داستان کوتاه نوشته ی:ظت
جامعهی افغانستان یک جامعهی اسلامی است، یعنی تمامی مردمان این سرزمین، بهجز اقلیت هندوها، همگی مسلمان هستند و پیرو دو مذهب بزرگ اسلامی (سنی و شیعه). فرقههای وابستهی این مذاهب هم در جامعهی افغانستان پیروانی دارند و بافت اجتماعی این جامعه از ترکیب اتنیکی (قومینژادی) نامتجانس و ناهمگون است. یعنی در جامعهی افغانستان، اتنیهای تباری و نژادی متفاوت زندگی میکنند که به طور عمده چهار دستهی انتیکی چون پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک بیشترین جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند که به طور عمده، سه ملیت (پشتون، تاجیکو ازبک) سنیمذهب اندو هزارهها شیعهمذهب میباشند. در تمامی این کتلههای بزرگ اتنیکی، پیروان این دو مذهب (سنی و شیعه) به گونهای وجود دارند.
جامعهی افغانستان با این ترکیب اجتماعی خویش یک جامعهی متکثر فرهنگی و زبانی است و تمامی کتلههای نژادی و زبانی که در هرجای این سرزمین زندگی مینمایند، دارای ارزشها و الگوهای بهخصوص خود هستند و تفاوتهای خردهفرهنگی در میان اقوام ساکن در افغانستان به خاطر تفاوتهای برجستهی نژادی، اعتقادی و حوزهی زیست جغرافیاییشان به گونهی برازنده متفاوت است و به خاطر عمومیت نیافتن الگوها و زمینههای زندگی شهرنشینی و کوهستانی بودن اکثر مناطق این سرزمین و نبود حاکمیت مقتدر رسمی و ساختار سنتیـقبیلهای جامعه، به عنوان عناصر شکل دهندهی تعارضات اجتماعی، مانع شکلگیری ارزشها و الگوهای مشترک ملی در جامعهی افغانستان نقش بازی نمودهاند. در این میان، «مذهب» به عنوان اساسیترین عنصر تحکیمبخش ارزشها و مناسبات
سنتی در جامعهی افغانستان، نقش اساسی را در زندگی اجتماعی و سیاسی مردمان این سرزمین دارد. همیشه اقتدار سیاسی قبایل و رهبران قومی و اجتماعی با پشتوانهی ارزشها و مشروعیتبخشی مذهب و عاملان مذهب (ملاها) تحکیم شدهاست. به این صورت، اقتدار قبیلهای و زنده ماندن ساختار قبیلهای سنتی جامعهی افغانستان، از طریق مذهبگرایی و تقابل با ارزشهایمدرن تا هنوز حفظ شده و به این علت در جامعهی افغانستان نه نظام رسمی (دولت به مفهوم جدید) و نه الگوهایزندگی شهری گسترش عمومی یافته است. به همین اساس، رهبران سیاسی-قومی در جامعهی افغانستان قدرت و اقتدارشان از طریقت چسپیدن به «مذهب» و «قومیت» همیشه حفظ و پشتوانه کردهاند. به همین خاطر، سیاست و مذهب در جامعهی سنتی افغانستان به واسطهی همدیگر حمایت شدهاند و در عرصهی رهبری سیاسی، متنفذین قومی و ملاها به عنوان پرچمداران مذهب، زمینهی قوی رسیدن به اقتدار و رهبری
را داشتهاند. به طور واضح اگر دقت شود، تمامی کسانی که در عرصهی رهبری سیاسی و اجتمامی دارای جایگاه شدهاند، به گونهای از یک خاستگاه سنتی (مذهب یا قبیله) در عرصهی سیاست برخواستهاند و این وابستگی و پسزمینهی اجتماعی، عامل مهم در کسب قدرت و موقفشان محسوب شده میتواند. به همین واقعیت است که گرایش نوگرایی و حتا مخالف به مقولهی «دولت-ملت» به عنوان مدل جدید رهبری و مناسبات میان شهروند و ملت در تاریخ جامعهی افغانستان به واسطهی اقتدار و قوتهای قبیلهای و مذهبی حمایت نشده و بلکه تضعیف شده است و گاه این دو عامل مهم (گرایش قبیلهای و مذهبی) توانسته است عامل بازدارنده و سکوت دولت گردد.
