کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

رضا محمدي

    

 

بازگشت به ريشه هميشه بد نيست
         مروري بر کتاب تازه سيامک هروي

 

 

 

تالان، نام کتاب تازه ايست از سيامک هروي، آخرين داستان از سه گانه داستان هاي او در باره هرات. قبل از آن  هم اگر چه سيامک يک رمان ديگر به تبع بازار جهاني به  نام اشک هاي تورنتودرپاي درخت انار  و يک مجموعه طنز نيز منتشر کرده بود. اما سه گانه هراتي او، جرياني تازه را از ادبيات داستاني افغاني معرفي کرد. اين که چطور مي شود داستان را براي مردم نوشت و نه براي جشنواره هاي ادبي. اين که داستان  نويسي پيش از آن که پيشه اي روشنفکرانه باشد ، بازتاب روياها و رنج هاي مردم و آيينه زندگي جاريشان است و براي همين هم مي تواند برايشان خواندني باشد.

 



 

متاسفانه پروژه مدرنيته در افغانستان مثل خيلي از کشور هاي در حال توسعه، الکن و ابتر شروع شد و راه پيدا کرد. به همان شکلي که استفاده از موتر و اسلحه و تلفن و امثالهم هيچ وقت درست در افغانستان جا نيفتاد، ادبيات و هنر و فلسفه مدرن نيز، راه درست خويش را باز نيافتند. تصور عموم اين بود که همان طور که در سينما و تياتر و صنعت از غرب مي شود تقليد کرد در ادبيات و هنر نيز بايد عين راه را پيمود. اولين نويسندگان ما مثل فيلم سازان ما تا هنوز دريافت پيچيده اي از هنر آموخته شده خويش را به جامعه عرضه کرده اند. مثال عيني ترش را درباره سينماي افغاني مي توان يافت. سينماي افغاني دو چهره دارد، چهره هنري که از افغانستان تنها به عنوان سوژه اي جشنواره اي سود مي برد. اين فيلم ها هيچ وقت در سينماهاي معدود افغانستان پخش نمي شوند. قرار هم نيست پخش شوند. فيلمساز فيلمش را به هدف جشنواره ها ساخته و يا بيننده افغاني را با ديدي تحقير آميز شايسته تماشاي اثر خويش نمي بيند، يا اين که فيلمش را طوري ساخته که خودش با خانواده اش نيز نمي تواند به تماشاي فيلمش بنشيند. سال ها پيش  يکي از فيلمسازان درين باره حرف مي زد که چگونه حمامي زنانه را در فيلم به عنوان تابو شکني به تصوير کشيده، با اين که خود او نيز ايمان داشت که اگر جشنواره گردان هاي بين المللي هم بدانند که فيلم او در وطنش نه در سينما و نه حتي در بازار تکثير غيرقانوني و قانوني سي دي ، به اندازه دست اندرکاران فيلم هم بيننده نداشته است، حيرت مي کرده اند که بت تابو در کدام سرزمين خيالي شکسته است.

دسته دوم  اما فيلمسازاني اند که ذوقي و شوقي فيلم مي سازند. و تماشاگر هم دارند.صنعت سينما را بلد نيستند اما ذوق مردم را مي شناسند. فيلم از روايت حرفه اي و ساخت خاليست و به اين خاطر خيلي زود در بين فيلم هاي زرد و مبتذل جا خوش مي کنند. به اين خاطر وقتي ما مي بيينيم کارنامه سينمايي ، در کشوري که جوايز بين المللي بسياري برده، به لحاظ توليد وپرورش ذوق سينمايي در مردم، چيزي در حد صفر بوده است.

