کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عبیدالله مستمندی

    

 
اعدام بودا ۸ مارچ ۲۰۰۱

 

 

 

 

اى خليلى سر بلند كن از قضا

بين اسرافيل دميده صور خود

تا بيبينى منظر اريا زمين

تا بر آرى ناله ها شور خود

باخبر گردى زحال ومبتدا

آن خداى قرنها كاندر سكوت

خفته بود در تاق خود بيصدا

ناله وشيپور وحشتزا شنيد

خورد تكان وباز گرديد جابجا

تا بگويد كيست؟ آمد از كجا

شهر اشوب گشته شهر غلغله

عكس مردان كرده است طغيان به شهر

تا كه بشگافند قلب ان خدا

رخنه كرده نا خدايان به شهر

تا ربايند ثروت بى منتها

از چه خاموش وبيصدا ايستاده اى

كور كن چشم اين باغيان

خشم گير وپاى كوب وقهر كن

تا فتد لرزه به حال اين جهان

تا برند بر خادمانت التجا

ازچه بشكستن خداى خلق را

اين امانت دارى مردم نبود

قرنها بوسيده اند خاك درش

اين طريق مردى مردم نبود

گرپرستيدى چى فرق اين خدا وآن خدا

كاش فرهنگ مى نبودى نام را

تا نداشتى هيچ جايى هيچ نشان

تا نكردى آن نما ها آن بنا

تا نكردى اين ، نما ها را خراب

قلب مردم را فشرد اين خود نما

اين گروه از نو چى خدمت ميكند

گرچه خود غرق است اندر گناه

ميشكند از بر يزدان يك خدا

ناخداى بت شكن شد با خدا

اين نما كى بود از بر فنا

گوش داريد مردم شوريده نيك

داستان اين خداى شهر ما

سجده گاه شرق وغرب را نقطه است

اين ستون خاكى بى انتها

از براى چى براى خود جفا

كوس ايمان ميزنى نابخردى

دل شكستن است بهاى دين تو

تاق كهنه خانه اى دلها بود

جايگاه نخوت ونفرين تو

تو شكستى منظر ايين ما

رخ سياه وتن به تاريكى زدى

اين جلال توست پيش كردگار؟

ثروت مردم فرو بردى بخاك

اين كمال توست پيش كردگار؟

عاقبت روزى رسى بر تيره جا

سنگ تراشى خانه ساخت بر خدا

سنگ شكنن بنياد او بر كند زجا

سنگ تراش آزرده بود موسى، چرا؟

مى نبخشيد خالقش آن انبيا

واين خدا ياديست از اجداد ما

گر خدا قهر بود از اباى ما

خود ميكوفت فرق او با حكمتش

تا نسازند معبدى در قلب كوه

تا نيفتد رو بخاك و رو بر او

قلب انها پاك بود وروح صفا

معرفت دادى جهان را از خودت

خلق بى فرهنگ وكلتور خواندت

خود شكستى تاريخ اجداد خود

خود بخوانى خود، تا خواندت

قاتل وغماز و دزد خانه ها

كى شناسى تو خداى راستين

چون زفرهنگ است داغت بر جبين

گر شكستى تو خداى غير را

انتقام غير باشد در پسين

بگزران اين مركب غمناك را

حكم اعدام خدا را از كجا آورده اى

اين امانت مال خلق دنيا ست

اين قضاوت از كجا اورده اى

اين نما لخت دل هفت اسيا ست

بسكه بردند از دو چشمش لعل بيهمتا را

اى خليلى جايگاهت راحت است

خوش خوابى كن كه سخت آسوده اى

قلب پرشورت كنون ايستاده است

اي دريغا كه سخت آزرده اى

از فراق جان ها ونام ها

در ديار غربتت دلگير شدى

جام جم را ساقى پيمان نبود

انچه اجداد داد مارا رفت بباد

حال گويم شهرك باميان نبود

گردوخاكش ميفشانند بر هوا

شكوه هاكردى ازلطف ايام

مى زدودى گرد وخاك انتقام

تاشود ميهن گلستان يكدمى

زخم ناسور گشت ونيستت مرحمى

هرجه بوده خفته است بر خاكها

گرشود با اشك حسرت تر كنيم

گرد وخاك اين خداو نامور

باز سازيم اين رواق كهنه را

باشگاه تاجدار شان وفر

باز آيد رونق دوران ديرين سالها

اين مقدس مسكن اجداد را

اين نماى كار صد استاد را

اين تمناى دل ناشاد را

اين مكان وصلت وانقيادرا

كرده اند تخريب با رگبارها

فرقه كلتور كش فرهنگ تباه

هست وبود كشور وباد فنا

اصل استدلال ومنطق خفته درزير قبا

ايخدا جانش بگير يا جان ما

اين تفرج بر مركب خوشنوا

راز هستى ات چه تنگ است در دو چشم

راه انسانيت همه يافتى به جنگ

يا خداى بشكنى از بر نظم

يا بيارايى صفوفى بررزم

اول وآخر شده باد فنا

تامه باشد اين گروه قيد حيات

جمله نام مرگ است ومير ووافيات

"خر چى داند قدر حلواونبات

توبره ءكاه باشد وكنج رباط"

حرف مردان است صحيح در قرن ها

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۱۲       سال دهم           حمل             ۱۳۹۳  خورشیدی      شانزدهم مارچ ۲۰۱۴