را می پوشانید
به کودک روستایی می مانم
با
نی لبکی در دست و ترانه ی بر لب
که
در ازدحام ویترین ها ی شهر
دستش
را رها کرده باشی
کاش،
آبها
زود تر از آسیاب بریزد
زمین
ها نرم تر شود
حادثه
ها کهنه تر
نوارها
خاموش
و
من بادامنِ کوتاه عروسکی
قد
بکشم در ازدحامِ ویترین ها
بی
نی لبکی در دست
بی
ترانه ی برلب
از ریشه برونت کنم
و
چشمک بزنم به فراموشی
|