داستان کوتاه نوشته ی:ظت
چه عاشقانه
چه خوشباور
لم داده ام
در مرز هایی که سرودند برایم
و ندانستم که "مقدس" استعاره ی تلخیست
فروشِ باورم را
چه عاشقانه
چه شاعرانه
پرواز را در یخچال های واژه
و هویت را
در سرابستان تحریف می جویم
در چار ضلع جغرافیای "هیچ"
و می رقصم می رقصم می رقصم
با ترانه یی
که نُت هایش گندیده اند
مقدس
مقدس
مقدس
و من گوسپندی که پندم دادند
با پندار های افتخار
و من گوسپندی اکنون
که خونم ارضاء می کند
اعتیاد مقدس را
من،
افسانه باور احمق
-------------------------------------------------------- |