چندی قبل گزارش رونمایی کتابی را تحت عنوان خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر
با مناظره دوکتور پرویز آرزو از طریق فیس بوک مشاهده نموده بودم خوشبختانه
در سفری که در هامبورگ جرمنی داشتم کتاب مذکور را از طریق یکی از دوستان
دریافت نمودم که مطالعه آن برایم دلچسپ بود. گرچه ارائه ونشر چنین کتابی به
همکاری آقای پرویز آرزو بر همگان سوال بر انگیز بوده که او چطور توانسته
است در کنار همچو شخصیت بد نام تاریخ که سالها نام موصوف از صفحه روزگار
پاک شده بود و محل و مسکن وی هم معلوم نبود به مناظره بپردازد ولی زمانیکه
این گفتگو سراپا مورد مطالعه قرار گیرد چنین نتیجه گیری می شود که اجرای
این امر تصادفی بوده نیکو وبجا. چه جنرال قادر با این مصاحبه چهرهء اصلی
خود را توسط خودش نمایان نموده است.
دوکتور پرویز آرزو برای تهیه و تدوین این کتاب هشتاد ساعت وقت را برای
گفتگو با جنرال عبدالقادر صرف نموده و کتابی را در سی و پنج فصل و چهارصد و
شصت صفحه به تیراز یک هزار نسخه در هامبورگ جرمنی به نشر رسانیده است که
کار وی قابل ستایش بوده واین اثر میتواند به عنوان یک اثر خوب پاسخگوی
تاریخ معاصر کشور محسوب شود.
جنرال قادر در این مناظره خوشحال به نظر میرسد و در آن اندیشه است که وی به
عنوان فرمانده قهرمان باارائه سخنانش خودرا از خیانت ها برائت داده ودر
جایی خودرا مقصر ندانسته و اظهار میدارد که دستی به خونریزی نداشته – خون
کسی را نریخته و کسی هم از دست او کشته نشده است در حالیکه از منابع موثق
شنیده شده که در کودتای هفت ثور تا رسیدن به میدان هوائی ودسترسی به طیاره
های نظامی چندین نفر از صاحبمنصبان بلند پایه را چون موسی خان قوماندان
هوائی و مدافغ هوائی محمد قاسم آمر کشف میدان هوائی تا سرباز پائین رتبه
راخودش کشته و هم زمانی تحت قومانده او کشته شده اند که به همین منوال
دیگران هم به کشتن سایراشخاص بی گناه در اثنای کودتا از او پیروی نموده
اند. وقتی کتاب چگونه ما به ویروس آ ( هجوم به افغانستان ) مبتلا میگردیم
اثر نویسندگانی چون ولادیمیرشینگیرپوف . ووالیری ساموولین به ترجمه غوث
جانباز پیرامون کودتای روز سیاه هفت ثور و نقش اتحاد شوروی بخصوص دستگاه
استخباراتی شوروی از جمله کی جی بی مورد مطالعه قرار داده شود در آن بوضاحت
ارائه شده که قرار بوده کودتا ناکام گردد ولی دگروال قادر درین کودتا نقش
کلیدی داشته و خود مستقلانه عمل می نموده و کودتا تحت قومانده هوائی او به
پیروزی رسیده است.
در صفحات بیست ویک وبیست ودو کتاب وایروس آ ( هجوم به افغانستان) نگاشته
شده که بعد از ظهر سروری با قادر در تماس شده و میگوید که چرا فعالیت ها
بطی شده اند باید اقامتگاه داوود بمباری شود در غیر آن ما برباد میشویم
واندکی بعد وطنجار با قادر تیلفونی تماس گرفته در حالیکه دشنام می دهد
برایش میگوید که شمارا خواب برده؟ ما به یک موی بند هستیم اگر همین اکنون
طیاره ها پرواز نکنند ما ختم هستیم بعداء قادر مسقلانه عمل نموده و به
پیلوت هاهدایت می دهد تا اقامتگاه داوود خان را بمباردمان نمایند.
