کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

 کامل انصاری

    

 

سیمرغ، درافسانه و حماسه

 

 

                               

                 عشق برسیمرغ جـز افسانه نیست

                                                   زانکه عشقش کارهردیوانه نیست 

سیمرغ پرنده بلند پروازو بلند بالایی که دراسطوره و افسانه سرزمین اصلی اش را هندوستان و محل زندگانی اش را کوه قاف تذکرمیدهند . یا بزبان دیگرسیمرغ دربلند ترین قله کوه قاف آشیانه دارد . سیمرغ را بنام های عنقا ، ققنوس ، سیرنگ  و هما یاد کرده اند  . (×)

این جاندارافسانوی را دربرهان قاطع مینگریم :

«  سیمرغ به ضم ثالث و سکون رای بی نقطه و غین نقطه دارـ عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدررستم دستان را پرورده و بزرگ کرده ، و بعضی گویند نام حکیمی است که زال درخدمت او کسب کمال کرد »  (۱)

سیمرغ را واژه پهلوی دانسته اند که فرهنگ عمید چنین مینویسد: سیمرغ یا عنقا مرغ افسانوی که گویند بسیاربزرگ بوده و درکوه قاف آشیان داشته ، سیرنگ هم گفته شده و نیزنام حکیمی بوده که درکوه البرز به ریاضت و عبادت بسرمیبرده. درداستان شاهنامه نام مرغی بوده که زال پسرسام را ازکوه البرزبرگرفت و پرورش داد .  (۲)

آن حکیم دانا که فرهنگ ها ازآن یاد میدارند چه رابطه ی با سیمرغ دارد ؟

درکتاب اوستا و دینکرت میخوانیم : « فروهرپاکدین سیینه پسرهوم استوت را می ستاییم ، نخستین کسی که با صد پیرو دراین سرزمین ظهورکرد » یا « درمیان دستوران درباره سیینه گفته شده که او صد سال پس ازظهوردین زردشتی متولد شد . . او نخستین پیرومزدیسنا ست که صد سال زندگانی کرد و با صد تن ازمریدان خویش به روی زمین آمد »

طوریکه آگاه هستیم درعهد کهن روحانیون و موبدان ، علاوه بروظایف دینی ، شغل پزشکی و طبی را نیزفرامیگرفتند . بنابرآن چنین تصورمیشود که یکی ارروحانیون خردمند که برعلاوه علم دینی به دانش پزشکی نیزآگاه بوده با نام « سیینه » مشهورگردید که ازنام سیمرغ گرفته شده بود . حکیم دانا که علم طبابت میفهمید درمعالجه بیماران و درمانده گان به شهرت رسید . و ازآن پس سیینه به معنی لغوی آن خود ازنام مرغ اخذ گردیده  و جنبه پزشکی او را دراوستا ـ به درختی که آشیانه مرغ سیینه است و درکتاب های خدای نامه و شاهنامه به خود سیمرغ دادند . همچنان درنوشته مینوک خرت پازند اوستا آمده : « آشیان سین مورو ( سیمرغ ) بردرخت هروسپ تخمک است که آنرا جد بیش ( ضد گزند ) میخوانند و هرگاه سین مورو ازآن برخیزد ، هزارشاخه ازآن درخت بروید و چون برآن نشیند ، هزارشاخه ازآن بشکند و تخم هایش پراگنده گردد » (۳)

ازنوشته بالا دانستیم که سیینه نام حکیم دانایی بوده که اطلاق آن به مرغ مشهوراسطوره یی و هم با نام حکیم دانا رابطه ء ناگسستنی دارد که مناسبت « جان و خرد » را تداعی میکند .  ازاینکه سیمرغ مداوا گرو پرورش دهنده و کمک کننده زنده جان هاست عمل و علمیست مهرگستروغلاج گرا که با دانایان و اندیشه ورزان گره میخورد و ایشان برعلاوه علم حکمت به علم طب و پزشکی نیز دست رسی داشته اند . سیمرغ افسانوی برعلاوه اینکه معالجه گرو پرورش دهنده است ، درپرهای او سحردرمانی وجادویی نیزنهفته است که هرگاه نزد کسی باشد ازگزند روزگاردرامان میماند .  

اما داستان سیمرغ فراترازآنست که صرف تربیه کننده زال باشد . شیخ فریدالدین عطارنیشاپوری درکتاب سترک خود « منطق الطیر» راه رسیدن به سیمرغ را سرمنزل سالکان وعابدان میداند . سفربه مقام پادشاهی سیمرغ ، طریقتی است که کارهرانسان عادی نمیباشد و نه هم هرپرنده میتواند بسوی آن قله هایی که آشیان سیمرغ است به پروازدرآید . دست یافتن به سرزمین پادشاه مرغان که شیخ فریدالدین عطارتذکرداده « سی مرغ » است به رهبری « هدهد » که مرغ سلیمانش میخوانند بسوی کوهی که دربلنداها قراردارد روان میگردند و ازهفت وادی طاقت فرسا میگذرند تا به پادشاه مرغان برسند .

