فرهاد دریا از چهرههای موفق و آگاه موسیقی افغانستان است. تا آنجا که من بهیاد دارم او همیشه در اوج شهرت بوده، چه زمانی که با سرودههای قهار عاصی آهنگ میساخت و اشکهای عشاق را میریختاند. چه بعدها در غربت که او میخواند: «در این غربت سرا دلبر برم نیست خدا جان» و دهها آهنگ دیگر که برای دوستداران او شنیدنی بود و است. در سالهای غربت و بیوطنی، البومی در سرزمین بیگانه که برای فلمی به همین نام، آماده شده بود و آهنگی از این البوم به نام «دنیا گذران و کار دنیا گذران» او را در میان افغانستانیهای مهاجر دوباره زبانزد ساخت و به یاد آورد که هنوز او کارهای خوب میتواند عرضه کند.
در تحولاتی که بعد از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی در کشور رخ داد، دریا دوباره بهعنوان هنرمند مردمی، زبانزد شد و به کشور برگشت. او در دوازده سال گذشته، البومهای افغانستان سلام، هه، یاهو و تکآهنگهای بسیاری را بهنشر رسانده. عدهای به این باور هستند که بهترین کارهای او در زمان همکاریاش با روانشاد قهار عاصی بوده و بعد از آن دریا صعود نداشته بلکه سقوط داشته. بهویژه به آهنگهایی که در این دوازده سال نشر کرده، انتقادهای زیادی از او شده که بیشتر از او هنرمند بازرگانی جلوه داده شده تا هنرمند اصیل و صاحب سبک. عدهای هم به حرکات و صداهای عجیب و غریب او در البوم هه و حتا نام
این البوم خرده گرفتهاند. نمیتوان در این باره حُکمی کرد و دریا یا طرفدارانش را مقصر شمرد؛ اما آنچه هویدا است اینست که همین آهنگها هم طرفداران خود را دارند و هم منتقدین خود را. منتقدین افرادی هستند که از فرهاد دریای دهۀ ۶۰ هجری خورشیدی، خاطرهها دارند و از «لیلی لیلی» خواندنهای او و غزلهایی چون «خلوتی کو که خیالات تو آنجا ببرم»، داغها و حسرتهایی دارند که برایشان به یادگار از آن سالها مانده.
البته باید به صراحت بگویم که شکوه کار دریا را خلاصه کردن در آهنگهایی که براساس شعرهای قهار عاصی ساخته، خود خیانتی است و تنگنظری. اگر دریا با شعرهای عاصی مطرح شد، این توانایی دریا بود و استعدادش و هماهنگیشان با هم. همین قسم عاصی هم با آهنگهای او برجسته شد. ورنه کسانی بسیاری بر شعرهای عاصی آهنگ ساختهاند که نه باعث شهرتآنان شده و نه در شهرت عاصی تأثیری مثبتی گذاشته است؛ اما اینکه میان عاصی و دریایی که با هم رفیق بودند و بعدها چیها گذشت، رفاقتها و نارفیقیها، ربطی به کار هنریشان از نظر من ندارد و بحث دیگری میخواهد.
در این روزها آهنگ جدیدی از او به نشر رسیده بهنام اوغایتا...، تمام حرف و هدفم از نوشتن در بارۀ دریا، همین آهنگ است. البته تفسیر آزاد دارم بر مضمون شعر این تصنیف. چون در بقیهکارهایی مانند موسیقی و آهنگسازی، نه من آگاهی دارم و نه صلاحیت ابراز نظر.
مصطفا رحیمی، روشنفکر فقید ایران در کتاب یأس فلسفیاش، جملهای دارد که بیربط به اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی ما نیست، او میگوید که فرهنگ عقیم همیشه به گذشته خود برمیگردد و نگاهی به آن دارد. آهنگ جدید دریا هم درست همین مسئله را بازگو میکند. آهنگی که آرام و نرم است و موسیقی با ضربآهنگ آرام دارد، اما به مضمون شعر آن اگر نگاه شود، نقد کوبنده و تندی بر جامعۀ امروز ما دارد. در این آهنگ او به حسرت از امنیت، آرامی و زندهگی عاشقانهای گذشته یاد میکند که امروز نداریم. او میگوید ملا در مسجد بود و معلم در مکتب، امروز ملاها اکثراً شغل اصلی خودشان را فراموش کردهاند و شدهاند بازرگانان بزرگ در دینفروشی و معلمان هم جایی تدریس و آموزش، ولایت میکنند. در واقع هیچکس سرجای خود نیست. برای همین اگر امروز در جامعۀ ما یک وزیر را در کنار یک
حمال در یک محفل عروسی ببینی فرقی میانشان نیست. نه او شخصیت یک وزیر را دارد، نه آن حمال چیزی از آن وزیر در مسایل شخصیتی کم دارد. شاید تنها فرقشان از روی لباس دالری وزیر و لباس افغانی و سادۀ حمال باشد.