قابل یادآوریست که اگر کارروایی هایش در بخش های سیاسی و نظامی که خود
ارائه نموده مورد مطالعه وارزیابی قرار داده شود چنین استنباط می شود که وی
شخصیتی بوده منافق و ابن الوقت وخاین که حتی با دوستانش چون سردار محمد
داوود شهید – و احزاب خلق و پرچم هم صداقتکار نبوده واز جمله مهره های
خطرناک اصلی کا جی بی شوروی به شمار میرود . یکی از مشخصه های خوب او درین
گفتگو آنست در حالیکه با سخنان خود چهرهء اصلی خودرا نمایان ساخته در ختم
صادقانه اعتراف نموده و از کرده هایش اظهار ندامت می نماید چنانچه در قسمتی
از مصاحبه اش گفته است که در اولین دو ساعت کودتای هفت ثور دانسته که گمراه
شده است و همچنان داوود خان را نسبت به حزب دموکراتیک ترجیح می دهد.
آقای دوکتور پرویز آرزو متولد سال ۱۳۵۷ تعلیمات ابتدائی و ثانوی خودرا در
ایران و عالی را تا حد دوکتورا در افغانستان و ماسکو به پایان رسانیده واز
رشته اقتصاد بین المللی سند دوکتورا را دریافت نمود.او شاعر و نویسنده بوده
آثار منتشره او عبارتند از چپاولگران از بازی خارج می شوند که از روسی به
دری برگردان نموده – زندگی دایره است – افغانستان و همگرایی های اقتصادی و
منطقه ای. او مدتی به عنوان دیپلومات در سفارت افغانستان در ماسکو ایفای
وظیفه نموده که با استفاده از فرصت توانسته خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر
را تدوین نماید که کار او به عنوان یک دیپلومات در بیرون مرز ها ارزنده
میباشد. چه خوبست تا سایر دیپلومات های افغان بتوانند به همین سلسله از خود
آثاری را بجا بگذارند. و جای آن دارد تا موصوف با اجرای این امر مورد تقدیر
مقام وزارت خارجه افغانستان قرار گیرد. نگارنده بیست سال قبل پرویز آرزو را
در یک ضیافت در مشهد دیده بودم آن زمانی بود که تعلیمات متوسطه اش را تمام
نموده بود ودر همان مهمانی با تقاضای بعضی مهمان ها شعر هایش را دکلمه می
نمود و من هم ازان اشعار لذت بردم.
جنرال عبدالقادر هم که خودرا فرزند یک چوپان معرفی می نماید ولی نام آن
چوپان را ذکر ننموده و طبق اظهار خودش در قریه برناباد ولسوالی غوریان هرات
زاده شده تعلیمات ابتدائی خودرا در مکتب برناباد و متوسطه را مکتب حربیه
کابل تکمیل و سپس به شوری اعزام شده بوده تا دررشته پیلوتی از شوروی دیپلوم
گرفته وبا همدستی با داود خان در کودتای بیتس وشش سرطان فرماندهی عمومی
هوایی و مدافعه هوایی و مشاور داود خان ایفای وظیفه نمود وبعداء به صفت
رئیس مسلخ رئیس ارکان مدافعه هوائی ورئیس شورای انقلابی نظامی – پس از هفت
ثور وزیر دفاع ودر حکومت حفیظ اله امین و نورمحمد تره کی محکوم به اعدام
ودر زمان ببرک کارمل وزیر دفاع و معاون ببرک کارمل ودر زمان داکتر نجیب
سفیر افغانستان در پولند کار نموده است.موصوف با ارائه خاطراتش که طبق
تصادف به اصطلاع عامیانه (( به تور)) آقای پرویز آرزو خورده است خوشحال به
نظر میرسد چنانچه در اول صفحه کتاب مذکور به کتابت خود چنین ارقام نموده
که: (( نهایت خورسندم که خاطرات سیاسی اینجانب به چاپ می رسد از داکتر
پرویز آرزو به خاطرات زحمات زیاد که برای ترتیب و چاپ این کشید تشکری می
کنم من خوشحال هستم که دوباره افتخار زنده گی در وطنم افغانستان عزیز را
پیدا کردم. این کتاب را پیش از چاپ مرور کردم من آنچه در زندگی سیاسی من
گذشته بود صادقانه به داکتر آرزوی عزیز فرزند بادرایت وطن واز طریق او به
هموطنان نجیب خود گفته ام. بااحترام . عبدالقادر اول حوت ۱۳۹۱ )).