« شیخ عطارچون ازراه رفته گان روشن بین و بازیافتگان بارگاه ابدیت بوده ، که قدم به قدم اطوار هفتگانه ء سلوک را از وادی طلب و عشق و معرفت به وادی استغنا و توحید و حیرت و فقر و فنا با قدم تیزتک عشق گام به گام درنوردیده است و سرانجام به سرمنزل عنقا یا سیمرغ رسیده و اتصال با مرکز ولایت کلیه الهیه پیدا کرده است .ازاینرو راهروان طریق معرفت را درکتاب منطق الطیربا اختلاف روشها و گوناگونی استعداد ها و مظهریت اسماء به مرغان تشبیه کرده است .همه مرغان گفتند : دراین روزگارهیچ شهر و دیاری خالی از پادشاه نیست و ما برای خود پادشاهی نداریم .هدهد که پیک خاص حضورسلیمان بود آنان را ازوجود پادشاه آگاه ساخت و همهء آنها را آماده پرواز به پیشگاه شاه خود شان که سیمرغ است رهنمایی نمود. . »  (۴)

همه ی مرغان به رهبری هدهد که مرغ سلیمانش خوانند ، برای رسیدن به جایگاه سیمرغ که درقله عظمت حق و مقام قاب قوسین آرمیده آماده شدند تا روانه راه حقیقت گردند  .

به قول خواجه حافظ شیرازی :

                                             من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه

                                             قطع این مرحله با مرغ سلیمان کــردم

همهء مرغان قاطعانه با رهنمایی هدهد درطلب سیمرغ عرم و جزم میکنند که شیخ عطارنیشاپوری این مراحل راه سلوک را چنین بیان میدارد :

    مجمعی کردند مـــرغان جهان          هرچه بودند آشکارا و نهان

    جمله گفتند این زمان درروزگار        نیست خالی هیچ شهرازشهریار

    از چه رواقلیم ما را شاه نیست         بیش ازاین بیشاه بودن راه نیست

    یکدگررا شاید ار یاری کنیم              پادشاهی را طلبگاری کـــنیم

    زانکه بی کشوربود چون پادشاه       نظم و ترتیبی نماند در سپاه

    پس همه درجایگاهی  آمدند             سربسر جویای شاهی آمدند

    هـدهــد آشفته دل پر انتظار                درمیان جمع آمد بی قــــرار

 

هدهد که این همه پیشقراول و طلایه دارمرغان بسوی سیمرغ هست چه نوع مرغی است که سر دسته رهبری مرغان را بدوش کشیده است ؟  (××)

هدهد کلمه عربی است که به ضم دو هه تلفظ گردیده و مرغیست خاکی رنگ دارای خال های زرد و سیاه و سفید و کوچکترازکبوتر. بربالای سرش تاجی دارد پری و سرخ رنگ که آنرا شانه نامیده  اند و بنا برموجودیت این تاج . او را « شانه سرک » نامند .  درفارسی/دری مرغانی همچون عکه و شانه سرک را به خوش خبری مثال زنند . این پرنده زیبا را  « مرغ سلیمان » نیزخطاب کنند که بسیارتیزبین و دورنگراست . درفارسی/دری هد هد را بنام های مرغ سلیمان ،  پوپ و پوپک و پوپو و کوکله و شانه سرک و یا شانه سریاد میدارند .  (۵)

دربخش لغات و ترکیبات دیوان منوچهری دامغانی هد هد اینگونه تعریف شده :

« پرنده ی از راسته سبکبالان و ازدسته نازک نوکان و دارای منقارنوک تیزطویل خمیده و جثته ای به اندازه سار . برسروی دسته ء پروجود دارد که میتواند مانند بادبزنی آنها را ازهم بازکند یا روی هم بخواباند ووجه تسمیه او به شانه برسرازهمین جاست »  (۶)

 

           مرحبا ای هدهد هادی شده                   درحقیقت پیک هروادی شده

           ای به سرحد سبا سیرتوخوش               با سلیمان منطق الطیرتو خوش

           صاحب اسرارسلیمان آمــدی                 ازتفاخـــر تاج ورزان آمدی

           دیو را دربند و زندان باز دار                 تا سلیمان وار بــاشی رازدار

           دیو را وقتی که درزندان کنی                 با سلیمان قصد شادروان کنی

شاه دروان = به فتح دال بمعنی سراپرده و خیمه را ګویند .

هد هد خود را مرغ حضرت سلیمان میداند زیرا که او با سلطانی همراه و همکاسه و همگام بوده که زبان طیورمیدانسته و به راز رمزدیوان آگاه بوده « زبان مرغ میدانم ، سلیمانم بجان تو» .

 تاج هدهد نشانه همنشینی با پادشاه است و او تحت فرمان سلیمان بوده است. پیکٍ نامه ی برٍاو درسراسرقلمرو پادشاهی قابل اجرا است . هرگاهی که شانه سرک سرنازباشد ، یا به حرف دیگر بالای حضرت سلیمان یازبفروشد و دوری گزیند. حضرت سلیمان برای مرغ همراز خود دق میشود و میخواهد یارگمشده اش را نزدش بازگرداند . حضرت سلیمان به طلب مرغ دلخواه اش پیام ها میفرستد تا او را همیشه با خود داشته باشد .