همين قصه در باره ادبيات نيز صدق مي کند.با اين فرق که ما ادبيات را در تاريخ فرهنگي خودمان همواره داشته ايم. مثل سينما و صنعت از بيرون وارد نکرده ايم.با اين همه باز مي بينيم که علي رغم انبوهي از نويسندگان و شاعران مدرن، هنوز صوفي عشقري محبوب ترين شاعر و اکرم عثمان فراگير ترين نويسنده است. جز اين ها، تيراژ کتاب هاي شعر و داستان مدرن ما حتي به دو صد نسخه هم نمي رسد. به خاطر اين ها ، به نظر من سيامک ، نويسنده اي متفاوت است. نويسنده اي که در خانواده اي نويسنده بزرگ شده و بعد در آکادمي ادبي کشور شوراها، ادبيات مدرن را آموخته، و بعد سال ها، خبرنگاري کرده است. با قصه هاي روزانه زندگي مردم افغانستان، زيسته و بعد در دوره بسته افغانستان، روزگار، او را به روستا ها و کوه هاي اطراف کشانده است. داستان گرگ هاي دوندر که به نظر من بهترين داستان اين سه گانه است، حاصل زندگي واقعي او در کوه ها و روستاهاي دور هرات است. تجربه اي که روشنفکران معمولا از آن محرومند. بعد در روزگار تازه، وارد ارگ رياست جمهوري مي شود. همه قضاياي حکومتي و معضلات و ريشه ها و شاخه هاي پيچيده اتفاقات سياسي در افغانستان را از نزديک لمس مي کند. هر روز با رييس جمهور سر مي کند و هر بعد از ظهر از مردم روايت هاي ضد و نقيض و چه بسا ناسزاهايشان را در کوچه و بازار مي شنود. خوبي سيامک اين است که هيچ وقت، زندگي در ارگ، ساختار زندگي او را تغيير نداده است. از سال ها قبل که او را مي شناسم و او تنها نقاشي و خبرنگاري مي کرد تا هنوز هيچ فرقي در شيوه رفتار و زندگي او به وجود نيامده است. همان  درونگرايي تلخ و رفيق بازي شيرينش را دارد و اين گونه است که راوي پنهان در جان او نه تنها نپژمرده بلکه پروبال گرفته است.

از سه گانه هراتي او،  گرگ هاي دوندر، قصه اي بي نظير از زندگي مکتوم راهزنان بود. اين که چطور شغل راهزني در افغانستان شکل مي گيرد و چطور مردم افغانستان را ترياک به غنيمت گرفته است. در کتاب دوم، سرزمين جميله ،که به نحوي ادامه همان گرگ هاي دوندر است  او وارد عشقي تلخ مي شود ، عشقي که ممنوع نيست اما در کشوري که زنان، مثل کالا براي قاچاقچيان و اربابان محسوب مي شوند، چگونه مي شود آزادانه عشق ورزيد؟ بعد وارد سيستم فاسد حکومت داري مي شود که چطور دزد و چوپان و سگ همه همدستند براي غارت کردن مردم.او به صورت تندي ، دولت افغانستان و بعد نيروهاي خارجي و سرانجام ، جنگسالاران محلي را مورد انتقاد قرار مي دهد. و بالاخره، درين کتاب، به نزديکي هاي مرز مي رسد. در منطقه اي به نام کوه دوشاخ، جايي که محل ترانزيت ترياک و اسلحه و به صورتي جان مردم است. نويسنده مي گويد چطور بيشتر ساکنين اين منطقه را زنان تشکيل مي دهد چرا که هر روز مردهاي بسياري  ازين خطه در قاچاق مواد مخدر،جنگ هاي بي دليل و کينه جويي هاي جمعي کشته ، دستگير يا سربه نيست مي شوند.

اين دو  داستا ن بر عکس دو داستان قبلي کمتر سمبليک است و بيشتر واقعگرايانه زندگي مردم دو قريه در دو طرف کوهي به نام دوشاخ را نشان مي دهد.دو قريه اي که سال هاست به خاطر عشقي تقسيم شده، خون هم ديگر را ريخته اند و حالا پس از سال ها، عشقي ديگر، زخم ديرين آن ها را مي گشايد. راوي در اول کمي مغشوش است. ادهم، قهرمان داستان مرديست که در يک گفتگوي دروني يک نفره ازپسرش شکايت مي کند ، بعد زنش به او اضافه مي شود .از گفتگوي دو نفره آن ها معلوم مي شود که دوپسرشان به خاطر قاچاق کشته شده اند و تنها پسر باقي مانده شان نيز حالا گم شده، گفتگوي آن ها، براي داستان نوعي فضا مي سازد . خواننده را با شخصيت ها و جغرافياي داستان و پس زمينه هاي قصه آشنا مي کند. در گرماگرم قصه، پسر گمشده بر مي گردد و معلوم مي شود او را نه مواد مخدر، بلکه مخدره اي به نام عشق، به چنگ گرفته. عشق او با دختر رييس ده آن طرف کوه، شروع ماجراست.