گرچه مطالعه تمام بخش های این اثر برای همگان ضروری است و اشخاصی چون آقای
عبدالحفیظ منصور و خلیل رومان و در پندار نو و کسانی دیگر این خاطرات را تا
اندازهء به نقد و بررسی گرفته و آقای منصور ادعا هایش را با استدلال رد
نموده که موجب عصبانیت وی شده است با آنهم من بعضی مطالب جالب را طور
خلاصه از لابلای کتاب مذکور جمع آوری نموده و باارائه اظهار نظرها یم لازم
دانستم تا بدینوسیله بعضی مطالب آنرا طی مراحل مختلف در همان مقطع زمانی
زمامداری حزب دموکراتیک با دوستانی که تا اکنون به مطالعه آن موفق نشده
اند شریک سازم.
در فصل پنجم جنرال قادر از چگونگی جلسات خودبا همکارانش غرض براندازی حکومت
شاهی یاد می نماید که به او وظیفه داده شده بود که محمد داود خان ملاقات
نماید. وی در یکی از جلسات خصوصی خود برای دوستانش می گوید که ( فراموش
نکنید که حرکت ما یک حرکت محدود در چوکات نظامی است من همیشه گفته ام و
حالا هم می گویم در ماده ۹۲ – تا ۱۰۸ خدمات جزای عسکری جزای خیانت به شاه و
اظهار نظر علیه خاندان سلطنتی اعدام است تا زمانیکه یک رهبر سیاسی نداشته
باشیم هیچ کاری کرده نمیتوانیم خاندان سلطنتی را سرنگون کنیم. دوستان خاموش
شدند و به فکر فرورفتند به ای نتیجه رسیدیم که این طرح معقول است که سلطنت
را به وسیله کسی از خاندان سلطنتی از بین ببریم بعداء زدن یک نفر آسان است
. پس از گفتگوی زیاد فیصله کردیم که داود خان را بلافاصله پس از کودتا
برداریم . گپ وفیصله ما در آن نشست به محطاط ووفادار رسید واز طریق گزارش
به داود خان رسید.
به هرحال تصمیم برآن شد که به دیدار داوود خان بروم و قرار براین شد تا از
درمورد بعضی مطالب سوال نمایم تا ازاو گپ بگشیم اما نمی فهمیدیم که داوود
خان بسیار هوشیار تر ازما ست. آخر او حکومت داری کرده بود. چیزی بیشتر از
یکسال به کودتا نمانده بود که قرار شد من داوود خان را در باغ بالا ملاقت
نمایم روز پنجشنبه ساعت چهار دردیوار رستورانت تکیه زده بودم و منتظر او
بودم وهم به ترس ولرز بودم که آیا او با من قدم خواهد زد؟ چطور خواهد شد؟
چگونه با هم دیدار خواهیم کرد. دوستانم از من خواسته بودند که سوالات ذیل
را با او مطرح نمایم:
۱ – اگر پیروز شدیم چه نوع نظامی در افغانستان خواهیم داشت؟
۲ – پس از پیروزی کدام همسایه ها از ما همایت خواهیم داشت؟
۳ – در صورت عدم پیروزی کسی که کشته می شود و کسی که زنده می ماند به کجا
فرار نماید؟
ما بااین طرح میخواستیم بفهمیم که داوود خان با کی ارتباط دارد و کی اورا
تائید واز وی پشتیبانی می نماید.
فصل هفدهم با کودتای هفت ثور از جنرال قادر استفسار شد ه شما که فیگور اصلی
و محوری در نظام بودید داوود خان را کی کشت؟ وی بپاسخ میگوید که بازهم
تکرار می نمایم وقتی در آغازین مرحله کودتا بمن خبر آوردند که داوود خان می
خواهد قادر ووطنجار را ببیند من متاثر شدم چه در آن وقت چه میتوانستم بگویم
حالتم در آن حال نمایانگر آن بود که نمیتواستم داوود خان را رد کنم اما زیر
عقاید وطن پرستی خودبودیم هر کاری را که کردیم به همان خاطر بود نه به خاطر
داوود خان قادر وتره کی و کس دیگر. بازهم دوکتور آرزو برایش میگوید که شما
به این نتیجه رسیده بودید که داوود خان دیگر برای این وطن مفیدیتی ندارد.
وی بپاسخ اظهار میدارد که اگر مفیدیتی هم داشت ناچیز بودما به تکمیل جامعه
خود باور داشتیم. وباز هم آرزو میپرسد که با توجه به گفته های شما در باره
پیوند نه چندان عمیق شما با حزب دموکراتیک چقدر مطمئن بودید که آن حزب
میتواند از داوود خان مفید تر باشد؟ قادر میگوید اشتباه من همین بوده است
واعتراف می نماید که بزرگترین اشتباهی را مرتکب شده است.
