بالاخره یکی از مهم ترین روز ها در تاریخ سیاسی افغانستان بعد از ۴۱ سال نابسامانی فرا رسید و گذشت. شاید نسل های بعدی وقتی تاریخ را ورق می زنند، در رابطه با روز شانزدهم حمل ۱۳۹۳ تحلیل های بسیاری بخوانند. شاید بخوانند: "ملت افغانستان بعد از سی سال جنگ و تباهی، در روز شانزدهم حمل ۱۳۹۳ از نخستین امکانِ به دست آمده استفاده کرده، بیداری سیاسی و بیزاری اش را از جنگ و اندیشه ی سیاه طالبانیزم نمایان کرد. شانزدهم حمل ۱۳۹۳ آغاز عصر جدید در ذهن مردم بود."
و اما ما هایی که بی صبرانه انتظار این روز را می کشیدیم و از پگاه تا بیگاه هر خبر را تعقیب می کردیم، چه برداشتی داریم؟
هنوز یک ماه به انتخابات مانده بود که از یک سو گروه تروریستی طالبان از هر امکانی استفاده کرده و به حرکت هایی تروریستی و دهشت افگنی خود افزودند تا روحیه ی مردم را به صفر تقرب دهند و مانع رفتن شان به پای صندوق های رای گردند و از سوی دیگر آوازه هایی فضای مطبوعات را پر کرده بود که حامد کرزی به هیچ صورت کرسی اش را رها نمی کند و با یک مانور سیاسی وضعیت اظطراریی به وجود آورده و انتخابات را لغو اعلان می دارد.
وقتی به پیوند میان اعمال تروریستی طالبان و آوازه ی کنار نرفتن کرزی از قدرت نگاه کنیم، خصوصاً که طالبان از جانب رئیس جمهور "برادران ناراضی" خوانده شدند، گراف باور به لغو انتخابات و ماندن کرزی به کرسی ریاست جمهوری خیلی بلند می رود. طالبان نیز به قول مردم کابل "بچه ترسانک" نمی کردند. عملاً شاهد بودیم که در قلب کابل، در همسایه گی مقر ریاست جمهوری به هوتل سرینا حمله کردند و انسانهای بی گناه را به قتل رساندند و بعد هم نه تنها در کابل بل در نقاط مختلف کشور انفجاراتی را سازماندهی کردند و مردم را به خاک و خون کشیدند. نظر به این وضعیت، احتمال زیاد بر این بود که تعداد کثیر مردم از ترس جان شان در انتخابات حصه نگیرند که حق هم داشتند زیرا می دانستند که اخطار های پی در پی تروریستان شوخی نیست و حفظ جان هم فرض است. اما سهم گیریی وسیع مردم در روز انتخابات باور کردنی نبود و مشت محکمی بود به صورت طالبان و پشتی بانان شان.
مردم افغانستان با اشتراک وسیع و غیر قابل انتظار در انتخابات ۱۳۹۳ از یک سو نشان دادند که حتی حاضر اند جان شان را بدهند اما طالب را اجازه ندهند تا سرنوشت شان را رقم بزند و از سوی دیگر نمایان ساختند که باور به خود و امید به فردا دارند. مردم با بیداریی سیاسی از حق انتخاب شان استفاده کرده و خود را در صحنه ی سیاسی کشور مطرح نمودند که واقعاً امید برانگیز و مبارک است. این که کدام نامزد بالاخره برنده می شود و کدام برنده نمی شود، این که در انتخابات تقلب صورت می گیرد یا نمی گیرد، این که کی با کی ائتلاف می کند و کی به نفع کی از حقش می گذرد، اصلاً در مقابل دست آورد مردم ارزش ندارد. مردم در هر حالت برنده شده اند زیرا با بی تفاوتی شان به تهدید های طالبان، آنها را به موجودات بی ارزش مبدل کردند و نشان دادند که طالب در افغانستان جا ندارد و از همه مهمتر که با "باور" به خود، حق تعیین سرنوشت شان را در دست گرفتند. وقتی
ملتی دیگر باور به خودش نداشته باشد، واضح است که امید به فردای بهتر هم نمی تواند داشته باشد. باری از طنز نویس شهیر ایران، هادی خرسندی، این شعر را خوانده بودم و ملت خودم را در آن یافته بودم:
خانه ی ما، درش فروخته شد
شیر زرین سرش، فروخته شد
پرده ی تعزیه به خارج رفت
ساقی کوثرش فروخته شد
خبر بد برای فردوسی!
دفتر و دستکش فروخته شد
اولش در حراج، رستم رفت
بعد، زال زرش فروخته شد
خورد چکش بروی میز حراج
رخش با مهترش فروخته شد
شاهنامه که آخرش خوش بود
اول و آخرش فروخته شد
همه اینها بگو فدای سرت
خلق ما باورش فروخته شد
امروز اما مردم ما نشان دادند که به خود باوری رسیده اند. جنگ طولانی و نبودِ مدیریت سالم در کشور بالاخره مردم بی پناه و بی سلاح را به ستوه آورد و مردم توانستند با آگاهی، موجودیت خود را مطرح نموده و مخالفت شان را با طالب و وضعیت حاکم اکیداً نمایان سازند. طبیعی است که هر آغازی کمی ها و کاستی های زیادی دارد و هنوز راه تا رسیدن به یک جامعه ی مرفع و با نظم طولانی است و پر از سنگ و خار اما رسیدن به هر هدفی با نخستین گام آغاز می شود که مردم ما امروز این گام را برداشتند و آگاهانه و هدفمند برداشتند.
من در برابر شهامت مردمم سر تعظیم خم می کنم و دست تک تک شان را که با آگاهی مشت محکمی به صورت طالب کوبیدند صادقانه می بوسم.
ملتم باز چه مستانه به قرآنِ خودش
شرفِ سوره ی آزاده گی بشناخته است
ملتم را بِنِگر حادثه در کف دارد
مشتِ فریادی که بر فرقِ عدو یاخته است
وه که قد قامتِ این قوم چه غوغا دارد
در نمازِ وطن این طایفه دلباخته است
رویِ سجاده ی تسلیم کسی خم نکند
قامتی را که غرورش به فلک آخته است |