کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

خالده فروغ

    

 
واصف باختری شکوهستانی از شعر

 

 

 استاد واصف باختری شاعر و سخنور بزرگ معاصر سرزمین ماست كه با كارنامه‌هایش در عرصة شعر این وجدان زمانه‌ها، برازنده‌بوده است. و در عرصه‌های دیگر (پژوهش ادبی، ترجمه و...) نیز قامتی بلند‌داشته است. این شاعر آسمان اندیش چونان آفتاب است و آفتاب نمی‌میرد. انسانی است كه در رگ رگ روانش خون دانش جریان داشته است؛ دانشمندی كه همواره با جهل در ستیز بوده است. واصف باختری شخصیتی است كه اندیشه‌اش همواره بهارآگین بوده است، چرا كه در كنار دانش زمان، گام‌های سبزش را گذاشته است و به افق‌های تازه و نوین آگاهی و بینش رسیده است. شعر واصف باختری سرزمینیست كه هر كسی نمی‌تواند در آن‌جا به‌زیستن بپردازد. بلكه آنانی می‌توانند در این سرزمین زیبا كه به‌درختستانی بسیار سبز شباهت می‌رساند، گام بگذارند كه خود نیز به‌بینشی سبز و آگاهی سبز رسیده باشند. بسیاری از شعر‌های واصف باختری شعریست دشوار فهم، شعریست كه اگر خواننده توان برداشتش را داشته باشد از هر سطر و هر مصراع آن فراوان دانش می‌اندوزد و به‌بینشی جدید می‌رسد.
شعر واصف باختری هم تاریخ است، هم مبارزه است و مقاومت است، هم درد است، هم زنده‌گی است، هم گذشته است، هم امروز است، هم‌آمیزش گذشته و امروز است و هم فرداست كه با زبانی نمادین و زبانی ابهام آمیز ارائه می‌شود. این ابهام در شعر واصف باختری به‌كوچه‌یی تبدیل شده است كه شاعر از این راه بار‌ها به‌منزل می‌رسد و باز به‌راه می‌افتد و باز به‌منزل می‌رسد و باز عابر همین كوچه می‌شود. این ابهام وابهام گرایی الفبای زبان ویژة شعر این شاعر و ادبیات شناس گرانمایه را به‌وجود آورده است.
بسیاری از صاحبنظران عرصة شعر و ادبیات همواره چنین بیان كرده‌اند كه این شاعر در شعر‌هایش به‌این منظور بیشتر به‌زبان ابهام‌آمیز و نمادین پرداخته است، تا بتواند از پشت این همه نماد و این همه ابهام پیامش را و سخنانش را به‌مخاطب برساند. این درست است اما همه‌اش همین نیست. شاعر فقط به‌خاطر نپرداختن به‌مستقیم سرایی زبان ابهام‌آمیز را برنگزیده است، بلكه این زبان نمادین و ابهام‌آمیز است كه شاعر را فرا گرفته است و یکی از ویژه‌گی‌های شعرش شمرده شده است. زیرا از این طریق زبانی دگرگونه را به‌وجود آورده است و به‌سرشت و سرنوشت شعرش تبدیل شده است.