جنرال قادر در همان روز از کشته شدن دشتی معین وزارت مالیه و سکرتر او یاد
می نماید که بیگناه کشته شده وی می گوید که دشتی را خوب می شناختم پاک نفس
ترین انسان روزگار بود داوود خان بواسطهء همین پاک نفسی اش اورابه معینیت
وزارت داخله گماشته بود – ستار خان قوماندان هوائی بنام امریکائی پرست کشته
شد و دین محمد نورستانی را نیز میخواستند بکشند او که با دختر ((امان
چینی)) هراتی ازدواج نموده بودخودرا داماد قادر معرفی نموده همین موضوع
موجب نجات او شد.
سرانجام پرویز آرزو میپرسد: و به چه فکر و نتیجه رسیدید؟ جنرال قادر می
گوید که به این نتیجه رسیدم که حزب چندان حزبی نیست. اگر حزبی مبتنی بر
سنترالیزم دموکراتیک می بود بائیست از یک مرجعی رهبری می شد.
در فصل دهم از روابط خود با حفیظ اله امین یاد می نماید که در خوشحال خان
قرار ملاقات داشته و او وامین بر سر پلوان ها ی زمین با هم صحبت می نمودیم
ودر جریان از امین چیزی پرسیدم واوهم جواب داد . امین تلاش داشت تا من بااو
باور پیدا کنم و این را شنیده بود که امین در حزب به خیانت متهم است و
پرچمی ها میخواستند اورا از حزب اخراج نمایندام نتوانسه بودند چه تره کی از
او حمایت میکرد. زمانیکه در حال قدم زدن صحبت می نمودیم امین هر دم مرا بغل
می گرفت و قادر جان قادر جان میگفت. برایم جالب بود من تازه به حزب جزب شده
بودم وبر خورد او مرا متعجب می کرد سعی می کردم مرا وادار کند تا فهرست
گروه خودرا به او بدهم. تاکید می کرد که باید مخفی بمانیم. پیش خود فکر می
کردم که اگر تره کی خواهشی داشته باشد قابل فهم است چون رهبر حزب است اما
چرا امین اینقدر پافشاری می کند ودر همین فکر بودم که امین از من تقاضا
نمود که کتاب از شوروی به حزب بفرستم.
به یاد دارم که دردوره آموزشی پرواز با طیاره های جت به شوروی رفته بودم در
محل کتابخانه به کتاب های لینین – مارکس و استالین به زبان فارسی برخورد
نمودم . آن کتاب ها را از کتابخانه میگرفتم و به افغانستان میفرستادم و در
هر دفعه نام خودرا غلط میدادم بعداء فهمیدم که اصلاء سیاست همین بوده است
من در هفته یکی دوبار کتاب هارا بسته بندی نموده از طریق پست به افغانستان
میفرستادم وحین ارسال کتب مترجم هم مرا همراهی میکرد و می گفت نگران نباشید
هر قدر که شما بخواهید میتوانید بفرستید.
جنرال قادر در صفحات ۲۷۱ – ۲۷۲ اظهار داشته زمانیکه یکتعداد از هیئت رهبری
جناح پرچم به صفت سفیر در کشور های مختلف تعین شده بودند و ازجمله ببرک
کارمل به چکسلوالیا مقرر شده بود میگوید که روز هجدهم ثور بود که کارمل غرض
خدا حافظی به دفترم آمد برایش گفتم که غرض وداع به میدان می آیم و یکی از
اشتباهات بزرگ من هم همین بوده که برای خداحافظی اورا بدرقه نمودم. . نزدیک
طیاره رفتم پسر بزرگ کارمل گفت ((خائن ها)) اورا بیرون کردید؟ کارمل سیلی
را به دهن پسرش زد و گفت ((پدر لعنت چپ)) پسرش حیران مانده بود با کارمل
بغل کشی نمودم از جمله گفتم (برو دیگر .) کارمل این برو دیگر را به گونهء
دیگری تعبیر کرد و باحال زاری گفت ( کشتمند هست اگر باز ...........)
