کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

میر حسین مهدوی

    

 
ما و مسئله ی کودکی

 

 

کودکان بزرگ می شوند. آنان نمی توانند همیشه کودک بمانند، آنچنان که ما نتوانستیم برای همیشه کودک بمانیم. کودکان کم کم بزرگ می شوند و برای بزرگ شدن شان از ما اجازه نمی گیرند. ما حتی به خوبی متوجه بزرگ شدن شان نمی شویم. ما وقتی متوجه می شویم که کار از کار گذشته است و کودکان ما دیگربزرگ شده اند. ما همیشه نگران چیزهایی هستیم که به کودکان ما مربوط می شود. نگران خوراک آنهاییم، نگران پوشاک شان، نگران رفتار و کردار شان هستیم. اما کمتر اتفاق می افتد که نگران "خود” شان باشیم، نگران کسی که هر روز در برابر چشمان ما رشد می کند و بزرگ می شود.
منظورم از نگرانی دیدن است، نگریستن است. ما شاهد همه ی چیزهای مربوط به کودکان مان هستیم اما کمتر اتفاق می افتد که شاهد بزرگ شدن شان نیز باشیم.
فرض کنید که خداوند کودکی به ما داده است. ما با خوشی کودک خود را در آغوش می گیریم و با او بازی می کنیم. ما سعی می کنیم که تا حد ممکن خود را به کودکی بزنیم، کودک شویم و با کودک خود کودکانه بازی کنیم. کودک ما یکساله می شود. یک سال از عمر کودک ما می گذرد اما نحوه ی برخورد ما با او تقریبا همان روش های کهنه ی یکسال پیش است. کودک ما سه ساله می شود، نحوه ی برخورد ما شاید دو ساله هم نشده باشد. وقتی که او پا به مکتب می گذارد ما با حیرت و تعجب می گوییم: " عجب، چه زود بزرگ شد!".
ما با هم زندگی می کنیم، با هم نان می خوریم، با هم شادیم و با هم بازی می کنیم اما با همه ی اشتراکات زیادی که با کودکان خود داریم در یک مسئله آنها تنهایند. ما دیگر بزرگ نمی شویم. ما همانی هستیم که هستیم. اما کودکان ما هر روز بزرگ تر می شوند. ما در مسیر بزرگ شدن همراه کودکان مان نیستیم. هر کودکی به تنهایی و فقط با خودش بزرگ می شود. همین مسئله ما را دچار غلفت می کند.
کودکان ما هر روزه بزرگ و بزرگتر می شوند. آنان به جایی می رسند که می توانند جای ما را بگیرند. خودشان پدر یا مادر شوند و زندگی مستقلی را سامان دهند. کودکان ما از ما یاد می گیرند که چگونه مثل ما شوند، مثل پدر و یا مادری که مثلا چهل ساله است و روزی هم به آن نقطه می رسند. ما پله پله زندگی خود را به فرزندان خود وا گذار می کنیم. شاید روزی برسد که فرزندن ما باشند و ما نباشیم. درست در این حالت است که فرزند دقیقا بر جای پدر یا مادر خود نشسته است. بر جای خالی پدرو مادر، به یاد او و برای او زندگی کند.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۱۴      سال دهم           حمل/ ثور             ۱۳۹۳  خورشیدی                شانزدهم اپریل  ۲۰۱۴