 با سلیمان درسخــــــــن بیش آمدم               لاجـــرم ازخیل او پیش آمدم

هرکه غایب شد زملکش ای عجب              زو نپرسید و نکرد او را طلب

من چوغایب گشتم ازوی یک زمان             کرد هرجانب طلبگاری روان

 زانکه می نشکیبد ازمن یک نفس                هدهدی را تا ابد این قدر بس

نــــــــــامه ء او بردم و باز آمدم                  پیش او درپرده هــمــرازآمدم

 با سلیمان درسفــــــرها بوده ام                   عرصه عـــالم بسی پیموده ام    (۷) (×××)

سیمرغ آن دلیرمرغی که دربلند ترین قله ها زنده گانی میکند ، و درهرعضو بدنش خاصیت سحرانگیز و معجره آسا موجود است . درهنگامیکه سام پهلوان میخواست فرزند سپید موی اش زال را ازنزد سیمرغ بگیرد و او را پرورش کند ، سیمرغ  پرندهء که سمبول مهرو محبت است ، درپراو نیزخاصیتی است که هرگاه نزد کسی باشد درواقعه دشوارو سخت آن پرمددگارش میگردد . سیمرغ بلند پرواز و بلند همت ، پس ازآنکه زال را تسلیم میدارد، پری را برای سام پهلوان عرضه میکند تا درموقع تنگ و نا مناسب آن پرمددگارش شود .

سخن برآنکه روزی ازروزها سیمرغ درپروازهایش ازکشورپهناورچین گذرکرده و بنا برتصادف پراو درخاک چین افتاده بود. دنیای چین را شورو غلغله  فراگرفت و هرکسی درپیش خودش پرسیمرغ را نگارگری میدانست که درنگارستان چین چنین نقشی موجود نبوده است . پرسیمرغ پرعادی نبود ، زیرا هرپراینقدرغوغا نمی آفریند ،آن پری که سحرآفرید و غوغا برانگیخت پرمعجزه آسای سیمرغ بود . بازهم شیخ عطارمیفرماید:

 ابتدای کارسیمـــرغ ای عجب                   جلوه گربگذشت درچین نیم شب

 درمیان چین فتاد ازوی پری                     لاجرم پرشور شد هرکشوری

هرکسی نقشی ازآن پربرگرفت                  هرکه دید آن نقش کاری درگرفت

هست آن پردرنگارستان چین                    اطلبوالعلم و لـــو بالصین ببین

 گــــرنگشتی نقش پراو عیان                      این همه غوغا نبودی درجهان

این همه آثارصنع از فر اوست                   نقش ها جمله زنقش پراوست   (۸)

 

  سیمرغ و کوه البرز:

سیمرغ برعلاوه اینکه درکوه قاف آشیانه دارد ، جایگاه دیگری را نیز به او نسبت میدهند که آنهم دربلند های کوه البرزاست . (××××)

چـوکوه البرز،آن کوه کندروسیمرغ

گرفت مسکن و با زال شد سخنگستر

سیمرغ که سمبول دایه گی و مهربانی و حکمت هست ، دربلندا های کوه اقامت دارد . رستم ، زال ، سام که پهلوانان اسطوره یی هستند با سیمرغ گره میخورند و رابطه همزیستی دارند . کوه البرز و کوه قاف که آشیانه سیمرغ است دورازهیاهو و دربلند جای ها مقام دارد و نماد وقارو وجاهت است . درحماسه ی رزمجویی روابط همکاری سیمرغ با کوه و تهمتنان اشتراک درهمیاری یکدیگراست . برهان قاطع کوه البرز را میان ایران و هندوستان وانمود میسازد وهم البرز نام پهلوانی بوده که دردلاوری بی همتا  وکاردان و درسلحشوری بی بدیل است . فرهنگ های همپایه این کوه را درشمال ایران دانسته که ازشرق تا غرب امتداد دارد و قله بلند آن « دماوند » میباشد . باید اذهان کرد، کوهی که میان ایران و هندوستان موقیعت دارد مراد ازکوهیست که درنواحی جنوب بلخ قرارگرفته درمیان عامه بنام کوه البرز یاد میشود . درآنسوی کوه البرز درمناطق غور/غرجستان کوهی است بنام « زارمرغ » که بقول منهاج الدین سراج نویسنده کتاب طبقات ناصری : « ازراسیات جهان است » . زارمرغ با سیمرغ همریشه است که احتمال آشیانه سیمرغ براین کوه که درشمال کشورما دردل غرجستان موقعیت دارد بی مناسب نمی باشد .  زیرا درآن هنگام « ایران » امروزی بنام « فارس» مسمی بود و براساس نوشته برهان قاطع که کوه البرز میان ایران و هندوستان قرارداشته باشد درحقیقت همین کوه البرزکشورما بوده که درجنوب بلخ موقعیت دارد .  بنا برنوشته شاهنامه ، کیکاووس شاه ،هفت قصردرکوه البرزبناء کرد و خود درهمان قصربه بند کشیده شد و رستم دستان برای خلاصی وی اقدام کرد . رستمی که ازمادر کابلی ، پدرزابلی و زن سمنگانی باشد سچه مال این کشورآریایی است که همبازسیمرغ همراز زارمرغ و با البرزکوه دراین آب و خاک همخویی و همجویی دارند .

میرویم بسراغ مرغان که تعداد شان به صد ها و یا بقول شیخ عطاربه هزارها تن میرسیدو همه دسته جمعی طی طریق نمودند تا به پادشاهی که درراسیات جهان لانه دارد سرتعظیم فرود آرند .  مرغان که عشق رفتن و به دلداررسیدن را درسرگرفته بودند ازوادی های صعب العبورو رود های ارغنده و دره های هولناک عبورمیکردند و بخاطرشوق دیداریار، ازدشواری ها نمی هراسیدند . هی میدان و طی میدان با پرهای شکسته و بال های تنیده بسوی طارم کوه قاف روان بودند . دراین طی طریق غوغا آفرین صرف ( سی ) مرغ توانستند که به وادی هفتم ، به وادی فقرو فنا یا وادی که آخرین سرمنزل  مقصود بوده است برسند.. 

