رودخانه یی که رفتی
بودایی که نشستم صبور کنارت
سنگ ریز هها
تکّه های ته نشین شدة من اند
زیر درختی که نشسته بودی در آفتابی
سرخ پوشید هام سال ها است که زرد شده
در رودخانه یی که رفتی
از بودایی که نشسته صبور ب یهوده
آب را گِل آلود م یکنم
ماهیانِ زیادی لا به لای من پنهان اند
به یادت می افتم
شبیه خونی جامانده در خیابان
به یاد ر گها
دهانِ خاک شده به یاد نف سها
چرخ خوردی
زمین از تو یاد گرفت
ایستادی
کوه ها برون زدند
رفتی
کلمات با تو رفتند
نامت
از نامه هایی که برایت نوشته بودم
سطرهای جامانده
گورهای بی نشان اند
ایستاده ای
به جنگل نگاه می کنی
دل من و شهر کافی نیست
که آتش گرفته اند
دست هایت دو راه بی باک اند
من میانِ دوراهی سردرگم
رها کرده ای موهایت را
شان ههایت سرزمینی که
شب در آن تا ابد پابرجا است
رودخان ههای جهان
از تو آغاز م یشوند حتمن
که ماه در تمام آب ها پیدا است
می شود از روز عبور کرد
ولی به کجای شب برسم
وقتی انگشت هایم به موهایت نرسیده اند
از شب می تواند ماه سهم من باشد
تو فقط کناره پنجره ات بایست
آخرین بار که دیدمت
به آیینه نگاه می کردی
لطفن به خودت اضافه نکن
عکس هایت را هم آتش بزن
تقسیم زیبایی ات م یترسم
تقسیم بندی زیبایی را به هم بزند
می شود از شب عبور کرد
آفتاب را اگر از پشت درّه ها بیرون آورد
به درّ هها آسان می شود رسید
دست هایم اگر به شانه هایت برسند |