فقط همین یک روز گُم شوید
فقط یک روز
همین یک روز بگذارید
که در آرزو های مادرم نفس بکشم
وقتی که خدا در دستانش می بارد
فقط همین یک روز می خواهم
بخوانم
بچرخم
بخندم
آخر،
قرضدار زنده گی ام
فقط همین یک روز گم شوید
همین یک روز می خواهم
عاشقانه ترینها را بسرایم
زنده گی را ببوسم
و آنچنان رها شوم
که کودکانِ عاشقِ کوچه
دوبیتی هایم را تکرار کنند
فقط همین یک روز گم شوید
امروز
مادرم سفره ی هفت سین پهن کرده است.
|