کسانیکه درد زندهگیای آبرومندانه را در کشور دارند، به خوبی میدانند که در این آهنگ دریا چیمیگوید: «امنیت برقرار بود... بین دلهای ما پُل بود، درختان اکاسی پیرهدار کابل بود» اما امروز کابل با حضور نظامی بیش از چهل کشور جهان، امن نیست. امروز کسانی در وزارتهای امنیتی ما جنرال چهار ستاره هستند که حتا نمیدانند در زمان نصب رتبه سترجنرالی/ ارتشبدی، به کدام طرف نگاه کنند و آداب آن چیست.
او به حسرت میگوید که بهشت بهنام مادران بود، بهشتی که امروز در گرو مسایل قبیلهای است و در اختیار چهار ملای پاکستانی که برای جوانان کلید بهشت میفروشند. امروز دیگر مادران آن تقدس گذشته را ندارند، دادگاههای ما پُر از مادرانی است که به وسیلۀ همسر و یا فرزندش ضرب و شتم شده و با چهرۀ کبود و سیاه و دست و پای شکسته، برای دادخواهی آمده، اما دادرسی نیست.
و باز می گوید: «قانون با هیبت بود اوغایتا، رهبر با ملت بود او غایتا...» چیزی که در این دوازده سال هرگز نداشتم و حسش نکردیم قانون و رهبر بود. ادعا میشود که قانون اساسی ما بهترین قانون اساسی در منطقه است، که ادعای بیجایی هم نیست، اما این قانون در تاق بلند فراموشی گذاشته شده است و یک چیز شیک است برای دولتمردان ما تا در رسانهها بگویند که ما چنین قانون اساسیای داریم. رهبر، برای مردم ما یک مسئلۀ انتزاعی شده و اصلاً در میان مردم وجود ندارد. رهبری که از ریاست جمهوری تا فرودگاه کابل با چرخبال میرود. رهبرانی دیگر که اغلب دینفروشانی بودهاند و از فروش دین و دکانداری دین، به زور و زر رسیدهاند در میان خودروهای ضدگلوله و شیشهدودیشان گم هستند و مردم برایشان ابزاری است تا بگویند برای قربانی و ایثار این مردم خودمان را نامزد ریاست جمهوری
کردیم. گرچه ما در گذشتههم، یا «اوغایتا»یی که دریا میگوید، رهبر نداشتم، رهبری که نمایندهگی از مردم بکند و مشروعیتش را از آرای مردم بگیرد. اما بدون شک به گونۀ فعلی نبود. رهبر کشور آن زمان، در برابر افکار عمومی خودش را پاسخگو میدانست و نمیتوانست که بدون هیچ شرمی دارایی عامه را غارت کند و برای نزدیکانش شهرک بسازد و برای هیچ کسی هم پاسخگو نباشد. اما بدون شک در گذشته، قانون و هیبت قانون در کشور شدید حس میشد و هیچکسی نمیتوانست در برابر قانون بیتفاوت باشد. گرچه این قانون دیکتاتورمنشانه بود، اما فکر میکنم برای کشورهای مثل ما، نیاز است تا قانون چنین هیبتی داشته باشد. قانونی که سربازش با دست خالی میتوانست یک شهرک را احضار کند. اما امروز این قانون آن قدر بیمعنا شده که حتا یک وزارت با تمام تشکیلش، یک فرد را، یک جنگسالار را، احضار کرده نمیتواند. قانونیکه رهبر یا رییس جمهور آن، همیشه در این دوازده
سال تمسخرش کرده و به آن خندیده، حتا به فرمانی که خودش صادر کرده، خندیده و آن را مسخره کرده. رییس جمهور فرمان داد که هیچ کسی از شهروندان کشور حق ندارند که از خودروهای شیشهدودی استفاده کنند، اما بعد از فرمان، نخستین کس، خودش بود و وزرایش که این فرمان را نقض کردند.
«آب بیسیاست میخوردیم، نان بیسیاست میخوردیم، دور از سیاست پیر گشته آدمواری میمُردیم» این بند دیگر در افغانستان به تفسیر نیاز ندارد، امروز از دانشآموز تا دانشگاهی و تا همه، این حق را به خود میدهند که خودشان را «کارشناس» مسایل سیاسی معرفی کنند. در افغانستان ما آنقدر همهچیز به تمسخر گرفته شده که هیجکسی در برابر هیچ پُستی احساس عجز نمیکند، در این دوازده سال افرادی را از روی مزرعه بلند کردند و وزیر ساختند؛ کسی دیگر را از دزدی برداشتند و کدر امنیتی مقرر کردند؛ مترجم زبان انگلیسی را وزیر در یک وزارت تخصصی مقرر کردند. برای همین در انتخابات افرادی آمدهاند و خودشان را نامزد کردهاند که حتا دست راست و چپ خود را نمیدانند و ادارۀ یک فروشگاه برایشان سختی میکند، اما این حق و اجازه را به خود میدهند که نامزد ریاست جمهوری شوند.
باز هم احساس میکنم که این آهنگ دریا هم مثل آهنگ «هه» او در میان عدهای اسباب شوخی و خنده خواهد شد، اما نمیدانم چند نفر به اصل و هدف دریا از این آهنگ پی خواهد برد؟ چندنفر با او حسرت گذشته را خواهد خورد؟ گذشتهای که امنیت بود و قانون و رهبر معنای خود را داشت؟
زمستان 1392 هجری خورشیدی
کابل - افغانستان
|