عاقبت ازصدهــــزاران تا یکی                   بیش نـــــرسیدند آنجا اندکی

عالمی مرغان که می بردند راه                  بیش نرسیدند (سی) آن جایگاه

 سی تن بی بال و پررنجوروسست             دلشکسته تن شده جان نادرست

                                                  ×        ×        ×

جمله گفتند آمدیم این جـــــــایگاه                  تا بود سیمــرغ ما را پادشاه

ما همه سرگشته گان درگهیم                       بیدلان و بی قـــــراران رهیم

مدتی شد تا دراین راه آمــــدیم                   از هزاران سی به درگاه آمدیم

 برامید پـــــــــادشاه ازراه دور              تا بود ما را دراین حضرت حضور

                                             ×        ×        ×

بی زبان آمد ازآن حضرت جواب           کایینه است آن حضرت چون آفتاب

هرکه آید خـــــــــویشتن بیند دراو         جان و تن هم جان و تن بیند دراو

 چون شما (سی) مرغ اینجا آمدید           سی دراین آیینه پــــــیدا آمــــدید

محو او گشتند آخـــــــــــربردوام          سایه درخورشید گم شد والسلام

 لاجرم اینجا سخن کـــــــوتاه شد           رهرو رهــــــبر نماند وراه شد  (۹)

 

درسطرهای بالاتذکررفت که سیمرغ  این پرنده افسانوی وابسته به آریانای کهن است که ازچین و ماچین تا کناره های سیردریا و آمودریا و نواحی خوارزم و لبه های بحیره خزرو شمال هندوستان و خراسان پاررا دربرمیگیرد . سیمرغ مرغیست متعالی که با صلابت اسطوره و افسانه اش جاویدان باقی مانده است . دردوره های که کشورما هنرهای یونانی و باختری و نگارگری های آیین بودایی را پیگیری میکرد ، ازآن زمانه های دیرینه آثار و شواهد باستانی را روزتا روز ازدل صخره ها و قلب کوهپایه ها و فرازدره های شاداب وادی ها آشکارا به مشاهده میگیریم . برعلاوه شاهکارهای هنری کنده کاری و مجسمه سازی و هیکل تراشی ، هنرتهذیب و نقاشی نیزدرجوارمعابد ونیایشگاه های کهن به مشاهده میرسد که یکی ازآنها کشف نقاشی سیمرغ دردره بامیان است . ماه جولای ۲۰۰۶ بود که دیرینه شناسان جاپانی تصویریک سیمرغ افسانوی را که متعلق به سده هفتم است دربامیان کشف کردند . نقاشی سیمرغ رنگ و رورفته دره بامیان پرنده بلند بالایی که بالهای بس بزرگ دارد با سرعقاب وازگردن پایان  یال و کوپال شیررا مجسم میسازد . نقش سیمرغ افسانوی دره بامیان به رنگ های آبی ، سرخ ، طلایی و نقره یی مزین گردیده است .

سیمرغ بامیان که با گاو نردرنبرد دیده میشود خود نشاندهنده نماد فرهنگ ها و هنرهای متباین باختری ، پارسی ، یونانی و هندی را به نمایش میگدارد .  (۱۰) با درد های فراوان که سیمرغ قله های بلند هندوکش بزرگ دربلند پروازی هایش سهل انگاری میکندو یا که اصلا آشیانه سیمرغ و زارمرغ و زال مرغ واژگونه شده است .

دریک شب خزان ، ناگه زخواب پریدم

فریاد ذزد !  دزد !

بیغوله را زخواب تهی کرد

گفتم به خویشتن : اینک پگه رسید

برخیز و بار دیگرآهنگ راه کن

رهزن زکوله باردانش من چیزی نبرده بود

دردا که درستیغ کهستان خاوران

« سیمرغ » مرده بود                  

       (  ابوالقاسم پرتو )

 

یادداشت ها :

 

۱ـ           برهان قاطع ابن خلف تبریزی ـ صفحه ۶۸۸ با تصحیح محمد عباسی ـ موسسه انتشارات فریدون علمی

(×)         کوه قاف :

قاف نام کوه افسانوی که سیمرغ درفراز آن آشیانه داشته ، بعضی آنرا مخفف قفقاز و بعضی با کلمه پهلوی کاف که به معنی کوه است همریشه دانسته اند  ـ قاف تاقاف = سرتاسرجهان = کران تا کران . ( فرهنگ عمید جلددوم صفحه ۱۵۶ )

قاف کوهی است مشهورو محیط است به ربع مسکون . گویند پنج صد فرسنگ بالایی دارد و بیشترآن درمیان آب است ـ والله اعلم  ( برهان قاطع ابن خلف تبریزی ـ صفحه ۸۴۸ )

۲ـ           فرهنګ عمید جلد دوم صفحه ۱۲۶۷ موسسه انتشارات امیرکبیر چاپ تهران سال ۱۳۶۴

۳ـ           بنگرید به فرهنگ معین جلد پنجم صفحه های ۸۴۶ و ۸۴۷ چاپ تهران سال ۱۳۷۱

۴ـ           کتاب منطق الطیرعطارنیشاپوری ـ مقدمه صفحه ۱۴ به تصحیح ذکاه الملک فروغی با مقدمه احمد