منظورش آن بود که اگر کاری کردید مرا فراموش نکنید. نزد خود گفتم (این مست
را ببین)(( دیوانه بجه که مست آمد .)) اصطلاح هراتی یعنی دیوانه فرار کن که
مست آمد. یک کار کردیم که پیروز شدیم حالا کار دیگر بکنیم.
همین خدا حافظی ام با کارمل سبب شد تا مورد سوء ظن خلقی ها قرار گیرم و
همین موجب دستگیری ام گردید.
در همان روز های هفت ثور امین بمن گفت که اسداله سروری را به صفت شاروال و
گلابزوی را به صفت اتشهء نظامی به ماسکو مقرر کن. من قبل از هدایت وی
اسداله سروری را در ریاست امنیت دولتی یا کام مقرر نموده بودم و گلابزوی
مریض بود. وقتی من ازین تقرری برایش گفتم متعجب شد .
در فصل بیست و پنجم صفحات ۳۲۳ - ۳۲۴ در یکی از مراحل کودتا ها جنرال قادر
و کشتمند پس از دستگیری در پلچرخی زندانی شده بودند او از چگونگی شکنجه های
را که حین تحقیق توسط اسداله سروری دیده است شرح مفصلی را بیان نموده و
میگوید قبل از امین در تک سلولی قرار داشته و پس از آن او کشتمند ورفیع را
در یک اتاق جای داده بودند. او از خانم ثریا که هم زندانی بوده شنیده بود
که روس ها وارد افغانستان شدند . روس ها فیر کنان بطرف زندان پلچرخی آمده
بودند وی به رفیع گفتم بیا (( از سوراخ لوله بخاری ببین که چی گپ است))
کشتمند کمک کرد من بالا شدم چیزی را دیده نتوانستم. با خود گفتم بلا به
پسش . هر چه شد که شد. بیا اول چای دم می کنم . چای را دم کردم. من و
کشتمند و رفیع نشستیم که چای بخوریم قند های خشتی پیشم بود دوتارا به
کشتمند دادم دو تارا به رفیع ودو قند خشتی در دستم بود به کشتمند گفتم
((قند هایم را بتو بدهم قرض می گیری؟) کشتمند گفت قادر جان گمش کو. بده مرا
آزار نده. . در همین لحظه کشتمند گفت( صدای روسی می شنوم) من که چیزی
نشنیده بودم به کشتمند گفتم : خواب می بینی ؟ یا قند هارا دیدی روسی می
شنوی؟ کشتمند گفت به خدا می شنوم . بیا کمکت میکنم یکبار بالا شو ببین چی
گپ است؟ . وقتی بالا شدم به روسی صدا کردم ( هی . کتووی؟) می زدیس . هی شما
کی هستید؟ گفتیم ما اینجائیم – ما اینجائیم. صدای روسی تو کی هستی ؟ من
گفتم ((قادر)) مرد به روسی گفت ((ندری . ندری) آنها اینجا هستند..
خلاصه روس ها که غرض رهائی ما وارد زندان شده بودند مارا به زره پوش به
کلوپ عسکری بردند. در کلوپ عسکری کارمل – اناهیتا راتب زاد و و نوراحمد
نشسته بودند و لباس های پنبه ای کارگر های سرکسازی شوروی را بر تن داشتند
با آنها احوالپرسی کردم. به کارمل گفتم تو . (( کار خوبی نکردی)). کارمل
گفت به خاطر شما کردم. شمارا می کشتند..))
من گفتم ما سه نفر بودیم مرگ ما سه نفر ارزشی نداشت . اما تو قمارزدی .
امیر عبدالرحمن خان با یک اسب از بدخشان آمد . تو یک حزب پشت سرت داشتی .
می آمدی . با حریت می آمدی کسی هم بتو چیزی نمی گفت.)) بعد ها پدر ببرک
کارمل را من دیدم . تاکید میکرد که (ببرک شاه شجاع است) و میگفت چرا این
شاه شجاع خودرا نمی کشد؟ قادر همچنان میگوید که در زمامداری ببرک کارمل که
من وزیر دفاع بودم از من خواست تا پدرش را متقاعد بسازیم تا در یکی از کشور
ها سفیر شود. پدرش گفت(( من اینجا هم نمی مانم و سفیر حکومت شاه شجاع هم
نمی شوم)) این بمن ننگ است من در خانه می مانم تا بمیرم. ارائه همچو مطالب
باور کردنی نیست که در همچو مواقع کسی که او خودرا خلقی هم میداند وزندانی
هم بوده باشد همچو حرفی به کسی که به صفت رئیس شورای انقلابی باشد بگوید.