استاد واصف باختری

واژه‌هایی كه واصف باختری با آن‌ها در شعرش سخن می‌گوید، از بار معنایی ژرفی بهره دارند. زبان شعر واصف باختری غنامندترین زبان است و تصویر پردازی‌هایش در شعر، خواننده را وارد دنیایی دیگر می‌سازند؛ دنیایی كه شگفتی‌انگیز است و از رمز‌ها و رازها ساخته شده است. در عین حال ابهام هنری برای شعر لازمی است؛ ابهامی كه در سیمای استعاره، نماد و... در یك شعر شكل می‌گیرد و خواننده را به‌فكر وا می‌دارد، برای شعر نه تنها مزاحمت ایجاد نمی‌كند كه ارزش هم پنداشته می‌شود.
واصف باختری در عرصة شعر نیمایی و سپید با پشتوانة بزرگی از فطرت شاعرانه و طبع فورانی و ضمیر درخشان و آگاهی دریاوار از دانش و تسلط بی‌مانند برمتون گذشته و پدیده‌های دانشی امروز وارد می‌شود و شعر آزاد نیمایی را تجربه می‌كند و شعر سپید را تجربه می‌كند. او به‌شاعری مبدل می‌شود كه در این عوالمِ شعر شناوری می‌داند و شناوری می‌كند.
واصف باختری در شعر‌هایش به‌باستانگرایی‌گرایش دارد. به‌سوی گذشته ره می‌سپارد كه امروز از بطن گذشته زاده شده است و امروز تداوم گذشته است.
در شعر واصف باختری گذشته و امروز دست هم‌دیگر را می‌فشارند و باهم صمیمی‌اند. در شعر واصف باختری پل امروز و گذشته با نیروی تخیل باهم می‌پیوندند.
كاربُرد واژه‌گان قدیم به‌صورت فراوان در شعر‌های واصف باختری نمایان‌گر دقت و توجه و آگاهی و شناخت او از متون كهن و ادبیات گذشته، به ویژه شعر می‌تواند باشد.
واصف باختری با واژه‌گان كهن زبانش بسیار صمیمی است و از این راه به‌سوی هنجارگریزی زبانی می‌رود و به‌باستانگرایی می‌پردازد. یعنی از جادة راه و رسم زبانی كه معمول است، دور می‌شود و بازبانی در شعرش سخن می‌گوید كه مردمان روز گاران قدیم به‌آن می‌پرداختند.
سپهبد ستبر‌سینة سپهر
كه در كمین ستاده بود
به‌سوی یاغیان تندر و تگرگ
هزار‌ها عمود آتشین فگند
پس از گریز یاغیان تندر و تگرگ و باد
كه برترین چكاد
سلام گرم آفتاب را پذیره شد
جوانه‌یی كه از تگرگ و باد تازیانه خورده بود
به‌شانة نسیم سرنهاد و گفت
خوشا خوشا كه آفتاب چیره شد
(1، 155)
در این بخش از یک شعر، شاعر گذشته از هنجارگریزی (با ستان‌گرایی) به‌هنجارافزایی نیز پرداخته است. از آن‌جا كه می‌دانیم در شعر نیمایی یا عروض شكسته، سرایش‌گر مكلف نیست كه در بعضی از مصراع‌ها یا سطرها یا در بیشترینه مصراع‌ها و یا سطرهای یك شعر نیمایی كاربُرد قافیه را رعایت كند. اگر چنین چیزی در نظر گرفته شود، شاعر قاعده‌یی را در شعرش افزوده است كه در این شعر نیز به‌چنین مواردی بر می‌خوریم.
در این شعر این دو سطرهم‌قافیه‌اند:
پس از گریز یاغیان تندر و تگرگ و باد
كه برترین چكاد
هم‌چنان این سطر «سلام گرم آفتاب را پذیره شد» با سطر بعدی شعر كه البته دو سطر دیگر فاصله در میان این سطر و آن سطر نخستین دیده می‌شود، هم قافیه‌اند:
سلام گرم آفتاب را پذیره شد
جوانه‌یی كه از تگرگ و باد تا زیانه خورده بود
به‌شانة نسیم سرنهاد و گفت
خوشا خوشا كه آفتاب چیره شد
در این شعر قافیة داخلی نیز نگریسته می‌شود كه از جمع همان هنجارافزایی است.
به این مصراع‌ها یا سطر‌های شعر بنگریم:
جوانه‌یی‌كه از تگرگ و باد تازیانه خورده بود
به‌شانة نسیم سرنهاد و گفت
واژه های« باد» و «نهاد» در این دو سطر (قافیة داخلی) هم‌قافیه‌اندكه از جمع هنجارافزایی در شعر است.
یادر شعر دیگری از واصف باختری می‌نگریم كه باز هم، چنین هنجار‌افزایی با كاربُرد قافیه صورت گرفته است:
ای كبوتران غم
آشیان گزیده برفراز بارة بلند شعر نانوشته‌ام
آیة شگفتن و شكست من
گر دگرتهی‌ست دست من چو باغ جاودانه بی‌بهار تان
ارزن سرشك‌های بی‌گسست من نثار تان
(2، 17)
كه در دو سطر یا مصراع اخیر این شعر «بهار» و «نثار» هم‌قافیه‌اند. همچنین واژه های «شكست»، «دست»، «گسست» (قافیة داخلی) هم‌قافیه‌اند كه شعر را موسیقایی بخشیده‌اند.
در شعر واصف باختری به‌كهكشانی از تركیب‌های درخشان بر می‌خوریم از این‌گونه:
برزخ تقویم، شهاب خشمگین/ از: در مثلث یك فرجام
تاریخ شیشه‌یی / از نوشدارو
كهكشان سرشك/ از ستاره در تبعید
همسرایان لال/ از ای‌كاش ای‌عشق
شقاوت خورشید/ از ما صد جوی‌بار ترنم بودیم
خوان هفتم تاریخ/ از كوهسار غمین
گوش‌های چویینه/ از نوشدارو
آتش‌فشان شفق‌ها / از دریغا چنین بود فرجام
خنیاگران سرود/ از دو خط دو خط موازی
جغرافیای چركین/ از در سكوت شماطه‌ها
شكیب سپیدار/ از نوحه
روح قرون آلود/ از دیباچه‌یی در فرجام
حوالی هذیان و هول/ از «مقامه»‌یی برای «گل سوری»
و از این دست كه به‌باروری شعرش می‌افزایند.