               خوش نویس (عماد) انتشارات سنایی چاپ اول سال ۱۳۷۳

(××)          طوریکه بیان شد دراین سفرمعنوی صد ها مرغ اشتراک کرده بودند تا به دیدارشاه مرغان برسند که ازاین همه مرغان دراین راه دشوارکه درحقیقت گذشتن ازهفت خوان رستم هست صرف سی مرغ توانستند تا به مراد برسند و یار را دیدارکنند .  منوچهری دامغانی درنشیده هایش ازاین نوع مرغان نام برده و مصحیح کتاب مرغان دیگری برآن علاوه نموده :

باز – باشه – بط – بلبل – پوپوک ( شانه سرک ) – تذرو ـ تیهو – چکاو – چکاوک – چکاوه – چوک ـ حمام ( قمری ) حواصل – خاد – خربت – خردما – خروس – خشنسار – خطاف – خول – دراج – زغن – زندواف – ساری – سرخاب – شارک – شاهین – شترمرغ – صعوه – صلصل – طاووس – طغرل – طوطی – طیطو – عقاب – عندلیب – عنقا- غراب – فاخته – قطا – قمری – قوش – کبک – کبک دری – کدری – کرګس – کرکما – کرکی – کلنگ – لاشکوی – لقلق ( لکلک ) – ماغ – مرغابی – موسیچه – نعمامه – نارو – ورشان – هدهد – هزارآوا – هزاردستان و هما

( بنگرید به فهرست نام پرندگان ازدکترمحمد دبیرسیاقی ازدیوان منوچهری دامغانی صفحه های ۳۳۶-۳۳۷ )

 

باید دراین نام های پرنده گان :  مینا ، قاز ، غچی ، ساچ ، ګنجشک ، قشقل ، چوب شکن ، عقاب ، ماهی خورک و دیګر مرغان دریایی را نیزشامل کرد . ( کامل )

۵ـ           فرهنگ عمید جلد دوم صفحه ۱۹۶۵ چاپ تهران سال ۱۳۶۴ موسسه انتشارات امیر کبیر

۶ـ           کتاب دیوان منوچهری دامغانی به کوشش دکترمحمد دبیرسیاقی صفحه ۴۱۲ چاپ ایران سال ۱۳۷۰

۷ـ           کتاب منطق الطیرعطارنیشاپوری صفحه هفتاد و هفت

 

(×××)        حضرت سلیمان کیست ؟

چند نکته از امثال سلیمان نبی ازکتاب مقدس ـ فارسی شده سال ۱۹۰۴ میلادی  :

           شش یا هفت چیزاست که خداوند ازآنها نفرت دارد : چشمان متکبرو زبان دروعگو ـ دستهاییکه خون بی گناهان را میریزد ـ دلی که تدابیرفاسد را اختراع میکند ـ پای هاییکه درزیان کاری تیزرو میباشند ـ شاهد دروغگـوکه به کذب متکلم شود ـ کسی که درمیان برادران نزاع ها بپاشد .

ای شخص کاهل نزد مورچه برو درراه های او تاءمل کن و حکمت را ازاو بیاموز ـ ای پسرمن تادیب پدرخود را بشنو و تعلیم مادرخویش را ترک منما ، زیرا که آنها تاج زیبایی را برای سرتو و جواهربرای ګردن تو خواهد بود .ـ زن نیکو سیرت عز ترا نګاه میدارد ـ زن جمیله ء بی عقل مانند حلقه زرین است دربینی کراز ـ زن صالحه تاج شوهرخود میباشد ـ هرزن حکیم خانه خود را نگاه میکند ، اما زن جاهل با دست خود آنرا خراب مینماید ـ نزاع های زن مثل آبی است که دایم درچکیدن باشد ـ زوجه عاقله ازجانب خداوند است .

 هرکه فرزند احمق آورد برای خویشتن غم پیدا میکند  ـ پسراحمق برای پدرخویش حزن است و به جهت مادرخویش تلخی است  ـ  هرکه پدرو مادرخود را لعنت کند چراغش درظلمت غلیظ خاموش خواهد شد .

پس ازوفات حضرت داود پیامبر، سلیمان پسرش به تخت سلطنت اوریشلم نشست . طبق نوشته تورات درفصل کتاب اول پادشاهان :  « و سلیمان برکرسی پدرخود داود نشست وسلطنت او بسیاراستوارګردید . وسلیمان با فرغون پادشاه مصر مصاهرت ( داماد شدن) دخترفرعـون را گرفت و اورا بشهرداود آورد . و سلیمان برتمامی ممالک ازنهرفرات تا زمین فلسطینیان و تا سرحد مصرسلطنت مینمود . سلیمان ازبنی اسراییل احدی را به غلامی نگرفت بلکه ایشان مردان جنگی و خدام و سروران و سرداران و روسای عرابه ها و سواران او بودند . و چون ملکه سبا ( ملکه یمن ) آوازه سلیمان را درباره اسم خداوند شنید آمد تا او را به مسایل امتحان کند  . 

 

 ملکه سبا باموکب بسیارعظیم .. به اوریشلم وارد شده بحضورسلیمان آمد و با وی از هرچه دردلش بود ګفتګو کرد .  و سلیمان پادشاه سوای دخترفرعون زنان غریب بسیاریرا از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حیان دوست میداشت . و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود . وسلیمان چهل سال سلطنت کرد »

۸ـ           کتاب منطق الطیرعطار نیشاپوری ـ صفحه های ۷۸ و ۷۹

(××××)     کوه البرز کجاست ؟

البرزکوهیست درناحیه شمالی ایران امروزی که اردوکلمه «هر» و « برز» تشکیل یابیده . هر ـ معنی کوه و برزـ بلند بالا و قامت استوارباشد .  پس البرز بمعنی کوه بلند و مرتفع ترین قله آن « دماوند » است .( فرهنگ معین جلد۵ ص ۱۶۹ )

فرهنگ جهانگیری البرز را بنام کوه و هم به اسم پهلوان معروفی میداند . 