اگر همچو موضوعی بوده چطور حکم مقرری اش به صفت وزیر دفاع صادر شد و چرا او
قبول کرد و توانست به گفته پدر کارمل به حکومت شاه شجاع هم مقام بالائی
داشته باشد.
او در قسمت ارتباط امین با امریکا اظهار میدارد که گرچه کارمل همواره در
بیانیه هایش به امین اتهاماتی میزد واورا به جاسوسی امریکا متهم می نمود
ولی من از وابستگی امین با امریکا سندی ندارم دو نکته قابل یادآوریست یکی
اینکه امین میدان هوائی جلال آباد برای انجنیران امریکائی برای پرواز های
تقیل سپرده بود. دوم اینک من یک مصاحبه در یک مصاحبهء رادیویی اش شنیده بود
که امین گفت ما دوملیارد دالر از شوروی بدهی داریم اگر امریکا این پول را
بپردازد ما شوروی هارا از افغانستان بیرون می نمائیم. وهم در جائی گفته شده
است امین از شوروی ها تقاضای اعزام نیرو به افغانستان را نکرده ولی طوری
دیده شده آنزمانی که امین در کودتا علیه خودش مسموم شده بود با وجود حملات
به قصر می گفت دوستان هستند. لذا معلوم است که او به شوروی ها اطمینان
داشته است.
با به قدرت رسیدن ببرک کارمل در مرحله دوم به صفت رئیس جمهور جنرال قادر هم
پس از رهائی از حبس مسئولیت وزارت دفاع را عهده دار است بملاحظه صفحه ۳۸۴
بخش سی جنرال قادر گفته است که تصمیم گرفته شده بود به چهار نفر از رهبری
شوروی برای پاداش اعزام قوای شوروی به افغانستان (نشان خورشید آزادی)
تفویض شود در مورد اینکه چگونه مدال ها تهیه گردد من پیشنهاد نمودم که ما
همچو مدال هارا در وزارت مالیه داریم وآن نشان های عالی نظامی بوده که در
زمان ظاهر شاه برای تورن جنرال ها و ستر جنرال های افغان در نظر گرفته شده
است و عالیترین نشان به ستر جنرال داده میشود که سه ستاره الماس نشان در دو
سوی سینه و یک ستاره الماس بزرگ تر در وسط داشت و مانند گردنبندی بود که به
دو سوی سینه سنجاق می شد. نشان ها را آوردند و کارمل پیشنهاد نمودکه
بزرگترین مدال یعنی نشان ستر جنرال با الماس بزرگ میانی به شکل خورشید به
برزنف داده شود. با آماده شدن نشان ها امضای اعطای مدال هارا هدایت داد تا
جنرال قادر امضا نماید. توزیع نشان هارا امضا کردم . نوراحمد نور گفت رفیق
کارمل مستحق نیست ؟ که یک نشان به او هم داده شود گفتم بیاورید تا به او هم
امضا نمایم.
طوریکه از جنرال قادر پرسیده شد که کارمل به عنوان فرد اول مملکت چرا از
امضای چنین اسنادی خودداری می کند . جنرال قادر بپاسخ میگوید که من حدس
میزنم که محافظه کاری می کرد شاید نسبت به بقای خودفکر می کرد به زودی به
زندان می افتد و محاکمه میشود نمیخواست تا در آینده این ها سند جرمی برایش
محسوب شود. گفته است که غرض تفویض مدال ها به ماسکو رفتیم : دست کارمل در
وقت چسپاندن نشان به سینه برزنیف میلرزید. در وقت اعطای نشان ها
((اندروپوف)) رئیس کی جی بی که بعد ها رهبر شوروی شد در سمت راستم ایستاده
بود و اسیتوف وزیر دفاع به سمت چپ من ایستاده بود . اسیتوف مرا چند بار در
بغل گرفت و اندروپوف با خنده میگفت که (قادر ازماست) از فحوای این موضوع
چنین استنباط میشود که پپیشنهاد مدال ها هم از طرف خود او بوده که همه از
اوراضی بودند و اندروپوف با خنده میگفته که ((قادر از ماست)) از قرینه
پیداست که او از برطرفی کارمل هم از طرف کی جی بی شوروی اطلاعی داشته و این
هم خیلی مهم است که رئیس جمهور از آینده اش هراس دارد و حین اعطای مدال
دستش میلرزد ولی قادر با جرات کامل آنهارا امضا می نماید و ممکن پیشنهاد
مدال ها هم طرح خود قادر بوده باشد. و مورد تشویق رهبران شوروی هم قرار
میگیرد.
