بي خدا حافظي برو!!!
تو خود؛
خداي روياهاي مني
كي ميشود؟
فراموشت كرد
وقتي هر لحظه
باران خيالت
از سقف خاطرم چكه مي كند.
***
۲
براى ابوذر كوچك؛ اشك لرزان تو،
بر گونه ى صبح
دل غمگين مرا مى شكند!
نه توان مانده
نه دل
ناله ات
درشب من
رعشه ى درد
زخم ديرين مرا تازه كند!
آه اى كودك ما؛
مرد فرداى وطن!
باز بخند...
تا تكاپوى تو،
در دهشت جنگ
برق اميد شود
پ.ن: ابوذر پسر باقی مانده ی شهید سردار احمد، از خبرنگاران فعال و مشهور افغانستان
۳
ناحق با ساده گی اش؛
پایمال کرد مرا...
رفت!
وعده ام، وعده ای ناب بود
سخن ها دارد
تصویرش با من!
از قاموس درد
عطری از جنس جان
آه که..
به ناحق
... و با سادگی اش
سجده ام داد روی مهر درد
۴
چرا نگاه مي كني؟
شگوفه هاي نگاهم را
آه؛ تنها نديده يي؟
به من و بغض من نخند...
من هم روزگاري
عزيز دل كسي بودم.
|