بعد، نويسنده به ظرافت شرح مي دهد که چطور به خاطر يک مخدره، ده ها و ده ها نفر کاملا بي خبر کشته مي شوند. زني يا مردي که در کوچه هاي قريه بي خبر از معاشقه هم قريه ايشان راه مي رود. ناگاه هدف مرمي  انتقام جويي قرار مي گيرد که هيچ ربطي ظاهرا به او ندارد. اما زندگي جمعي و قبيله اي زندگي زنجيره اي به هم پيوسته ايست. زندگي اشخاص نيست.  رفتار هر فردي مي تواند حيات جمعي همه قبيله را تحت تاثير قرار دهد. هر کسي گناهکار گناهي جمعي است ولو که بي آزار ترين مردم باشد. اين نکته را نويسنده به خوبي در باره کشتارهاي بزرگ افغانستان توصيف کرده است. اين که همه در آدم کشي يک نفر شريکند. اين که در افغانستان آدم بي گناه وجود ندارد. چرا که دربافت جمع انديش افغاني جايي براي فرد گرايي نيست.هر فردي مسوول و مدعي نعمت و نقمت همه است. دوباره در لابلاي داستان ، شرح سازشکاري دولت و نقش ارباب هاي محلي و جنگسالاراني که خود قاچاقچي نيز هستند را در عقب نگاه داشته شدن مردم و بي سوادي و توسعه نيافتگي ، پر رنگ نشان مي دهد. در چنين مواقعي ، حتي نويسنده گاهي بي طرفي خودش را فراموش مي کند. گاهي نوعي عوام زدگي بر داستان مستولي مي شود.و البته اين بزرگترين خطريست که نويسندگان پرفروش را تهديد مي کند. سيامک،نويسنده ايست که شيوه آبا و اجدادي داستان گويي را وارد داستان نويسي مدرن کرده است و براي همين هم نوشته هايش خريدار دارد.براي همين هم، قشر هاي باسواد اعم از محصل و کارمند و روشنفکر را با ادبيات آشتي داده است. او لازم نيست براي حفظ اين خوانندگان، خود را به فضاي عمومي نزديک کند چرا که ادبيات زرد با شعار هاي معمول و شعار زدگي مي تواند به راحتي داستانش را تسخير کند .مثلا جايي در توصيف قهرمان داستان بعد از درک فاجعه اي که به راستي خيلي فاجعه نيست وارد نوعي اغراق کلاسيک مي شود. "ادهم بار ديگر ريخت و از هم پاشيد. سوخت و خاکستر شد.گوش هايش ديگر چيزي را نشنيدند. توان استوار نگه داشتن سرش  را از دست داد"

بلکه همين شيوه قصه گويي آشناي او براي همه کافيست.اگر چه اين نوع توصيف هم بخشي از همان شيوه آشناست. اما در وسط يک داستان مدرن ولو با شيوه روايي سنتي افغاني ، خواننده فکر مي کند دارد از راوي بازي مي خورد. به نظرش راوي زيادي به او نزديک شده، نويسنده مي خواسته بگويد خبر به قدري سنگين بود که ادهم بهت زده شد. يا خشکش زد. جز اين، خيلي وقت ها حس مي شود وارد اطناب و توضيحات اضافه شده است. براي نشان دادن عمق خوشي و تلخي يک واقعه، شرح دقيق واقعه به نظر کافي مي رسد چرا که توضيحات اضافه تنها ، هيجان کاذب را بالا مي برد.