با توجه به شناسایی و تحلیل زمینههای اقتدار قبیلهای و سنتی و زمینهی قدرت مذهب و قبیله در ساختار جامعهی افغانستان که در بالا مطرح شد، روشن شد که وابستگی قبیلهای و مذهب، شالودههای مهم اقتدار سیاسی در جامعهی بیگانه از مدنیت و فاقد نظام مدرن رهبری (دولت) افغانستان است. در چنین جوامعی، سطح آگاهی سیاسی و فرهنگی پایین بوده و بنیادگرایی مذهبی زمینههای بیشتری دارد و هم چهرهها و گروهای تندرو مذهبی از پشتوانهی قوی در متن جامعه، در میان تودههای محروم از سواد دارند و نیز میتوانند کسب کنند. با در نظرداشت فرضیهی فوق،
سوال این است که کدام عوامل باعث گردید که چهرههای بنیادگرا و تندرو اسلامی و پنداشت بنیادگرایانهی مذهبی-سیاسی چون «تشکیل دولت مطلق اسلامی بر پایهی شریعت اسلامی و خلافت یا امارت اسلامی» در انتخابات شانزدهم حمل سال ۱۳۹۳، برخلاف انتظار، رنگ باخت و چهرهای بنیادگرای مذهبی چون عبدالرب رسول سیاف، رهبر سابق جهادی، انجینیر قطبالدین هلال، یکی از مهرههای نامدار حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، امیر اسماعیل خان، نامزد معاون عبدالرب
رسول سیاف و همهی رهبران مذهبی و سیاسی که با شعار اسلامگرایی و برپایی نظام مطلق مذهبی به هوای رهبری کلان سیاسی (ریاست جمهوری) وارد یک سازوکار دموکراتیک رقابت شدند، شکست خوردند و آرای حمایتی قابل ملاحظهای را از طرف تودههای جامعهی افغانستان و حتا پیروان اعتقادی خویش کسب ننمودند؟مردم با تمام هراسافگنی، تهدید و وحشتآفرینی طالبان به عنوان یک جریان مطلق بنیادگرای افراطی-مذهبی، با شرکت گستردهیشان در انتخابات، از دموکراسی و انتخابات به عنوان مکانیزم دمواکراتیک و مدنی حمایت نمودند و نیز هرگونه الگوی رهبری مطلقگرا و استبدادی را مشروعیت ندادند؟
موارد زیر میتوانند عوامل و مؤلفههایی باشند که در کاستن اعتبار گفتمان افراطگرایانهی مذهبی و ایدهی سیاسی تشکیل نظام مطلق اسلامی بر اساس الگویخلافت و امارت اسلامی نقش داشته و دارند:
۱٫ تجربهی ناکام و تاریک رهبران افراطی مذهبی
اگر به بیش از سی سال حضور رهبران بنیادگرای اسلامی و عملکرد آنها در متن جامعهی افغانستان نظر اندازیم، بهخوبی نشان میدهد که این رهبران با وجود طبعیت وپیروی مطلق مردم از آنها و دلبستگی عمیق مردم به مذهب، نتوانستند آنچنان که شایستهبود، مردم را مطابق به یک شیوهی ایدهآل و پسندیده، بر مبنای آموزههای دینی و اخلاقی رهبری کنند و بتوانند الگویآرمانی یک نظام اسلامی را در جامعه استقرار دهند، بلکه این رهبران با عملکردهای خلافشان از ارزشهای اخلاقی و دینی، مشروعیت و اعتبارشان را به عنوان پاسداران و اجرا کنندگان احکام دینی، بر مبنای ایدهی اخوت اسلامی و شایستگی اخلاقی، از دست دادند و خود مرتکب اعمال نادرست شدند و درایت رهبری سیاسی شایسته رادر ایجاد نظام مبتنی بر شریعت اسلامی و مذهب از خود
نشان ندادند و با شعارهای مذهبی-اخلاقی، بر گرایشهای قبیلهگرایی و منافع شخصیشان از احساس مذهبی مردم استفاده نمودند و مردم از همهی این ناپختگیها و نارساییهای آنها و تفکرشانچیزی آموختند و حتا به شعار مذهبی و اخلاقی این رهبران، به رویکرد سنجش و خردمندانه روی آوردند. آنچه درک و تجربهیشان حکم دادند، عمل نمودند و هم تفکر اسلامگرایی افراطی را به نقد گرفتند.
