کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

رضا محمدی

    

 
شاعر عصر اس ام اس
درباره شعر های علی رضا روشن و کتاب نیست
 

 

 

*
تو از بام

 شهر را تماشا نمیکنی

 وسعت ِ جایی را میبینی

 که او را در آن گم کرده ای

 

شعر علي رضا روشن ،  شعري بسيار ساده است. به نحوي و بياني نوعي  امروزي است. يعني  شعر عصر اينترنت است. شعر عصر اس ام اس. شعر عصر کم حوصلگي و سادگي مطلق. شعر شاعرانه است. هم تغزلش هم روايتش از زندگي خيلي ساده و بديع و در عين حال عاري از هر تکنيک و شگردي است. قرار هم نيست  چنين شعري، پيچيده باشد ژانر داشته باشد. با اين همه  نمي توان  گفت شعري خالي و تهي است. موتيوهاي تکرار شونده اي در شعر او هستند که چون کهن الگو هايي ازلي  بارها و بارها در ذهن و زبان مردم دنيا گذشته اند. موتيو هايي مثل دلتنگي و تنهايي. احساس هايي  بوده اند که چه بسا بسياري از مردم در بين هزاران احساس  ديگر لمس کرده، چشيده يا ديده اند. هنر روشن تنها قاب کردن بريده هاي تماشايي تري ازين گردونه جادويي دوار است. منشور تحميل شده اي که شاعر را سخنگوي خويش ساخته. براي  اين ، بر خلاف آن چه از شعر مثالي  فارسي سراغ داريم و بخصوص از ذوق صوفيانه، شعر او برش نور هاي مستحب غيب نيست.شعر او پرده دار و پرده بردار  هيچ عالم نديدني نيست. فرشته وحي روي شانه هايش ننشسته با معنايي که از شعر در ذهن فارسي ايست. بلکه اين خوانندگان و ذوق غالب معاصر است که او را به تقرير وا مي دارند.

اگر چه گاهي شعر او به تبع ذوق زندگي شخصي اش، با شطحيات و روايات صوفيانه نزديک مي شود. مثلا اين شعر چطور آدم را به ياد ماجراي صوفي شدن عطار نيندازد که در همه متون صوفيه چون پيش شرطي براي سلوک ذکر شده است.

---کاش مي شد مُرد
مثل راه رفتن، خوابيدن، خريد کردن
کاش مي شد خواست و مُرد

يا اين شعر که به نحوي همان قصه فنا و بقا است که شاعران صوفی چون بیدل مثلا گفته اند" تويي  آن که در بر من تهي از من است جايت" یا این بیت بیدل "بسان مغز بادامی که از توام جدا ماند/در آغوشم نمایان است خالی بودن جایت"

--- از تو اما فقط يک جاي خالي مانده است
جاي خالي ِ دستت بر قاشق
جاي خالي ِ پايت در کفش
جاي خالي ِ حضورت در من

و اين مضمون يا اين موتيو در حقيقت يکي از مهم ترين جان مايه هاي شعر اوست  . اين که تاريکي سلب نور نيست نبود نور است. اين که بودن و نبودن  دو صورت يک واقعه اند.و چقدر هم به هم وابسته اند

احساس ِ مسافري را دارم
که بايد برود
و نمي داند به کجا
بليط سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم ميفشرم
کجاست راننده
تا لگد به در ِ مستراح ِ بين راهي ِ اين زندگي بکوبد
فرياد بزند که جا نماني
کجاست

و اتفاقا ، راز ماندگاري  بسياري از آثار بزرگ همين راه يافتن به رودخانه حافظه ازلي بشر است. تکرار صورتي از بهشت که باغ و فرش و ظرف و عرش و راغ همه چيز را احاطه کرده است.سخن از راه يافتن به حافظه مشترکي است که براي همه آدم ها تقريبا آشناست. و جادوي هنرمندي اينچنيني ،نه ساخت دنياي تازه بلکه کشف دنياي موجود است. کشف دنيايي که از بس معمولي و عادي است ما فراموش کرده ايم ببينيم. مثل کشف هوا. مثل کشف باد و کشف خاک و کشف دلتنگي آدمي.