نظامی گنجوی میگوید :

همی گفت رستم فرامرز را    ـ    که مشکن دل و بشکن البرز را

فرخی سیستانی گوید :

 چو کوه البرز ، آنکوه کاندرو سیمرغ  ـ   گرفت مسکن و با  زال شد سخنگستر

اسدی طوسی درگرشاسب نامه میفرماید :

  اگرکوه البرزیک نیمه اوست   ـ  سرش کنده گیرازکه آگنده پوست

حضرت سنایی غـزنوی میفرماید :     

 گنهم محو کن بیامرزم     ـ   کز گرانی چوکوه البرزم

( فرهنگ جهانگیری جلد دوم صفحه ۱۵۸۱ بقلم دکتررحیم عقیقی ـ تالیف میرجمال ایدین انجو شیرازی )

البرزنام کوهی است مشهورمیان ایران و هندوستان و نام پهلوانی هم بوده است و کنایه ارمردم بلند قامت و دلاورباشد  .

( برهان قاطع ابن خلف تبریزی  ـ صفحه ۱۱۰ )

نظامی درکتاب خسروشیرین میگوید :

 سرازالبرزبرزد جرم خورشید              جهان را تازه کرد آیین جمشید

منوچهری دامغانی مینگارد :

 سرازالبرز برزد قرص خورشید  ــــ      چو خون آلوده دزدی سرزمکمن

مکمن = به فتح دومیم به معنی جای پنهان شده و کمینگاه باشد .

این قـلم درکتاب « کامل نامه » نوشته ام :

کلمه « البرز» دراصل از واژه اوستایی ( هیربرز) اخذ شده است. هیرمعنی آتش مقدس و برزکه مراد ازمرد نیرومند باشد .و مراد ازهیربرز کسی که نگهبان آتش مقدس باشد که بعد ها به « هیربد » تغییرشکل یافته است .  چون بلخ مرکز و جایگاه آتش مقدس بوده و هرگاه نابکاران و اهریمنان درمکان مقدس شان تجاوز میکردند ، ایشان به هیربرز ( البرز کوه ) پناه می بردند . هیرازاوستا بزبان فارسی/دری راه یافته و ما کلمه های همچون هیرمند ، هری ، هیربد ، پنجهیر را داریم .  به گمان اغلب دانشمندان همجوارما ازهیربرز ـ البرز ساخته اند و هیررا به ال تبدیل نموده اند . کلمه « ال » مراد ازدرختی است دارای برگ های دراز و نوک تیزو گل های زرد رنگ  ـ و میوه سرخ ترش مزه دارد و چوبش سفت و سخت میباشد و این درخت درجنگل های مازندران ایران می روید . وجه تسمیه البرز به این درخت که درکوه های البرز ایران می روید بی مناسبت نمی باشد . والله واعلم

                                                     ( دراین باره بنگرید به کتاب کامل نامه ،  صفحه ۹۲ نوشته کامل انصاری  سپتمبرسال ۲۰۰۹ امریکا)

 

۹ـ           کتاب منطق الطیرعطارنیشاپوری  ـ صفحه های  ۲۵۷ و ۲۶۱

۱۰ـ         نشریهء هفته نامه امید منشره ورجینیا ـ  شماره ۷۴۶  هفتم آگست ۲۰۰۶ میلادی

 

کامل انصاری ـ کاستروویلی ـ کالیفورنیا ــ اکتبرسال ۲۰۱۰ میلادی

 

 

 

 کامل انصاری

کاستفروویلی ـ کالیفورنیا      اکتبر۲۰۱۰ م

 

ققنوس   Phoenix

داستان پرنده افسانوی درمنطق الطیرعطارنیشاپوری

الماس سخنم من

که با چکش نمی شکنم

و نه هم با قـلم تراشیده میشوم

بزن بزن بزن مرا

که من ازآن نخواهم مرد

همچو ققنوسم من

که ازمرگ خود زنده گی بازمی یابد

و ازخاکسترخود می زاید

 (ژان کریستف رومن رولان ــ جلد چهارم ، باییف )

ققنوس این پرنده افسانوی و سحرانګیز . مرغیست اسطوره یی که هزارسال زنده گانی میکند .  آغاز و انجام زندگی اوعجیب است و عجیبترآنکه اوپس ازپایان زنده گانی ،برای مرگش هیزم جمع آوری میدارد و برروی هیزم مینشیند و با یک بال زدن خود را آتش میزند و ازخاکستراین آتش ققنوس دیگری متولد میگردد . ققنوس که آنرا به زبان های غربی فینکس خوانند پرنده ایست که با اسطوره آریایی رابطه نمیگیرد ، بلکه پرنده ایست افسانوی که جاویدانه می زیید وازمصرباستان برخاسته است . این پرنده بعد ها درمیتالوژی یونان و روم راه یافته تا بالاخره با  درخت باورهای ترسایی شاخ و برگ یافته است .

 شیخ فرید الدین عطارنیشاپوری سرزمین اصلی این مرغ سحرآفرین را هندوستان میداند.