او در مورد سفر خود حی رفتن به شوروی غرض ارائه گزارش کاری و نصب مدال ها
به سینه های رهبران شوروی می گوید که فکر می کنم سال ۱۳۶۴ بود روز سفر فرا
رسید به طیاره نشستیم و به سمت ماسکو پرواز کردیم. کارمل و کشتمند در بخش
بزنیس کلاس نشسته بودند. من ونجیب هم با هم نشسته بودیم. نجیب بسیار
صمیمانه برخورد می کرد. خودرا به من نزدیک نشان می داد. چون هر کدام بائیست
تحایفی را هم با خود می آوردند من از نجیب پرسیدم ((تو با خود چه تحفهء
گرفته ای؟)) او گفت من هر چه آورده ام و می دانی که من با همه مناسبات
دارم. طوریکه کنجکاوی نمودم دریافتم که چند تخته قالین ابریشمی آورده بود.
نجیب با شوخی بمن می گفت : ( تو می دانی که بودجهء من بطور مستقیم از شوروی
می آید. من می توانم هر چه بخواهم بخرم. آزاد هستم ولی دست تو بسته است و
بودجه ات را افغانستان می دهد. به کیف بودیم و گرم صحبت. نجیب به من گفت
.(( از من حمایت کن)) من یک رباعی از خیام به یادم آمد. خواندم که:
((اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه
من
هست از پس پرده گفت و گوی من وتو چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه
من))
نجیب با شنیدن این رباعی که به وجد آمده بود. خیلی خوشش آمد. سه چهار مرتبه
دهانم را بوسید و گفت : (( چون پرده بیفتد – هم تو مانی و هم من .)) از
قرینه معلوم می شود که او هم اطلاعی داشته که محاسبهء اصلی روی به قدرت
رسیدن نجیب بوده است و نجیب هم می دانسته که جنرال قادر هم در زمینه
اطلاعاتی دارد و میتواند اورا درین مورد یاری رساند. فصل سی و یک صفحات (
۴۰۰ – ۴۰۱).
در مورد برکناری ببرک کارمل و به قدرت رسیدن داکتر نجیب اله هم قادر
خاطراتی دارد چنانچه گفته است که روزی مشاورم ساروکین نزدم آمد وبمن گفت یک
بار نزد کارمل برو فهمیدم باز اتفاقی افتاده و گپی شده است وقتی نزد کارمل
رفتم لب و روی کارمل را کشال یافتم به اوگفتم (باز به تو چی گپ رسیده؟)
خاموش بود بالاخره گفت(( شایستگی رهبری را نداریم ما لیاقت این کار را
نداریم هرکس که بیاید ما قبول داریم)) من گفتم ( هو کارمل . من این گپ را
نزدم – من چیزی نگفتم چنین و چنان ........ و هم ادعا می نماید که کلابزوی
سخنانی را از طرف او به کارمل انتقال داده است.