دلتنگي خيابان شلوغي ست

که تو در ميانه اش ايستاده باشي

ببيني مي آيند

ببيني مي روند

و تو همچنان ايستاده باشي

 او  به راحتي  از الگوهاي تصوف به نفع زندگي عادي  سود مي برد. این که دنیا، خانه ای عاریتی است و جاودانگی در آن سوی در است.این که آدمی به ناحق در پی بنا کردن و جستجوی جاودانگی در زمین فانی است. همه روایت تقریبا تکرار دغدغه ایست در رویاها و زبان های گوناگون تکرار شده اند.اما این تکرار ،با جملمه ای غیر منتظره ختم می شود. شعری سنگین که سلسله بین دال های معمول را باطل می کند، پس خواننده به ناچار بایستی دوباره به اول متن باز گردد:


آدم را گفت

هبوط تو موقت است

به من باز می گردی

آدم اما خانه ساخت

ما آب را برای گریستن  نوشیده ایم.

 

به راحتي  مي تواند از نشانه هاي زندگي مدرن و فضاسازي مدرن اگر چه او را نمي توان شاعر مدرني محسوب کرد به نفع تصوف دلخواهش استفاده مي کند. و بعد از ين که  رد پاي گذردندگان بسياري را بر فرش شعرش نشان دهد هم هيچ  عار نمي کند. با افتخار از شاعران معروف و غير معروف فارسي و عمدتا کلاسيک و بعد معلومات آفاقي اينترنتي در باره اساطير رومي و قصه هاي شرقي و ترجمه هاي شاعران غربي و عربي که در اينترنت روي دست است ياد مي کند و چه بسا به نحوي منبع الهامش را صادقانه بيان مي کند. صداقتي که در خور يک شاعر است اما نمي توان گفت شعر او کپي آن شعر هاست. يا نقل به مضمون يا همچنين چيزي. بلکه شعر او تازگي خود را دارد. نوعي سير ذهني و نقب زدن به سلسله تداعي معاني  در رد پاهاي گذشته است. و نه لزوما تکرار آن ها.

آمدن ِ كسي را انتظار نمي‌كشم

به خودت نگاه مي‌كنم

اي تاريكي

باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد

«من» خسته است

جدا از دلتنگی و تنهایی که هر دو در شعر او پر بسامدند و هر دو تاویده فرهنگ ممزوج درویشی-شهری  در نوشتن اویند.سلسله تداعی های بسیاری هستند که یا از همین دو معنی سرچشمه می گیرند یا به آن ختم می شوند، مثل زندان و طرفه این که در همین حالا او خود نیز زندانی است

2

روزي زندان اوين موزه خواهد شد

و من به بند 240 خواهم رفت

و به جاي ِ خالي ِ مردي در سلول نگاه خواهم كرد

كه پشت به بيننده

مانند جنيني توي خودش مچاله شده

رو به ديوار دراز كشيده

و به روزي فكر مي‌كند

كه اوين موزه خواهد شد

و او از دريچه سلول

به جاي ِ خالي مردي نگاه خواهد كرد

كه پشتش به بيننده

مانند جنيني توي خودش مچاله شده

و رو به ديوار دراز كشيده است

 .2

برای ِ پرنده ای که نمی خواهد بپرد

وزنه ای ست بال

که بر تن

سنگینی می کند

3

از چشم تو که در بندی درویش


جهانی زندانی است و تو آزاد


حقیقت است این:


پرنده در آسمان تیرباران می‌شود


شاعر در قفس شاعرتر

 


و بالاخره سیاست که چون مه محوی لباس شعر او را پوشیده است.حتی در رمانتیک ترین،طبیعت گرایانه ترین و ناب ترین گزین گویه های او نیز می توان رد پای نوعی اعتراض را پیدا کرد و چرا که نه،چه که کلام – خود نوعی اعتراض سیاسی به سکوت است و کلمه تجمع سیاسی حروف برای بیان و شعر تظاهرات کلمات،تظاهرات رویاها و اندوه ها و خیال های سرکوفته روح جمعی آدمی است.این نوشته را باشعری کوتاه از او تمام می کنم.


جای خون در رگ است


نه در شیشه


نه بر کف خیابان
 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۱۵      سال دهم           ثور             ۱۳۹۳  خورشیدی                اول می  ۲۰۱۴