۲٫ بیگانگی اندیشهی بنیادگرایی مذهبی با ارزشها و الگوهای جدید
تمامی جریانهای بینادگرای اسلامی-سیاسیخاور میانه و شمال و تفکر ولایت فقیهی در ایران و امارت اسلامی در افغانستان، همه تأکید بر تطبیق الگوها، هنجار و الگویزیستیای دارند که آن هنجارها با نیازها و شرایط زمان حاضر، بهسختی میسازند و این گروهها تفسیرهای جدید از ارزش و هنجارهای مذهبی ندارند که تعادل میان نیاز روز و ارزشهای جدید را ایجاد کنند. به طور مثال، تأکید مطلق گروه طالبان و بعضی از گروههای اسلامگرای افراطی مبنی بر ایجاد «نظام امارت اسلامی»، قایل نشدن حق کار و تحصیل به زنان و حضورشان در حوزهی زندگی اجتماعی، ارزشهای حقوق بشری چون آزادی بیان، حقوق برابر شهروندی و سایر مظاهر مدرن و ارزشهای جدید اشاره کرد؛ در حالیکهاین ارزشها و الگوها جزو زندگی انسان این زمانی اند، ولی اندیشهی
افراطگرایی مذهبی این ارزشها را محصول فرهنگ غربی میخواند و حتا طرح این موضوعات را به حیث یک موضوع گفتمانی، شرکآمیز میپندارند.
۳٫ بلند رفتن سطح آگاهی تودههای مذهبی
جامعهی افغانستان در این سیزده سال، فصل جدیدی از شرایط اجتماعی را تجربه کرده است. مردم در این مدت حداقل در تحت یک نظام نیمهفراگیر و و نوگرایی زیستهاند که در عرصهی فرهنگیآن، صدها مرکز آموزش عالی (دانشگاه) دولتی و خصوصی فعال شدهاند، بیشتر از هفت ملیون دانشآموز در ۱۲۰۰۰ مکتب مشغول فراگیری دانش میباشند و سطح سواد و آگاهی جامعه بلند رفته است. از لحاظ دسترسی به و سایل ارتباطی، اکثر مردم به تیلفون دسترسی دارند و در تمام شهرهای بزرگ مردم به شبکهی جهانی انترنت و شبکههای اجتماعی وصل میباشند.
در حوزهی اطلاعرسانی عمومی صدها رسانهی تصویری و چاپی در کشور فعالیت دارند و در مناطق دوردست مردم از طریق ایستگاههای ماهوارهای به رسانههای کشور و جهان وصل میباشند و از آخرین وقایع و از تغییرات زندگیدر سطح جهان باخبر میشوند و نسبت به ارزشها و الگوهای جدید زندگی آگاهی کسب میکنند و صدها نهاد آموزشی و مدنی در عرصهی آگاهیدهی عامه و روشنگری در جامعه فعال اند. بدون تردید، چنین امکانات، ارزشها و باورهایی جامعه را متحول ساختهاند و نسبت بهمسایل زندگی دید روشنتری را به مردم بخشیدهاند.
