کابل ناتهـ، Kabulnath
صنم عنبرین
دلم تنگ است
مثل كودک ارگو
که دلخوشی اش
زیر آوار جا مانده
انگار زخم هایم جوجه داده اند
و بیشتر در دلم نمیگنجند
روحم بهسوی غربت مجهولی میرود
و هزاران حرف ناگفتهام
در هجوم بادها پرسه میزنند
سرم از سر ناشكیبی
چرخ میخورد
به سنگ خورده است
كجاست مادر؟
تا پاره های تنم را
در دامنش جمع کند
لالایی بخواند ....
و ســاعت را سر عقربه ی خورشید كوک كند.
[][]
بالا
دروازهً کابل
الا
شمارهء مسلسل ۲۱۶ سال دهم ثور /جواز ۱۳۹۳ خورشیدی ۱۶ می ۲۰۱۴