اما جز اين ها کتاب، خوبي هاي بسياري دارد. اول اين که نويسنده در پايان سه گانه اش، به نوعي زبان شخصي رسيده است. لحن گفتار هراتي را با کتابت رسمي به قدري خوب آميخته که به راحتي مي توان صداي قصه گو را در مجلس قصه گويي شنيد و اين همان شيوه بازيافته سيامک است که براي مردم منطقه ما بسيار آشناست. شيوه اي که در آن به جاي هزار و يک شب و امير ارسلان مي توانند، داستاني مدرن از زندگي امروزشان را بيابند. يافتن کم و کيف اين شيوه داستاني ،تحقيقي مفصل تر مي طلبد اما مثلا مي توان به اين نوع وصف هاي عاشقانه اشاره کرد. جايي که قهرمان پس از باختن همه چيز با خود مي گويد که:

"مردم کشته هايشان را فراموش نمي کنند و من ناز خاتون را.." و ناز خاتون، با اين پرداخت ،اسطوره تازه اي از عشق مي شود. اين شيوه مدرن همان الگوي کهن است.   يا جايي ديگر وقتي يکباره راوي سوم شخص، به دوم شخص تبديل مي شود و قهرمان داستان، رقيب بد جنسش را در ذهن مخاطب قرار مي دهد، توصيف حسرت آميز و اروتيک بي نظيري را شاهديم.

"حالا نرم نرم با اسب زين کرده ات به سوي خانه پلاست مي روي و دختر ماه جبين با دست و پاي بسته روي زانويت است. به رويش دست مي کشي و سينه هاي انار سانش بر روي زانوهايت ساييده مي شوند.رو به دل بر روي زين اسبت افتاده است و دم به دم به بهانه محکم نگه داشتنش او را به خود مي فشاري و به کپل و سرينش گاه مي کني و دهنت آب مي افتد. تو حتي زخم پايش را هم نمي بيني .خرمن گوشتي را مي بري و بي قرار رسيدن به پلاست هستي تا به آن ليس بزني. شايد هم نا رسيده به پلاست گردنش را ليسيده اي..حتمي ليسيده اي..مي رسي و همان طور دست و پا بسته اول خونش را مي ريزي تا زودتر از شر و شور بيفتد و کنيزت شود.عفت و غرور دختر همان است. وقتي بکارتش را باخت ديگر رام مي شود.٬"

 اين گونه وارد ذهنيت مردانه افغاني نسبت به زن مي شود. ناخوداگاه اين ذهنيت را به نقد مي کشد . اين که چطور مردان افغاني توقع دارند زن مثاليشان سرانجام به کنيزي بدل شود.

ادبيات داستاني امروز غرب نيز، پس از سال هاي نخبه گرايي اش دوباره دارد به سرچشمه هاي قصه گويي شرقي بر مي گردد.ايتالو کالوينو به عنوان يکي از مدرن ترين نويسندگان دنيا، در پي تقليد فرم هزار و يک شب است . اي. ال. دکتروف يا پل آستر از پيشروترين نويسنده هاي آمريکايي هر دو، روايت خطي  قصه گويي شرقي را باز گو مي کنند و بالاخره، اورهان پاموک، بيشتر از هر چيزي براي، نوع روايت متکثر و چند صدايي که خود او از ادبيات عرفاني فارسي گرفته به اقرار خودش ، جايزه نوبل را دريافت کرد.

همه اين ها را براي اين گفتم که ولو ما سرچشمه هاي خودمان را نيز باور نداشته باشيم. در دنيا بر اين اساس رويکردي تازه وجود دارد. وموهبت اين رويکرد براي ما اين است که داستان را براي مردم بنويسيم نه براي حلقات کوچک خودمان. مي شود با تکيه بر تجربه موفق سيامک ،  به نوع کار ادبي و هنري در زبان و فرهنگ خودمان  نظري مجدد کنيم . نظري که براي هنر و ادبيات در بين اقشار مختلف مردم مخاطب هاي بيشتري را به ارمغان خواهد آورد.

ناگفته نبايد گذاشت که اين کتاب از سلسله کتاب هايست که نشر خصوصي زرياب  با شيوه اي پاکيزه و ويراسته شده ، در تابستان سال جاري منتشر کرده است. 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۱۴      سال دهم           حمل/ ثور             ۱۳۹۳  خورشیدی                شانزدهم اپریل  ۲۰۱۴