۴٫ گسترش الگوی شهرنشینی
در همین مدت (سیزده سال) جامعهی افغانستان از لحاظ تغییرات اجتماعی شاهد دگرگونیهای زیادی بوده است. یکی از عرصههای زندگی اجتماعی که با پانزده سال پیش قابل مقایسه نیست، گسترش شهرنشینی و الگویزندگی شهری است. عوامل مختلف در تقویت این روند نقش مؤثری داشتهاند، که عبارت اند از: یک، به وجود آمدن دولت به عنوان نهاد رهبری کننده و صیانت کنندهی جامعه، که با تشکیل شدن دولت، امنیت نسبی در بزرگشهرها و روستاها به وجود آمد و زندگی اجتماعی از انارشی به گونهای مصئون شد و زمینهی زندگی، کار و تحصیل در شهرها با توجه به کمکهای جهانی و سرمایهگذاری مردمبه صورت قابل ملاحظهای بهتر شدو خدمات بیشتر اجتماعی و شغلی مردم در شهرها به و جود آمد. عامل دیگری که در این مورد کمک کرد، برگشت تعداد زیادی از مهاجران از
کشورهای همسایه (ایران، پاستان و تاجکستان) به کشور میباشد. این مهاجران در کشورهای میزبانشان، اکثرا در شهرهای بزرگ، کوچک و محیطهای شهری زندگی میکردند. وقتی به کشور برگشتند، با توجه به آشناییشان با زندگی شهری و بلند رفتن سطح زندگیشان، در شهرها مسکنگزین شدند. در نتیجه، زندگی شهری و سبک زندگی شهرنشینی به صورت چشمگیری در این مدت افزایش یافت و مردمانی که قبلا زندگی روستایی داشتند و با هنجارها و مناسبات غیرمدنی زندگی میکردند، با آشنا شدنشان با زندگی شهری، از مزایای زندگی مرفه، سهولتها و امکانات بهتر که در شهر و شیوهی زندگی شهری مسیر است، برخوردار شدند، که این امر باعث گردید مردم ارزشهای فکریشان تغییر کنند و نسبت به زندگی شخصی و اجتماعیشان با رویکر واقعگرایانه برخورد نمایند و بهخوبی درک کنند که چه چیزها برایشان مهم اند و کدام باورها و ارزشها میتوانند که آنها را در سلامت و
پیشرفت زندگیشان کمک کنند. به این اساس، باورهای سیاسی و فرهنگی که نتوانند نسبت منطقی و کارا را میان نیاز و ارزشهای اخلاقی ایجاد کنند و با هنجارهای عصری و کارای زندگی مدنی توافق نداشته باشند، به طور طبیعی مشروعیتشان را در جامعه از دست میدهند. این مسأله به طور اساسی در کاهش محبوبیت و مشروعیت تفکر بنیادگرایانهی دینی و رهبران و جریانهای سیاسی بنیادگرای مذهبی مؤثر بوده است که نتایج انتخابات امسال این مسأله را به صورت بهتر و برجسته نشانداد که برای مردم با و جود آنکه مسایل اعتقادیشان ارزش دارند، اما نسبت به ارزشهای جدید و نیازهای زندگی برخورد حسابگرایانه دارند.
پس با ارزیابی فوق، نتیجه میگیریم که سیزده سال تجربهی زیستن مردم در تحت یک حاکمیت نسبتا فراگیر و نوگرا و بلند رفتن آگاهی، شعور فرهنگی و سیاسی مردم بر اثر دسترسی به تحصیل، آموزش و آگاهیهای مدنی و بیگانگی دیدگاههای افراطگرایان دینی با ارزشهای جدید و نیاز زندگی مردم، گسترش زندگی شهرنشینی و برخورداری مردم از مزایایی زندگی شهری و دیدگاه و ارزشهای جدید، عواملی اساسی میباشند که تفکر بنیادگرایانه و افراطی را از اعتبار و مقبولیت فروکاستند و مشروعیت و جایگاه سیاسی رهبران بنیادگرای اسلامی را در جامعهی افغانستان پایین آورند و هم به تمامی رهبران قومی و دینی-مذهبی، چه افراطی و معتدل این واقعیت را نشان دادند، که نسبت به ارزشهای جدید و روند پیشرفت اجتماعی و فرهنگی جامعهی افغانستان با دید
خردمندانه و نو بنگرند
-------------------------------------------------------- |