شب اندر دامن کوه
درختان سبز و انبوه
ستاره روشن و مهتاب در پرتو فشانی
شب عشق و جوانی
میان سبره و گل
نشیمنـــگاه بلبل
ز دور آید صدایی چون سرود آسمانی
ز نی های شبانی
فر از هساران
قدمگاهً غزالان
قدمگاهً غزالان را کنم گوهر فشان
ز اشک ارغوانی
ببــــارد ابر نم نم
بلرزد شاخ کم کم
نباشد جز طبیعت هیچکس را حکمرانی
بغیر از شادمانی
من و تو هردو باهم
نشسته شاد و خــرم
من از دل با تواندر گفتگو های نهانی
تو گرم مهـربانی
بچینم گل برایت
بریزم پیش پایت
حمایل سازمت از لاله های ارغـــــوانی
چو یاقوت رحمانی
شهر کابل ۱۹۳۰ میلادی ۱۳۰۹ هجری خورشیدی
|