با برگذاری پولینوم هجدهم کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ماه
ثور ۱۳۶۵ کارمل به شوروی بسر میبرد. شبی در حدود ساعت دوازده خانم کارمل
بمن تیلفون کرد گفت یک بار فوری به خانه بیا. وقتی به خانه شان رفتم دیدم
خانم ودخترش گریه می نمایند. پرسیدم چی گپ شده است ؟ گفتند ((نجیب آمده بود
و با ما میگفت خوب شد رفیق کارمل با عزت و حرمت از وظیفه اش کنار رفت ما
پرسیدیم چرا چنین چیز ای میگوئی ؟ به ما جواب داد . هوش کنید که صدای خودرا
نکشید که شمارا بندی می کنم)). برایم تعجب آور بود فردا صبح از گل آغا
پرسیدم. تو چیزی شنیده ای ؟ چه اتفاقی افتاده است؟ گل آغا گفت مشاور نوی
برای کارمل آمده است این مشاور حرامزادگی دارد می گوید که کارمل باید یک
وظیفه را اجرا کنددودو وظیفه برای او زیاد است یک وظیفه را باید به خلقی ها
واگذار شود ویک وظیفه را به نمایندگی از پرچمی ها انجام دهد. گل آغا بمن
گفت که این مشاور باید مسترد شودو با ماسکو برگردد. من به گل آغا گفتم این
به اختیار من وتو نیست . ماسکو اورا به صفت مشاور فرستاده است به من وتو
ربطی ندارد. من سعی نمودم با کارمل در ماسکو در تماس شوم ولی تماس برقرار
نشد.. قرار بود روز چهار شنبه کارمل به کابل عودت نمایدپرچمی های طرفداری
او به تظاهرات پرداخته بودند. آنها بطرف ارگ حرکت کرده بودند . موضوع بمن
خبر رسید من به آنها گفتم شما یاغی هستید – یاغی هستید – کی هستید؟. اردوی
شوروی اینجاست و شما زیر امر اردوی شوروی کار می کنید . شوروی خواست کارمل
را آورد وبرایش مقام داد حالا که میخواهد مقامش راازاو بگیرد شما میتوانید
به زور کاری انجام دهید؟ سرانجام آنها را متقاعد کردم تا دست به سلاح
نزنند.
جنرال قادر در حالیکه تهیه مدال های را که از طرف محمد ظاهر شاه به ستر
جنرال های افغان اختصاص داده شده بود به رهبران شوروی به پاس خدمات شان
برای اعزام نیرو در افغانستان پیشنهاد می نماید و خودش هم غرض نصب همچو
نشان ها با کارمل – نجیب و کشتمند به ماسکو مسافرت نموده و طبق اظهار خودش
مورد تفقد رهبران قرار می گیرد در فصل بیست و هشتم صفحه ۳۵۱ گفته است که
روسها اشتباه بزرگی را مرتکب شده اند. اشتباه آنها این بود که عکس العمل
های مروج جهانی را در نظر نگرفته بودند و فکر نمی کردند که این اقدام شان
چه پیامد های دارد. یک خیز بلند زدند پای شان شکست.
با شنیدن همچو سخنانی از طرف قادر پرویز آرزو گفت که: حزب دموکراتیک به
قدرت رسید – نورمحمد تره کی و امین یکی پی دیگری به قتل رسیدند پس باید گفت
که مجموع این رویداد ها وقتل ها گواه آنست که حکومت به قدرت رسیده فاقد
مشروعیت بوده چه این حکومت ها به اساس انتخابات به میان نیامدند. این حکومت
ها با کودتا ها به قدرت رسیدند. یک کودتا و کودتا دیگر ..... جنرال قادر هم
تایید می دارد که حکومت نظامی که مشروعیت نداشته باشد نظام آن نمیتواند از
یک هم پیمان خارجی طلب کمک در سطح اعزام قوا نماید. چون حکومت مشروعیت
نداشته تصمیم این چنین حکومت هم مشروعیت ندارد و حضور غیر قانونی نیرو های
بیگانه به یک کشور را تجاوز و تهاجم می پندارد. و هم در صفحه ۴۵۰ اظهار
داشته که وی دانسته است که رهبری حزب دموکراتیک به آرمان های خود پایبند
نیستند و خیانت می کنند.
پرویز آرزو بطور مجدد سوال می نماید پس اگر می دانستید هرگز با آنها نمی
رفتید و با داوود خان می ماندید؟ کاملاء درست. داود خان را نسبت به آنها
ترجیح می دهم و هم گفته است که من داود خان را را یک آدم ملی گرا می دانم .
هرچند شهزاده بود و تکرار می کنم با این که شاهزاده بود (آرمانی ) داشت
وباآنکه سعی در نجات خاندان خود داشت – همین که توانست شاهی مطلقه را به
جمهوری تبدیل کند بزرگترین کاررا انجام داد. همچنان در صفحات دیگری گفته
است در همان دوساعت اول کودتای هفت ثور فهمیده ام که گمراه شده ام صفحه ۴۵۰
بخش سی و پنج..
با ذکر مراتب فوق باید متذکر که مطالب ارائه شده ام تکمیل نبوده و بسنده
نمیباشد امیدوارم تا سایر پزوهشگران درزمینه باقی مطالب مناظره و خاطرات
او هم ابراز نظر فرمایند.
نصرالدین سلجوقی
|