گریستن و خندیدن علی الرغم تضاد شان هردو راهی برای ابزار احساسات ماست. ما
به کمک کلمات می توانیم احساسات خود را “بیان” کنیم و به کمک گریه یا خنده
احساسات خود را به نمایش بگذاریم. البته که کلمات به ما کمک می کنند تا به
صورت مشروح و مفصل احساسات خود را توضیح بدهیم. چنین امکانی در خندیدن و
گریستن میسر نیست. در گریه و خنده ما تنها می توانیم عمق و میزان احساسات
خود نسبت به یک مسئله را به نمایش بگذاریم اما نمی توانیم آنرا شرح و بسط
بدهیم. به عبارت دیگر خندیدن و گریستن راه بیان اجمالی احساسات ماست، در
حالی که نوشتن و سخن گفتن راه های بیان تفصیلی عواطف ما به حساب می آیند.
از این نظر خنده و گریه قدرت کمتری برای شرح و بسط احساسات آدم ها را دارا
می باشند. ما به کمک گریه و خنده نمی توانیم جزئیات جریان عاطفی ذهن خود را
به نمایش بگذاریم. اگر شما از نقطه ی دوری ، دودی را ببینید، آن دود نماد و
نشانه ای برای وجود آتش است. شما با دیدن دود مطمئن می شوید که جایی آتش
گرفته است اما دود نمی تواند جزئیات آتش را شرح بدهد.به همین ترتیب خنده و
گریه کاربردی نمادین دارند. گریه نشان گر اندوه است و خنده نماد شادمانی.
به عبارت دیگر اشک و خنده حضور مستقیم و بلاواسطه ی خود احساس ماست. کسی که
اشک بر چهره دارد در حقیقت احساسات خود را به نمایش گذاشته است.
هرچند نوشتن و یا سخن گفتن امکان بیان مشروح احساسات ما را فراهم می کند
اما این بیان صرفا در حوزه ی بیان باقی می ماند ولی خنده و گریه علاوه بر
بیان اجمالی و نمادین احساسات، امکان تمرین، تجربه و باز آفرینی احساسات
مان را برای ما فراهم می کنند. کسی که می گرید، در حقیقت دست به باز آفرینی
دوباره ی اندوه می زند و آنرا دوباره زندگی می کند. کسی که می خندد،
شادمانی را برای بار چندم بازسازی می کند و آنرا به تجربه می نشیند. فرض
کنید که اتفاق خنده داری در زندگی تان رخ داده باشد. شما هر بارکه آن اتفاق
قشنگ را به خاطر می آورید، خنده ی تان می گیرد. این خنده در حقیقت نه تنها
روایت و بازگویی آن حادثه ی قشنگ بلکه تلاش برای بازسازی و تجربه ی دوباره
ی آن است. البته طبیعی است که باز آفرینی یا تجربه ی دوباره احساسات به
معنی فراهم کردن زمینه های عاطفی و فکری لازم برای بازتولید حادثه ای است
که ما را عمیقا تحت تاثیرخود قرار داده و باعث گریه یا خنده ی ماشده است.
با توجه به آنچه گفته شد، بررسی جایگاه خنده و گریه در فرهنگ های مختلف می
تواند ساختار زندگی، کارامدی ارزش های فرهنگی- دینی و میزان خوشی و شادمانی
مردم را ارزیابی کرد. در فرهنگ ما گریه و اشک جایگاهی بسیار رفیع تر از
خنده دارد. در فرهنگ و ادب ما اشک گوهر زیبایی است که از گنجینه ی دل جدا
شده است.
دیروز سیل گریه ز طوفان گذشته بود
امروز پیک اشک به مژگان نمی رسد.
صایب تبریزی
گریان ز دو صد بادیه چو ابر گذشتم
از گریه جهان را همه تر کردم و رفتم
دهقان سامانی
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
امیر خسرو دهلوی
در فرهنگ ما گریستن نشانه ی تعمق و تدبر است. این جهان چیز زیادی برای
شادمانی ندارد. باید همواره نگران بود. نگران حوادث و سرنوشت شوم، نگران
خشم طبیعت، نگران مجازات خداوندی و دهها نگرانی های روزمره ی دیگر. در میان
این همه ترس و نگرانی خنده جای چندانی برای تبارز و خودنمایی ندارد. کسی که
عاقل است باید با تعمق و تدبر نگرانی خویش را با اندوهگینی خویش ابراز
نماید. در ضمن اندوه و گریه در فرهنگ ما نشانه ی حالت قرار است و خندیدن
یک حالت زودگذر و نا پایدار پنداشته می شود.