بسیاری از صاحب‌نظران عرصة ادبیات، شعر واصف باختری را هم كنار و هم سطح با شاعر بزرگ فارسی (ایران) مهدی اخوان ثالث می‌دانند و چنین می‌گویند كه شعر واصف باختری از بسیاری جهات با شعر مهدی اخوان ثالث هم‌راه و هم‌كنار است. این‌چنین: هر دو شاعر به‌باستان‌گرایی گرایش دارند، هر دو شاعر از كلمات قدیم و كهن فارسی در شعر خویش به‌كار می‌برند. به‌گونة نمونه دشخوار به‌معنای دشوار در شعر هر دو شاعر آمده است یا امثال این واژه‌ها. ویژه‌گی دیگری كه در شعر هردو شاعر نگریسته می‌شود، حكایت و روایت است. در شعر موضوعی را به‌حكایت می‌گیرند و تا آخر، همان حكایت ادامه می‌یابد و سر انجام شعر در همان حكایت ختم می‌شود. هم‌چنین از نگاه استفاده از زبان و زبان پردازی و تصویر آفرینی ...
اما واصف باختری در گفت و شنفتی كه محمد حسین جعفریان از چهره‌های شناخته شدۀ ایران با او داشت و واصف باختری در این گفت و شنود در پیرامون فراز و فرود شعر معاصر فارسی دری در افغانستان سخن می‌گفت، به‌همین مسأله یعنی تأثیرپذیری اشاره‌یی داشت. اما واصف باختری این تأثیرپذیری را نپذیرفته بود و چنین گفته بود، كه اگر قرار باشد واژة دشخوار را در شعر بیاوریم، ماكه با متون كهن خویش آشنایی داریم و متون كهن خویش را خوانده‌ایم و خوانده‌ایم چرا از منبع اصلی آن استفاده نكنیم و آن واژه را از منبع اصلی‌اش وارد شعر خود نسازیم كه از منبع بعدی یا از منبعی كه دست دوم است استفاده كنیم.
واصف باختری در زمینة تأثیرپذیری در مجموع و به‌ویژه در پیوند با روند شعری‌اش در همان گفت و شنفتی كه جعفریان با او انجام داده بود چنین گفته است:
«دربعضی مقاله‌ها و نوشته‌ها‌یی كه در ایران در بارة شعر افغانستان منتشر می‌شود گفته می‌شود: كه فلان شاعر از فلان شاعر متأثر است، اما نمود‌هایی از این تأثیر یعنی مظاهر مشخصی از این تأثیر ـ باتأسف ـ نشان داده نمی‌شود. مثلاً یك وقتی یكی از نویسنده‌گان ایران در سال
۱۳۵۵ در روز نامة اطلاعات یك مقاله در بارة شعر افغانستان نوشته بود. یك دفتر شعر افغانستان به‌همت ناصر امیری توسط بنیاد فرهنگ چاپ شد كه در آن چند شعر من هم چاپ شده بود. یك شعر مراگفت كه متأثر از اخوان است و دلیلی كه آورده بود خیلی خنده‌آور بود. كلمة دشوار كه اصلاً در متون كهن فارسی ما به‌شكل دشخوار با آن رو به‌روییم در یك شعر من آمده بود و تصادفاً اخوان هم گاهی آن را به‌شكل دشخوار به‌كاربُرده است من پاسخ نوشتم و توسط ناصر امیری فقط بخشی از آن در مجلة سخن چاپ شد؛ به‌صورت یك نامه كه البته كل آن را چاپ نكردند روی هر مصلحتی كه بود مثلاً در هزار جای شاهنامه و متون دیگر آمده است. ما این كلمات را اگر بگیریم چرا از همان سرچشمه‌های اصلی نگیریم، تازه چرا به‌کار بردن یك كلمة مشترك كه مال همه فارسی زبانان جهان است تأثیر پذیری باشد.»
(3، 63 ـ 64)