                                   هست ققنس طرفه مرغی دلستان

                                   موضع آن مـــــرغ درهندوستان

ققنسی را که شیخ ازآن تدکرمیدهد دارای منقاردرازاست که سوراخ هایی درمنقارش جابجا شده ،و ازاین سوراخ ها که شمارآن به صد ها میرسد، آواز و بانگ های دل انگیزشنیده میشود  که درهر صوت آن سازی و درهرپژواک آن سوزی نهفته است .

 سخت منقاری عجب دارد دراز              همچو نی دروی بسی سوراخ باز

قرب صد سوراخ درمنقاراوست              نیست جفتش طاق بودن کاراوست

 هست درهرثقبه آوازی دگـــر                   زیرهــــــــر آوازاو رازی دگـــر

چون به هرثقبه بنالد زار زار                  مرغ و ماهی گـــردد ازوی بیقرار

 

طوریکه گفته آمد این پرنده جادویی مدت هزارسال عمرمیکند و پس ازیک هزاره ، پایان عمرخود را میداند و همانست که به جمع آوری هیمه و هیزم مبادرت میورزد و خود را به آتش میکشاند .  هنگامه مرگ ققنس که مانند هرزنده جان دیگرجان را به جهان آفرین تسلیم میکند با ناله و ماتم همراه است . ناله های مرگ اندیشی او رازهایست سمبولیک که ازهرسوراخ منقاراو باآهنگ  سوک سرود برمیخیزد یا بزبان دیگرپرآهنگ ترین سازو دلنواز ترین سرود ازمنقارهای او می برآید وافسان مرگش را این پرنده افسانوی به هرکوی و برزن پهن میسازد .

                

سال عمراو بود قرب هـــــــــزار                  وقت مــــــرگ خود بداند آشکار

چون ببرد وقت مردن دل زخویش                 هیزم آرد گرد خود صد خرمه بیش

درمیان هیزم آید بی قـــــــــرار                     در دهد صد نوحه آن دم زار زار

پس به هریک ثقبه ی ازجان پاک                   نـــــوحه ء دیگربرآرد درد ناک

درمیان نوحه از اندوه مـــــــرگ                   هر زمان برخود بلرزد همچو برگ

ازنقیراو همه پــــــــــرنده گان                      وزخــــــروش او همه درنده گان

ســــــوی او آیند از نظاره گی                         دل  ببرند ازجهان یک باره گی

نقیر= آواز ، بانگ

ققنوس پس ازآنکه خود را به آتش میکشد و با رقص شعله های آتش جان میبازد وسپس آتش  خاموش گردیده به خاکسترمبدل میشود . ازاخگرنیمسوخته ء خاکستر، ققنوس بچه ی سر بدرمیکشد. افسانه بدان است که ققنوس میمیرد ،اما پس ازمرگ او ققنوس کوچکی بمیان میآید . رازنهفته دراین افسانه ء زادن و مردن  آنست که ققنوس بدون مساس دیگر و عاری ازجفت باردار شده ققنوس کوچکی می زاید .

شیخ فرید الدین عطار بس ازآنکه داستان آتش و خاکستررا مینگارد ، مرګ را یک امرلازمی زنده جان های جهان هستی میشمارد و درختم کلامش برملا میسازد که : درهمه آفاق مرگ یک پدیده نا گسستنی است.

 

 مرغ و هیزم هردو چون اخگرشوند             بعد اخگر نیزخـــــــــاکسترشوند

چون بماند ذره ء اخــــــگر پدید                   ققنسی آید زخــــــــــــاکستر پدید

 هیچ کس را درجهان این اوفتاد                     کو پس ازمردن بزاید یا بزاد

گر چو ققنس عـمربسیارت دهند                  هم بمیری هم بسی کارت دهند

 درهمه آفاق کس بی مرگ نیست                  وین عجایب بین که کسرا برگ نیست

(۱)      آخـــــرالامرش اجل چون داد داد                   آمد و خاکسترش بـــربا

 

درادبیات و شعرکهن فارسی/دری، ققنوس مانند سیمرغ جایگاهی نداشته وفقط عارف نامبردار شیخ فریدالدین عطارنیشاپوری اراین پرنده افسانوی یاد کرده و سرزمینش را هندوستان دانسته .

دکتربهرام گرامی درپیرامون ققنوس نوشته محققانه ی را به نشرسپاریده اند که بخش کوچک آنرا  دراین بحث میگنجانم :

ققنوس یک اسطوره ایرانی نیست . افسانه ء این پرنده که نماد عمر دگربارو حیات جاویدان است ازمصرباستان برخاسته و به یونان و روم رفته ، و همسو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتریافته است . 