تعابیری چون “موقر” و “سنگین” غالبا به کسانی اطلاق می شوند که دارای ظاهری
ناخرسند و چهره ای گرفته باشند. این افراد از نظر اجتماعی آدم های “مدل” و
“نمونه” اند و هرکسی باید سعی کند که مثل آن ها رفتار نماید. کسی که خنده
رو باشد به احتمال بسیار قوی کسی نیست که باید از او حساب برد. در جامعه ای
که همه ی نظام های مدیریتی یکسره ریاستی و اربابی است، رکن مدریت ایجاد ترس
و فراهم کردن زمینه تسلط می باشد.
کارمندان یک اداره باید از رئیس خود بترسند، شاگردان یک صنف باید از معلم
خود حساب ببرند، اعضای یک فامیل باید از ترس پدر همیشه زهره ترک باشند. در
غیر این صورت مدریت ریاستی نهادهای اجتماعی ما مختل می شود. چنین است که در
نظر ما چهره ی دین یک چهره ی عبوس و خشمگین است. در دین، ما همواره با حساب
و کتاب سروکار داریم. یکطرف جهنم است وشعله های آتش و طرف دیگر ماموران
حساب خداوند چنان با هیبت ایستاده اند که نمی شود به چهره ی شان حتی نگاه
کرد. برای رفتن به بهشت ، جایی که احتمالا تبسم و لبخند تولید می شود باید
از پل خطرناکی به نام پل صراط گذشت. در وصف این پل گفته اند که از موی
باریک تر است و از تیغ تیز تر. بنابراین رسیدن به سرزمین خنده و شادمانی
عملا غیر ممکن است. چه کسی می تواند ازپلی عبور کند که دارای چنان اوصافی
باشد؟ تازه به چیزی که از موی باریکتر باشد چطور می شود پل گفت؟
خندیدن نیز در اخلاق سنتی ما نوعی سبک سری و بی مبالاتی اخلاقی پنداشته می
شود. در درس های اخلاقی گفته می شود که خندیدن زیاد پشیمانی به بار می
آورد. طبیعی است چیزی که زیادتش پشیمانی به بار بیاورد قلت و کمی اش نیز
نباید چندان خوشایند باشد. در اخلاق سنتی ما خنده نوعی توقف قرار داد های
جاری و مسلط اخلاقی است. کسی که می خندد مثل این است که تلاش می کند تا از
سنت های رایج و مقررات جاری اخلاقی بگریزد. با چنین وصفی طنز که نوعی دعوت
عام به خندیدن است دهن کجی آشکار به اصول اخلاقی جامعه پنداشته می شود. به
همین دلیل طنز هیچ وقت مجال آن را نیافته است تا به عنوان یک گونه ی ادبی و
یا یک ژانر به ثبت برسد. طنز همیشه متهم به اخلاق گریزی و بی ادبی بوده
است. تعیین مرز میان هجو و طنز چندان آسان نیست و یک طنز همواره با خطر
سقوط به دامن بزله گویی و یا هجو مواجه است. از این رو طنز همواره به اتهام
نزدیکی و رفاقت بیش از حد با هجو و بذله توان حضور مستقل و قابل احترام را
نداشته است.
با این توضیحات به نظر می رسد که گریستن یگانه راه ممکن برای به نمایش
گذاشتن احساسات و عواطف باشد. در فرهنگ حاکم گریه یگانه روش قابل قبول برای
بازآفرینی و تجربه ی دوباره ی احساسات پنداشته می شود.به همین دلیل
توانمندی فرهنگی- هنری جامعه ی ما برای بازسازی فرصت ها و روایت های
اندوهناک بسیار زیاد تر از باز تولید شادی و طرب است. شاید به همین دلیل هم
باشد که هنرهای شادی آور و طرب آفرین فرصت چندانی برای رشد و بالندگی
ندارند.
در چنین وضعیتی طنز نویسی نوعی تلاش و تقلا برای به چالش کشیدن روحیه ی
غالب بر فرهنگ جامعه است. طنز در حقیقت مجموعه ای از ترفند های زبانی است
که می تواند امکان بازسازی شادمانی را نخست در گستره ی زبان و بعد در وادی
کردار فراهم نماید. طنز دعوت صرف به خندیدن نیست بلکه تلاشی است برای شرکت
در تجربه ی خندیدن. کسی که با خواندن یک طنز می خندد نه تنها روایت زبانی
مناسبی برای خندیدن یافته است بلکه امکان عملی برای تجربه ی خندیدن به دست
آورده است، امکان عملی برای تجربه ی خندیدن به روش خویش.
|