واصف باختری در سرزمین جادویی غزل هم با زبان ویژۀ خود سخن می‌گوید. در رگ‌های غزل‌هایش درد مشترک انسان‌ها جریان دارد و گاهی شاعر آرزو‌هایی را تصویر می‌کند که دست نیافتنی بوده‌اند. البته این آرزو‌ها از منِ فردی‌اش آغاز شده‌اند و به‌ما پیوسته‌اند که حتا ریشه‌هایش به‌همه بشریت می‌رسند. شاعر آن‌گاه که عشق را صدا می‌زند و با عشق از گم شدن نسبنامه‌اش در هنگام هنگامه‌هایش قصه می‌کند، این قصه که با افسوس آمیخته است، به‌مویه تبدیل می‌شود ؛ به‌آن‌گونه مویه‌یی که گویی از نهاد اسفندیاری گمشده بلند شده باشد.
ای‌کاش، ای‌عشق، ای‌عشق ما را ز ما می‌رهاندی
وز خاک ما زآتش و خون فواره‌یی می‌جهاندی
هنگام هنگامه‌هامان گم شد نسبنامه‌هامان
خود کی سزاوار بودیم ما را برین خوان تو خواندی
(4، 34)
این مویه تا جایی ادامه می‌یابد که شاعر خود و انسان‌های سرزمینش را به‌گونۀ خاص و همه بشر را به‌صورت عام زندانیان قرون می‌خواند. در حقیقت برای انسان‌ها در کلیت از گذشته تا امروز و شاید تا فردا چنین صفتی را برمی‌گزیند که جلوۀ فلسفی دارد.
ما خفته‌گان فسونیم، زندانیان قرونیم
ای‌کاش آتش‌فشانی بر خاک ما می‌فشاندی
و شاعر در مصراع دوم این بیت باز هم با لحنی که آمیختۀ افسوس است، با عشق، آرزوی آتشفشانِی شدن دل خود را بیان می‌کند. اما این آرزو از گلوی ای‌کاش، سر زده است.
این مویه ادامه می‌یابد و سر انجام شاعر به‌این‌جا می‌رسد که می‌پندارد انسان‌ها هم‌سرایان لال‌اند و آن‌ها را از نسل سنگ و سفال می‌داند. پس می‌نگریم که همین واپسین بیت این غزل تناسب معنایی با نخستین بیت می‌رساند. شاعر درد خود را در برابر عشق مویه می‌کند و با افسوس می‌گوید:
ای کاش ای‌عشق ای‌عشق ما را زما می‌رهاندی
وز خاک ما زآتش و خون فواره‌یی می‌جهاندی
اما در آخر می‌گوید:
ما همسرایان لالیم، از نسل سنگ و سفالیم
و در واپسین مصراع از نهایت اندوه، اندوهی که به‌سبب از دست دادن آن‌چه که به‌دست نیامده است، در شاعر اوج گرفته است، حتا خود را سرایش‌گر این شعر نیز نمی‌داند زیرا از نسل سنگ و سفال است و سنگ و سفال را با ترانه میانۀ خوبی نیست.
ما هم‌سرایان لالیم از نسل سنگ و سفالیم
از سوی ما این ترانه تو خود نبشتی و خواندی
در این غزل که به‌رقصی آرام شباهت دارد، گاه قافیه‌های درونی و گاه تکرار کلمه‌ها و گاه ترکیب‌های متناسب با حال و هوای این شعر، که بوی فلسفی دارند آ ن را دل‌پذیر‌تر می‌نمایانند. وزنی که برای این غزل در نظر گرفته شده است، همراه با تأنی و تامل است که هم‌خوانی کامل با فضای شعر دارد؛ زیرا شاعر اندوه خود را برای عشق آرام آرام می‌سراید. در یک سخن ممکن است این عشق هم منِ برتر شاعر باشد.
در غزلی دیگر واصف باختری به‌دریافت‌های دیگری دست می‌یابد. در این غزل بیت‌ها را موسیقی واژه‌ها فراگرفته است که این موسیقی در قافیه‌ها، ردیف‌ها وتکرار صامت‌ها و مصوت‌ها احساس می‌شود.
زبان شعر با این که نومید وارانه است طنزآمیز نیز است. اما در این شعر طنزی وجود دارد که طعمی تلخ دارد و این طنز با کارکرد‌های جامعه‌یی در پیوند است که در آن‌جا سخن از شب است و قصۀ فانوس و باد گفتن و زنده باد گفتن چراغ‌ها. هم‌چنان شناسنامۀ رویش به‌باد رفتن و آب‌ها سخن از انجماد گفتن و ... که در هر بیت، چنین طنزی شعر را بر جسته‌گی بیشتر بخشیده است.
