نثار سهراب سپهری، شاعر نقاش به بهانه
سی و چهارمین سالروز بدرود این عارف همسخن با گل و گیاه!
(این شعر روز پنج شنبه در محفلی که از سوی شهرداری و شورای اسلامی نیاسر در
استان اصفهان برگزار گردیده بود، خوانده شد.)
محمد افسر رهبین
تهران، بهار۱۳۹۳
عرس سهراب
بازهم اردبهشت
بازهم شورشِ رنگ
بازهم رابطهء جالب خاک و خورشید
های، آهای سلام!
باتو استم شاعر!
با تو استم نقاش!
من که در دامن احساس تو چادر زده ام
توکجایی آخر؟
راه تنهایی را یکسره باران شسته ست،
پای گِردوها
تابلوییست پر از نقش خدا
رنگ؛ بیتابی، ذوق
شعر هم حسِ چشیدن دارد
های سهراب، کجایی آخر!
مثل یک ابرِ پریشان که رها گردد در باد
من رسیدم به «چنار»
من رسیدم به تماشای سپید گلُ یاد
من رسیدم که نماز خود را
باتو در خانقهء عشق بخوانم
و یک سجدهء خونین به حضور گل سوری ببرم
به به!
رنگ در حافظهء باغ طراوت جاریست
بوی در بستر بیتابی، انبوه تپیدن دارد
ازگلستانه چه بوی علفی می آید (باکمی تغییر از سپهری)
بازهم اردبهشت
طرحهایی جالب
نقشهایی دلخواه
بامدادان
سبد غنچه پر از شعر نسیم
چاشتگاهان
جاغور سار پر از موسیقی
چشم تا بازکنی زیبایی در بغلت میگیرد
های سهراب!
آمدم تا باتو، قهرمانان را بیدار کنیم (تعبیری از سپهری)
آمدم تا باتو
«پشت هیچستان»، باری غم هستی بخوریم
آمدم تا باتو
مرگ را معذرت کوشش یک مورچه معنی بکنیم
های سهراب! نگفتی زکجا می آیم؟
یا که نام وطنم از سخنم پیداست
خوب میدانی!
اینکه ازروی اوستا
من و تو هموطنیم
اینکه فردوسی، مولانا، حافظ
پارسی دری، میراث بزرگ من و تست
اینکه بلخ و شیراز
خواهر همدگر اند
این که از «پروان» تا «کاشان»
بیشتر از نیم قدم فاصله نیست
ما به هم نزدیکیم
گرچه من، زخمی ام از یورش گرگان
گرچه تاکِ دل من
شد لگدمال ستوران
مگرآهنگ دویدن درمن بیدار است
باشد این قصهء باغ و من و بیداد ملخ
مذهب ما عشق است
هرکجا عرفان دربازکند، دربانیم
هرکجا زیبایی گل بدهد، میچینیم
هرکجا ساره یی از درد غزل سازکند
صندوق سینهء خود را
لانه اش میسازیم
باتو همباورم ایدوست!
«مرگ پایان کبوتر نیست»
مرگ مارا به سرسفرهء رنگین خداوند فرا میخواند
مرگ آغاز دگربارهء ماست
مرگ آغاز دگرباره دریاست که باران شده است
«مرگ پایان کبوترنیست»
«اول اردبهشت»،
یعنی پیوند لطیف گل و آب
یعنی عرس سهراب، |