پشت صبحانه
شیرینی خطوط زنی
که مشغول بودم آنچنان...
که تنها گذاشتم...
که برود...
تو ماهی را صرف میکنی؟
جایی که دریا نیست
باد از گریبان نازکت نیاویخته باشد خانم!
زمانهی بدی شده انگار
درخت، سر به زیر هم که باشد
پا در هوای بیقاعدگیست
ساعت صرف ناهار
اشتهای مرا به انگشتهای تو میبرد
شام را تنها میخورم
حالا
و لحاف خستهام را میاندازم
روی ترانههایم:
«رختخواب مرا مستانه بنداز
تو پیچ پیچ ره میخانه بنداز
بخوابم بلکه در خوابش ببینم»
...آخ...
اندام متبرکت را کجا میاندازی؟ |