حالا نگاهی به‌این شعر می‌افگنیم:
شبی که قصۀ فانوس و باد می‌گفتند
چراغ‌ها همه‌گی زنده باد می‌گفتند
به جای مرثیه، دستان‌گران بادیه‌ها
سبک‌سرانه غزل‌های شاد می‌گفتند
منادیان که ز آسیب سنگ ترسیدند
چرا چکامۀ فتح چکاد را گفتند
شناسنامۀ رویش به‌باد رفت آن‌روز
که آب‌ها سخن از انجماد می‌گفتند
شب شکستن فانوس در تهاجم باد
چراغ‌ها همه‌گی زنده باد می‌گفتند
(5، 109)
درواپسین بیت این غزل بیان شاعر شدت می‌گیرد و شگفتی‌انگیزانه اوج از خود بیگانه‌گی آدم‌ها را به‌تصویر می‌کشد. تکرار مصراع دومِ بیت نخست برای مصراع آخر نیز نمایان‌گر این شدت و تعجب است.
شب شکستن فانوس در تهاجم باد
چراغ‌ها همه‌گی زنده باد می‌گفتند
در شعری دیگر از او نیز پایۀ زبان طنزآمیز استوار است که از جامعۀ نا به‌سامان حکایت می‌کند و باز هم شاعر به‌فریاد دردی مشترک می‌پردازد. شعر با واژۀ جهنم آغاز می‌شودکه در این‌جا خود نمایان‌گر بیداد است و با نیمروزان پیوند منطقی دارد که این نیمروزان نمایان‌گر عقب مانده‌گی انسان‌ها در چنین جامعه‌یی است. در این شعر شاعر کار را از کارگذشته می‌داند و با چنین باوری روزگار بی‌عاطفه را می‌سراید. این‌جاست که زبان شعر با طنز آمیخته می‌شود.
جهنم است جهنم نه نیمروزان است
گلوی کوچه چو دل‌های کینه‌توزان است
به هر کرانه که بینی کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامه دوزان است
لباس زال سزاوار پیکرش بادا
کنون که رستم ما نیز از عجوزان است
سلام باد زما کاشفان دوزخ را
که روز اول جشن کتاب سوزان است
(5، 109)
همان‌گونه که یاد آور شدم اودر شعر بیان روایی و داستانی نیز دارد. حکایتی یا داستانی را در قالب شعر می‌گنجاند:
پاسخت کوتاه می‌گویم
ای که گویی ماجرا چون بود
آن زمستان خوب یادم است
کاروان‌ها آمدند از شهر‌های دور
شهریان را برف و گرما خون به‌رگ‌ها منجمد می‌ساخت...
(5، 111)
این چنین بیان روایی و داستانی بیشترینه در شعر‌های نیمایی شاعر دیده می‌شود. چنان‌که این شعر آمیخته با بیان روایی و داستانی است:
سپیده پیر روشنی فروش دوره گرد
به دوش کوله بار نور
به ره نهاده بود گام
که با صدای آی‌آی روشنی
زکوچه‌های شهر خاوران گذر کند
که ناگهان
انار سرخ ماه
ز چرخ گوشت سای ابر‌ها گذشت...
(1، 154)
واصف باختری همان‌گونه که گفته شد، به‌شعر نیمایی بیشتر پرداخت و با حضور او چنین شعری در این سرزمین اوج گرفت، بنابر این او شاعریست که با ظرفیت بزرگ تخیل و دانش توانست پیشگام باشد.

سرچشمه ها:
1
باختری واصف، سفالینه یی چند ، بر پیشخوان بلورین فردا،  388
2 - - ،در استوای فصل شکستن، انتشارات میوند، 1377
3- -- ، در غیاب تاریخ، 1379.
4- --- ، دیباچه یی در فرجام، 1376.
5- افرند، فصلنامۀ ادبیات، فرهنگ و علوم اجتماعی،شمارۀ اول، 1379.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۱۳       سال دهم           حمل             ۱۳۹۳  خورشیدی                شانزدهم مارچ ۲۰۱۴