زمین چه کرد که از چشم آسمان افتاد
به صورتِ ظاهر نه که در نهان افتاد
شکست پای زمین و نشست و خونین شد
عصا گرفت وَ بار دگر از آن افتاد
شکست پایش، بیدست و پا شد و میگفت
که فالِ تنها ماندن مرا نشان افتاد
که پشت پا زد گالیله هم شورش من
و خود ز دایرۀ دارِ عاشقان افتاد
شکست پایش و میگفت اگر من افتادم
اگر ستارۀ نامم به هر زبان افتاد،
به دست آدم و حوا که در من افتادند
شکوه زندهگی از دستِ جاودان افتاد
به گورِ چهره تَرکبسته آهِ خویش مریز
تنیست اینجا کز سرزمینِ جان افتاد
زمین که خونین شد غرق در دلش بودم
هوای حادثه در من چه ناگهان افتاد
چو ماهیی که ز جوباروارۀ وترین
هبوط کرد به دریای بیکران افتاد
خروش شعر من از اُرسی زمانۀ من
به کوچههای پراز عابر جهان افتاد
زمین نیفتاد از چشم آسمان اما
به چشم هم افتادند تا زمان افتاد
.