دکترگرامی ازقول هرودت مورخ یونانی ( ۴۲۴ تا ۴۸۴ قبل ارمیلاد ) مینگارد :

« مصریان پرنده ء مقدس دیگری دارند بنام فینیکس که من (هرودت ) آنرا جز به تصاویرندیده ام . این پرنده به راستی نادراست و به روایت مردم شهرهیلیپولیس، هرپنجصد سال یک بار آنهم پس ارمرگ فینیکس قبلی می آید . آنطورکه ازشکل وشمایل آن درتصاویربرمیآید بال و پرش بخشی قرمز و بخشی طلایی رنگ است و چهره عقاب گونه دارد .مردم مصرداستانی را که ازاین پرنده تذکرمیدهند که به نظرمن باورکردنی نیست و آن اینکه این پرنده جسد والد خود را که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندوده شده ، راه دورو درازی را طی کرده ازسرزمین عرب تا معبدآفتاب مصر با خود میآورد و آنرا درآنجا دفن میکند . . . »

کلمه فینیکس درزبان عبری ازسه جز‌ء که مراد ازآتش ـ یک و بزرگ باشد تشکیل یابیده که معنی آن « یک آتش عظیم » است . اسطوره فینیکس با خورشید رابطه میگیرد . نام هیلوپولیس که معنی شهرخورشید باشد و هم کلمه فینیقی ها با این پرنده آتش پرست بی رابطه نمی باشد . دانشمندان یونانی و رومی درباره فینیکس نوشته های بسیاری را درسده ها بجا گذاشته اند که ازآنجمه پبلوس اوویدوس درباره فینیکس به زبان لاتین نوشت : « . . فینیکس پرنده ایست که فینیقی ها و آشوری ها آنرا نیزفینیکس مینامند . فینیکس دانه و علف معمولی نمیخورد ولی ازعصاره میوه ها و ازادویه خوشبوی کمیاب نوش جان میدارد . وقتی پنجصد ساله شد بربالای نخل بلندی آشیان میسازد و با چنگالش ازمرغوب ترین مواد ازپوست درخت گرفته تا دارچین و دیگرادویه و صمغ برای خود بسترمی سازد و بعد می میرد . . سپس ازسینه بدن بیجان او فینیکس کوچکی سر برمیکشد . . » لاکتانیتوس دانشمند سده سوم میلادی که معلم فرزند کنستانتین بود ، درپایانبخش مقاله ء که درباره فینکس نوشته بود میگوید : « تنها دلخوشی فینکس مرگ است . برای آنکه بتواند زاده شود ابتدا میخواهد که بمیرد . او هم فرزند و هم والد خویشتن است . هم وارث خود هست و هم دایه و هم طفل . درواقع او خودش است ولی نه همان خود ، زیرا او ابدیت حیات را ازبرکت مرگ بدست آورده است » (۲)

دردنیای غرب نیزدانشمندان ، روحانیون مسیحی و جغرافی دانان واسطوره آگاهان میخواستند تا دنیای خیال و افسانه میخواستند این پرنده را به جستجو بنشینند . آنها درجستجوی حقایق برآمدند . کشیش یوحنا یا جوحنا  که به « جان » معروف است . درنامه های که بنام وی تذکررفته یادداشت های بس قیمت داری درپیرامون یاجوج و ماجوج و پرنده های افسانوی، آدم های آدمخوارو رزمنده ګان وحشی  درج  داده شده . کشیش جان ( کشیش یوحنا ) ازداستانهای اسکندرو سند باد پارسی هم بهره گرفته تذکر میدارد که :

« باید بدانید که پرنده ء بنام « شیردال » که به آسانی یک گاو یا اسپ را برای خوراک جوجه های خود به لانه می برد » موجود است .  شیردال ازدوکلمه شیرو دال اخذ شده که مراد ازپرنده افسانوی که نیم آن شیراست و نیم دیگرش عقاب ( دال = عقات ) که آنرا ( کری فین ) میگویند .

« پرنده دیگری است که برهمه ء پرندگان روی زمین چیره است . رنگ آن آتشین است و پرهایش به برنده گی تیغ . نام این پرنده ( یلریون ) بوده درتمام جهان فقط یک جفت ازاو موجود بوده ششصد سال زندگی میکند و سپس به دریا غوطه ورمیشود . اما پیش ازآن برروی دو تا تخم می خوابد تا جوجه ها دربیایند » (۳)

کتاب ورلد بوک دکشنری ، فینیکس را پرنده آتشینی میداند که پنجصد سال و حتی هزارسال زنده گانی داشته است . پرنده ایست افسانوی ومختص بخود . خود را درمیان بته های خوشبو به آتش میکشد که نمادی ازیک شهادت است .(۴)

سرانجام کلام آنکه این پرنده افسانوی آتشین جایگاهی درمتولوژی آریانای کهن ندارد .

  اگرققنوس ازخاکسترخود زنده میگردد

  برآنم  من که آن همـزاد  آتش زاد

آن وخشور

زخرگاه بلند خون و خاکستر

به بام تارک تاریخ ، رستاخیزخواهد کرد

 ( ش ــ آمورودی )

 

یادداشت ها :

۱ـ           کتاب منطق الطیرعطارنیشاپوری  ـ صفحه های ۱۶۶ و ۱۶۷ به تصحیح ذکاه الملک فروغی  با مقدمه احمد

             خوش نویس عماد  ـ  چاپ اول سال ۱۳۷۳

۲ـ           درباره ققنوس بنگرید به نوشته دکتربهرام گرامی ـ فصلنامه ره آورد منتشره کالیفورنیا شماره ۵۹ بهارسال ۱۳۸۱

               صفحه های ۱۰۶ ـ ۱۰۸

۳ــ          کتاب « کاشفان » ترجمه اکبرتبریزی ـ-نوشته دانیل بورستین ـ- سال ۱۳۶۶ تهران صفحه ۱۴۶

۴      - The World Dictionary Page1۵۶۶ second volume , C and R Barnhurt_ 1۹۷۹

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۱۲       سال دهم           حوت/حمل             ۱۳۹۲/۱۳۹۳  خورشیدی      شانزدهم مارچ ۲۰۱۴