من نشستم با صبوری تا دلت غنچه کنم
مهر راستین شفق را ز تنت خوشه کنم
زآن نوای پاک بامداد در بناگوش نیاز
فطرت راز چمن بهر وصال توشه کنم
غچی مست خیالات را که بنشسته جمود
زآن برای بال پروازش من اندیشه کنم
در افاق آرزوها سایهء بیم ز ازل
پرده پرده عمق احساس غمش بوسه کنم
چرخ گردون را ز تیزبیني عقاب بنگر
آن وقار و رکن ایستادگی اش پیشه کنم
|